جدول جو
جدول جو

معنی قلذ - جستجوی لغت در جدول جو

قلذ
کنه ستور
تصویری از قلذ
تصویر قلذ
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قله
تصویر قله
چکاد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قلم
تصویر قلم
خامه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قلب
تصویر قلب
دل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قلی
تصویر قلی
(پسرانه)
غلام، بنده، به صورت پسوند همراه با بعضی نامها می آید و نام جدید می سازد مانند حسینقلی، حسنقلی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از الذ
تصویر الذ
لذیذتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلت
تصویر قلت
کم شدن، کم بودن، کمی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلق
تصویر قلق
بی آرامی، اضطراب، ترس و لرز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الذ
تصویر الذ
لذیذتر، خوشمزه تر، لذیذترین، خوشمزه ترین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلع
تصویر قلع
کندن، از بیخ برکندن، ریشه کن ساختن، بتر، اقلاع، اقتلاع، اجتثاث
فلزی نرم و نقره ای رنگ که قابل تورق و سخت تر از سرب است و در دمای ۲۳۱ درجه سانتی گراد ذوب می شود و خالص آن در طبیعت پیدا نمی شود و همیشه مرکب با اکسیژن و گوگرد است، برای ساختن قاشق و چنگال و چیزهای دیگر و سفید کردن ظرفهای مسی به کار می رود، با بسیاری از فلزات نیز ترکیب می شود و آلیاژ می دهد، رصاص، ارزیر، ارزیز
قلع و قمع: ریشه کن ساختن، برانداختن
قلع لحیم کاری: آلیاژی مرکب از ۵۰% قلع و ۵۰% سرب که بیشتر برای لحیم کردن قطعات فلز به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قله
تصویر قله
بلندترین نقطه چیزی، در علم زمین شناسی سر کوه، سبو، کوزه، کوزۀ بزرگ یا کوچک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلک
تصویر قلک
قلّک، ظرفی با سوراخ تنگ که در آن پول پس انداز می کنند، غولک، غوله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلپ
تصویر قلپ
آن مقدار از مایعات که با یک بار نوشیدن از حلق فرو برند، قورت مثلاً یک قلپ آب، یک قلپ شربت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلب
تصویر قلب
مفرد واژۀ قلوب، در علم زیست شناسی عضو عضلانی صنوبری شکل که در جانب چپ سینه بین ریه ها قرار گرفته و مانند تلمبه برای رساندن خون به تمام بدن در کار است، دل، میان و وسط چیزی، سیم و زر ناسره، در علوم ادبی مقلوب، قسمت میانی لشکر، بین میمنه و میسره، برگردانیدن، وارو کردن، واژگون ساختن چیزی، دگرگون کردن
قلب زدن: پول ناسره سکه زدن، تقلب کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فلذ
تصویر فلذ
جدا کردن، بریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاذ
تصویر قاذ
رنج آور
فرهنگ لغت هوشیار
جمع قذال، پس سر ها، بنا گوش ها، پس سر زدن، آک نهادن، کوشیدن کار و کوشش، در پی رفتن، پیروی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلا
تصویر قلا
دشمنی کاهیده قلیا بنگرید به قلیا
فرهنگ لغت هوشیار
دو نیمه شدن، قطع شدن، شکسته شدن نی تراشیده را گویند که با آن بنویسند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلل
تصویر قلل
جمع قله، چکادها شخ ها جمع قله
فرهنگ لغت هوشیار
کوزه سفالین که بر سر سوراخی باریک دارد و کودکان پولهای خود را در آن دخیره کنند نادرست نویسی غلک آوندی گلین یاتوپالی که درآن پشیز ریزند ظرفی گلین یا فلزی که کودکان پول خود را در آن اندازند و جمع کنند
فرهنگ لغت هوشیار
ناآرامی دلهره تاس تاسه تالواسه، جنبیدن ناآرام تاسیده ناآرامی دلهره تاس تاسه تالواسه، جنبیدن ترکی ویژگی، سرشت، خوی بی آرام شدن، بی آرامی بیقراری اضطراب آشفتگی پریشانی: و از برای تسکین قلق و اضطراب خانزاده... مرد بی آرام. قلق. خلق خاص خوی مخصوص: بد قلق. یا قلق اسب. عادت و خوی اسب. یا قلق تفنگ. وضع خاص تفنگ (تپانچه) لم تفنگ (تپانچه)، توضیح گاه باشد که تفنگ یا تپانچه در هدف گیری کمی براست چپ بالا یا پایین زند و رفع این نقیصه نمی شود مگر آنکه تیر انداز قلق سلاح را به دست آورد و به هنگام تیر اندازی آن فاصله را حساب نمایند آنگاه تیر را پرتاب کند
فرهنگ لغت هوشیار
پوست کندن از درخت، گل از سرخم برداشتن، از بن کندن ناخن را، درز بندی در کشتی پوست پوست درخت
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی بنده برده اشنان از گیاهان، آب اشنان، توسری زدن، بریان کردن چکاد سرکوه، تارک تارک سر اشنان از گیاهان، آب اشنان، توسری زدن، بریان کردن قلیا بنگرید به قلیا لوبیای دریایی. خاکستری که از سوخته حمض گیرند قلیا. توضیح این کلمه در عربی آمده و از عربی وارد زبانهای اروپایی شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قله
تصویر قله
بلندترین نقطه چیزی را گویند بلندترین نقطه چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلو
تصویر قلو
قلیا بنگرید به قلیا سبک، تیزرو پرتوان ستور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلع
تصویر قلع
از بیخ برکندن یا از جای برگردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلط
تصویر قلط
لاف زنی، خرداندام: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
ترش کردن بالاآوردن، ریسمان ستبر ریسمان کشتی، وشتن پایکوبی، شوریدن دل، لبریزشدن، باریدن نرم، بسیارنوشی
فرهنگ لغت هوشیار
النگوی تابیده، تار به هم تابیده، پیچاندن تاب دادن، پیچیدن، گردآمدن، آب دادن کشت را، تپ کردن پستا آب (پستا نوبت)، آمدن تپ درروز، کاسه بزرگ، سپردن کار را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلخ
تصویر قلخ
خرسالخورده، گشن تیزورن (شهوت)، نی کاواک، برکندن درخت را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلح
تصویر قلح
خرسالخورده جامه چرکین زرد دندان زرد دندانی
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی است غلج چارپایی را گویند که مهره های زانویش هنگام راه رفتن بر هم ساید ترکی شمشیر شمشیر. چهارپایی (اسب استر خر) که دو پایش از هم جدا و دور باشد و مهره های زانوانش نزدیک و بهم پیوسته چنانکه بهنگام راه رفتن بر هم ساید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلت
تصویر قلت
کمی، نقصان، کم بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلپ
تصویر قلپ
جرعه آب. پارسی است غلپ هفت آشام
فرهنگ لغت هوشیار