جدول جو
جدول جو

معنی قلاتو - جستجوی لغت در جدول جو

قلاتو
(قَ)
قریه ای است که بیش از چهار فرسنگ از جنوب فرک فاصله دارد. (از فارس نامه)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قلاچو
تصویر قلاچو
ظرف یا ساغری که از چرم می ساختند و در آن آب یا شراب می نوشیدند، کاسۀ چرمی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لاتو
تصویر لاتو
نردبان، زینه، برای مثال دست و زبان بدو نرسد کس را / آری به ماه بر نرسد لاتو (فرخی - ۴۵۴)، گردنا
فرهنگ فارسی عمید
(قَ یَ)
دهی از دهستان و بخش سیمکان شهرستان جهرم واقع در 23 هزارگزی شمال باختر کلدکی، کنار راه مالرو سیمکان به میمند. موقع جغرافیایی آن جلگه و هوای آن گرمسیری مالاریایی است. سکنه 165 تن. آب آن از رود خانه سیمکان و محصول آن غلات، برنج و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان گلیم بافی است. راه مالرو دارد. این آبادی را کاکون هم می گویند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(قَ یَ)
دهی است از دهستان خبر بخش بافت شهرستان سیرجان واقع در 70 هزارگزی جنوب باختری بافت و سر راه مالرو دشت آب دشت. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن سردسیری است. سکنۀ آن 250 تن می باشد. آب آن از رودخانه و محصول آن غلات، حبوب و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(قَ یَ)
دهی است از دهستان درآگاه بخش سعادت آباد شهرستان بندرعباس واقع در 30 هزارگزی باختر حاجی آباد، سر راه مالرو درآگاه به علی آباد. موقع جغرافیایی آن جلگه و هوای آن گرمسیری است. سکنۀ آن 301 تن می باشد. آب آن از قنات و محصول آن خرما و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
نردبان، (برهان)، سلّم، نردبان از رسن که آویزند:
دست وزبان بدو نرسد کس را
آری به ماه بر نرسد لاتو،
فرخی،
سپه صف زد از گرد دز چارسو
دل مهر و مه رزم کرد آرزو
ز پیکان کین آتش انگیختند
به هر جای لاتو درآویختند،
اسدی،
- امثال:
لاتو به ماه نرسد،
، زینه، پایه، (برهان)، گردنا، و آن چوبی باشد مخروطی و میخی کوچک بر سر آن نصب کرده که اطفال ریسمانی بر آن پیچند و نوعی برزمین اندازند که مدتی چرخ زند، (برهان)، فرفره، تله که آلت گرفتن حیوانات است، (برهان)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
ده بزرگی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان شیراز واقعدر 33 هزارگزی شمال باختر شیراز و 4 هزارگزی شوسۀ شیراز به اردکان. موقع جغرافیائی آن کوهستانی و هوای آن سردسیری است. سکنۀ آن 2807 تن می باشد. آب آن ازچشمه و محصول آن غلات و صیفی، میوه جات و شغل اهالی زراعت، باغداری و کسب است. این ده 2 باب دبستان و معدن سنگ گچ دارد. راه آن فرعی است، و تفرجگاه تابستانی اهالی شیراز است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
جمع واژۀ قله. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قله شود
لغت نامه دهخدا
(قِ)
جمع واژۀ قلت. (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به قلت شود، جمع واژۀ قله. (ناظم الاطباء). رجوع به قله شود
لغت نامه دهخدا
(قَتَ)
دهی است از دهستان سرویزن بخش ساردوئیۀ شهرستان جیرفت واقع در 11 هزارگزی خاور ساردوئیه و 20 هزارگزی باختر راه فرعی ساردوئیه به راین. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن سردسیری است. سکنۀ آن 300 تن است. آب آن از چشمه و رودخانه و محصول آن غلات، حبوب و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. ساکنین از طایفۀ مهنی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
بلوط است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است از دهستان دشمن زیاری بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون واقع در 42 هزارگزی جنوب خاوری فهلیان و 22 هزارگزی شوسۀ کازرون به فهلیان. سکنۀ آن 36 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(قَ تَ رَ کَ)
دهی از دهستان خزل شهرستان نهاوند واقع در 40 هزارگزی شمال باختری نهاوند و یک هزارگزی شمال راه مالرو آران به کنگاور کهنه. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن سردسیری مالاریایی است. سکنۀ آن 74 تن است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، حبوب، گاودانه، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. تابستان ایل یارمطاقلو برای تعلیف احشام به این ده می آیند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
آبخورۀ چرمین که درویشان در آن خورند. (آنندراج). کاسۀ چرمین دراویش. (ناظم الاطباء) ، نهری که ستوران در موسم سرما از آن آب خورند. (آنندراج) (ناظم الاطباء). قرابه ای که گرد ساخته شده باشد. کپ. کپ شراب. ظرف بزرگ شراب که از شیشۀ آبگینه به شکل گوی ساخته باشند. در خلّر و دهات حوالی خلّر این شیشه را کلاچه نامند) : دیگری میگوید آرزوی من استطلاق راتبی باشد مرتب روزبه روز بر من از الوان موائد مطبخ خاص به قدر کفایت و پنج نفر حریف ندیم و شش قلاچوی شراب از شراب خانه خاص. (ترجمه محاسن اصفهان ص 91)
لغت نامه دهخدا
نردبانی از رسن که آویزند: دست و زبان بدو نرسد کس را آری بماه بر نرسد لاتو. (فرخی. د. 454)، مطلق نردبان زینه پایه، چوبی مخروطی که میخی کوچک بر سرآن پیچند وطوری بزمین اندازند که مدتی چرخ زند گردنا، تله که بدان حیوانات را گرفتار کنند دام
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی آبخوره چرمین، آبشخورزمستانی جام و ظرفی که از چرم می ساختند و در آن آب و شراب می نوشیدند از نوع آبخوریهای چرم بلغاری، نهری که در آن ستوران در موسم سرما آب خورند
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی آبخوره چرمین، آبشخورزمستانی جام و ظرفی که از چرم می ساختند و در آن آب و شراب می نوشیدند از نوع آبخوریهای چرم بلغاری، نهری که در آن ستوران در موسم سرما آب خورند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلاتو
تصویر پلاتو
کفه ترازو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلات
تصویر قلات
جمع قلته، مغاک های آبگیر ده، قلعه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاتو
تصویر لاتو
نردبان، پایه
فرهنگ فارسی معین
((قَ))
جام و ظرفی که از چرم می ساختند و در آن آب و شراب می نوشیدند از نوع آبخوری های چرم بلغاری، نهری که در آن ستوران در موسم سرما آب خورند
فرهنگ فارسی معین
بهانه
فرهنگ گویش مازندرانی