جدول جو
جدول جو

معنی قلغند - جستجوی لغت در جدول جو

قلغند(قَ غَ)
کج کردن سر میخ نعل اسب. (فرهنگ شعوری ج 2 ورق 220 الف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

میوۀ بی مغز نوعی درخت پسته که با آن پوست حیوانات را دباغت می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فلغند
تصویر فلغند
پرچین، دیواری که از بوته های خار و شاخه های درخت در گرداگرد باغ یا کشتزار درست کنند، شاخ و برگ درخت و بوته های خار که بر سر دیوار باغ به ردیف بگذارند تا مانع عبور شود
خاربست، خاربند، خارچین، کپر، چپر، برای مثال تا نکردی خاک را با آب تر / چون نهی فلغند بر دیوار بر (طیان - شاعران بی دیوان - ۳۱۴)
فرهنگ فارسی عمید
(بُ غُ)
فراهم آورده و بر بالای هم نهاده. (برهان) (آنندراج). جمعنموده و بالای هم نهاده و فراهم آمده. (هفت قلزم). بلغد. بلغده. بلغنده. و رجوع به بلغنده شود، سپیدی دست و پای ستور تا ران، خیمه و خرگاه بزرگ. (منتهی الارب). فسطاط و خیمه که از موی بز بافته باشند، و درمثل است: الناسک فی ملقه أعظم من الملک فی بلقه. (از اقرب الموارد) ، حمق اندک. (منتهی الارب). حمق که هنوز مستحکم نشده باشد. (از ذیل اقرب الموارد از لسان) ، دروازه. (منتهی الارب). باب، در برخی از لغات. (از ذیل اقرب الموارد) ، رخام، سنگی است به یمن مانند آبگینه. (منتهی الارب). سنگی است در یمن که ماورای خود را چون شیشه روشن میکند. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فُ غُ / فَ غَ)
خاربستی که دور دیوار باغ و مزرعه کنند. پرچین. (فرهنگ فارسی معین). پرچین بود که بر سر دیوار کنند. (یادداشت مؤلف). پرچین دیوار باشد. (اسدی) :
تا نکردی خاک رابا آب تر
چون نهی فلغند بر دیوار بر؟
طیان.
سیم به منقار غلبه، صبر نماندم
غلبه پرید و نشست (از) بر فلغند.
ابوالعباس.
، جا و محل خطرناکی را هم گفته اند از دریا که کشتی را در آن خطر عظیم است، و آن را به عربی فم الاسد خوانند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(قَ غَ)
قفل، حلقۀ در. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، حلقۀ دروازه. (ناظم الاطباء). و رجوع به فرهنگ شعوری ورق 220 (ب) شود
لغت نامه دهخدا
روغنی است سفید چون پیه بدون بو که آن را از حبشه و یمن آرند. گویند بار درختی است یا روغن پرنده یا ماهیی است یا در شکم سنگهای سیاه بهم میرسد در دوم گرم و خشک است و برای سرفه اگر چه مزمن باشد و قرحه ها و درد کمر و خاصره و بادهای غلیظ و ضعف اعصاب و باء مفید و مجرب است. (از تذکرۀ ضریر انطاکی جزو یکم ص 261)
لغت نامه دهخدا
(قَ قَ)
صبغی است اساکفه را. (اقرب الموادر). زاج سرخ را گویند. و بعضی زاج کبود را گفته اند. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (برهان). ماده ای است بین شب و زاج. رجوع به نخبه الدهر دمشقی ص 80 شود. زاج سبز. (تحفۀ حکیم مؤمن). نوعی از زاج است به رنگ سبز. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) (فرهنگ شعوری ج 2 ورق 22 الف). رجوع به قلقنت و قلقطار شود
لغت نامه دهخدا
(قُ غُ)
بار درخت پسته است و آن را مغز نمیباشد و بدان پوست را دباغت کنند. گویند درخت پسته یک سال پستۀ مغزدار و یک سال بی مغز بار می آورد. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
از دههای سمرقند است. (معجم البلدان). سمعانی در انساب گوید: گمان میرود که از دههای سمرقند بوده باشد، و جماعتی بدان منسوبند. (اللباب فی تهذیب الانساب). رجوع به قزغندی شود
لغت نامه دهخدا
(گُ غَ)
بمعنی گلغنده است. (جهانگیری). رجوع به گلغنده شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بلغند
تصویر بلغند
توده روی هم نهاده فراهم آمده فراهم آورده
فرهنگ لغت هوشیار
پنبه برزده که به جهت رشتن گلوله کرده باشند: در میانشان نجیب منده من همچو در بند خار گلغنده. (سوزنی در هجو نجیب منده)، سست کاهل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلغنج
تصویر قلغنج
پارسی است غلغنج (قفل وحلقه ّدر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلقند
تصویر قلقند
لاتینی تازی گشته زاگ سرخ زاگ کبود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرغند
تصویر قرغند
غزغند پارسی است پسته پوک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فلغند
تصویر فلغند
سیم خار داری که بر سر دیوار باغ گذارند که مانع عبور باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فلغند
تصویر فلغند
((فَ لْ غَ))
پرچین، خاربست
فرهنگ فارسی معین