دریا، حجم بسیار از آب که قسمت وسیعی از زمین را فراگرفته قابل کشتیرانی بوده و به اقیانوس راه داشته باشد، بحر، ژو، زو، راموز، یم، داما قلزم نگون: کنایه از آسمان در اصل نام دریای سرخ است
دَریا، حجم بسیار از آب که قسمت وسیعی از زمین را فراگرفته قابل کشتیرانی بوده و به اقیانوس راه داشته باشد، بَحر، ژُو، زُو، راموز، یَم، داما قلزم نگون: کنایه از آسمان در اصل نام دریای سرخ است
شهری است نواحی روم. (از معجم البلدان) (مراصد) (منتهی الارب). شهری است به آسیهالصغری و ابوالفضل محمد بلعمی از آنجاست. (از یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به ابوالفضل بلعمی و بلعمان شود
شهری است نواحی روم. (از معجم البلدان) (مراصد) (منتهی الارب). شهری است به آسیهالصغری و ابوالفضل محمد بلعمی از آنجاست. (از یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به ابوالفضل بلعمی و بلعمان شود
نام قبیله ایست و اصل آن بنوالعم باشد که مخفف شده است. (منتهی الارب) ، واقعه طلب. حادثه جو. (فرهنگ فارسی معین). صاحب آنندراج جمع آن را ذیل ’بل’ ضبط کرده چنین مینویسد: بلغاکیان، مفتنان و واقعه طلبان، و این لفظ در تاریخ فیروزشاهی بسیار استعمال یافته. و رجوع به بلغاک شود
نام قبیله ایست و اصل آن بنوالعم باشد که مخفف شده است. (منتهی الارب) ، واقعه طلب. حادثه جو. (فرهنگ فارسی معین). صاحب آنندراج جمع آن را ذیل ’بل’ ضبط کرده چنین مینویسد: بلغاکیان، مفتنان و واقعه طلبان، و این لفظ در تاریخ فیروزشاهی بسیار استعمال یافته. و رجوع به بلغاک شود
بلعام. بلعم باعور. از زاهدان و درویشان مستجاب الدعوات بود که بر موسی (ع) بد دعا کرد. (از غیاث). و رجوع به بلعام و بلعم باعور شود: شرف درعلم و فضلست ای پسرعالم شو و فاضل به علم آور نسب مآور چو بی علمان سوی بلعم. ناصرخسرو. مرا عز و ذلی است در راه همت که پروای موسی و بلعم ندارم. خاقانی. گویند که خاقانی ندهد به خسان دل دل کو سگ کهف است به بلعم نفروشم. خاقانی. بلع ار نه دعای بلعمی بود در صبح چرا دو دست بنمود. نظامی. صد هزار ابلیس و بلعم در جهان همچنین بوده ست پیدا و نهان. مولوی
بلعام. بلعم باعور. از زاهدان و درویشان مستجاب الدعوات بود که بر موسی (ع) بد دعا کرد. (از غیاث). و رجوع به بلعام و بلعم باعور شود: شرف درعلم و فضلست ای پسرعالم شو و فاضل به علم آور نسب مآور چو بی علمان سوی بلعم. ناصرخسرو. مرا عز و ذلی است در راه همت که پروای موسی و بلعم ندارم. خاقانی. گویند که خاقانی نَدْهد به خسان دل دل کو سگ کهف است به بلعم نفروشم. خاقانی. بلع ار نه دعای بلعمی بود در صبح چرا دو دست بنمود. نظامی. صد هزار ابلیس و بلعم در جهان همچنین بوده ست پیدا و نهان. مولوی
ام قشعم، جنگ و کارزار، مرگ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و به همین معنی است این گفته: ’الی حیث القت رحلها ام قشعم’. و گویند این کنیۀ شتری است که در سیر خود به آتش فراوان برخورد کرد و رمید و پا به فرار گذاشت و رحل خود را در آتش افکند، و این مثل شد که درباره رونده ای که برای وی بدی میخواهند، میگویند و کنایه از رفتن وی بسوی آتش است. (اقرب الموارد) ، بلا و سختی. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، کفتار. (منتهی الارب). ضبع. (اقرب الموارد) ، تننده. (منتهی الارب). عنکبوت. (اقرب الموارد) ، بچۀ عنکبوت. (مهذب الاسماء) ، فراهم آمدنگاه خاک مور. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
ام قشعم، جنگ و کارزار، مرگ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و به همین معنی است این گفته: ’الی حیث القت رحلها ام قشعم’. و گویند این کنیۀ شتری است که در سیر خود به آتش فراوان برخورد کرد و رمید و پا به فرار گذاشت و رحل خود را در آتش افکند، و این مثل شد که درباره رونده ای که برای وی بدی میخواهند، میگویند و کنایه از رفتن وی بسوی آتش است. (اقرب الموارد) ، بلا و سختی. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، کفتار. (منتهی الارب). ضبع. (اقرب الموارد) ، تننده. (منتهی الارب). عنکبوت. (اقرب الموارد) ، بچۀ عنکبوت. (مهذب الاسماء) ، فراهم آمدنگاه خاک مور. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
نوعی از شورۀ گیاه که قاقلی نامندش. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ابوالعلاء گوید: لولا غضا نجد و قلاّمه لم یثن بالطیب علی رنده. (از اقرب الموارد). قاقلی است. (فهرست مخزن الادویه). و نزدبعضی رعی الابل است. (تحفۀ حکیم مؤمن). کاگل. (مهذب الاسماء). قلام به ضم قاف و تشدید لام به الف کشیده، کاگل. (بحر الجواهر). و رجوع به ترجمه صیدنه شود
نوعی از شورۀ گیاه که قاقلی نامندش. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ابوالعلاء گوید: لولا غضا نجد و قُلاّمُه ُ لم یُثْن َ بالطیب علی رنده. (از اقرب الموارد). قاقلی است. (فهرست مخزن الادویه). و نزدبعضی رعی الابل است. (تحفۀ حکیم مؤمن). کاگل. (مهذب الاسماء). قلام به ضم قاف و تشدید لام به الف کشیده، کاگل. (بحر الجواهر). و رجوع به ترجمه صیدنه شود