جدول جو
جدول جو

معنی قلات - جستجوی لغت در جدول جو

قلات
جمع قلته، مغاک های آبگیر ده، قلعه
تصویری از قلات
تصویر قلات
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قضات
تصویر قضات
دادگران، داوران
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از غلات
تصویر غلات
جو و گندم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قنات
تصویر قنات
کاریز، کهریز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قلاع
تصویر قلاع
دژها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قلاب
تصویر قلاب
چنگک
فرهنگ واژه فارسی سره
جمع آله، ابزارها آلات تغذیه: گوارنده ها آلات تناسلی: زهار آلات تنفسی: دمگرها، جمع آلت. افزارها ابزارها ادوات اسباب. یا آلات تغذیه. مجموع عضوهایی که در کار تغذیه بکاراست. یاآلات تناسل. عضوهایی در حیوان از نر و ماده که سبب تولید مثل و نتاج است. یا آلات تنفس. اندامها از حنجره و ریه غیره که در حیوان وسیله تنفس است. یاآلات حیات. آنچه از اعضا و غیر آن که برای ادامه زندگانی لازم است یاآلات جارحه. افزارهای طبیعی و غیر آن از چنگال و دندان و شمشیر و کارد و غیره که برای جراحت وارد آوردن بکار رود. یاآلات دفاع. آنچه از اعضای طبیعی و ادوات مصنوع که برای راندن دشمن دارند. یاآلات ذو الاوتار. الاوتار. یاآلات النفخ. یاآلات رصدی (رصدیه)، ابزارهای علم هیاء ت که بکار رصد کواکب رود. یاآلات شکم. آنچه در اندرون شکم باشد حشو. یا آلات صوت. عضوهای بدن حیوان که آواز از آنها خیزد چون: شش گلو کام زبان لب و غیره. یا آلات لهو. ابزار نواختن موسیقی و باختن قمار و مانند آن. یا آلات موسیقی. وسایل و اسبابی که از تحریک آنها نغمات تولید شود و آن آلات در موسیقی ایرانی بر سه قسم و بقولی بر چهار قسم است: حلوق انسانی، آلات ذوات النفخ، آلات ذوات الاوتار، کاسات طاسات و الواح. در موسیقی امروزی حلوق انسانی (موسیقی صوتی) را در مقابل (موسیقی اسبابی) قرار دهند و آنرا جزو (آلات موسیقی) بحساب نمیاورند، گاه بجای علامت جمع برای نشان دادن انواع یک جنس بکار رود: آهن آلات بلور آلات ترشی آلات شیشه آلات. ج آلت، ابزارها، ادوات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلات
تصویر دلات
شتابان شتابنده زن مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صلات
تصویر صلات
(پسرانه)
دعای بنده به سوی خداوند، نماز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آلات
تصویر آلات
ابزارها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کلات
تصویر کلات
قلعه
فرهنگ واژه فارسی سره
جمع زله، پالغزها میهمانی ها جمع زلت. لغزشها خطایا، ولیمه ها مهمانیها
فرهنگ لغت هوشیار
جمع صله، نودارانی ها پا رنج ها نماز. توضیح یکی از فروع دین اسلام که اعظم عبادات محسوب می شد و آن را عمود دین گفته اند، دعای بنده به سوی خداوند، رحمت و بخشایش حق تعالی، جمع صلوات، جمع صله عطاها جوایز. جوایز و عطایا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قالت
تصویر قالت
سخن، گفتار، سخن شایع میان مردم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صلات
تصویر صلات
صله ها، جوایز،، جمع واژۀ صله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آلات
تصویر آلات
آلت، ابزارها، افزارها، جمع واژۀ آله
پسوند متصل به واژه به معنای نشان دهندۀ انواع جنس مثلاً آهن آلات، بلورآلات، شیشه آلات
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلاج
تصویر قلاج
کشش کمان به زور، به زور کشیدن زه کمان، امتداد و مقدار درازی هر دو دست، پک سخت و ممتد که به چپق بزنند و دود را حلقه وار از دهان بیرون دهند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلاش
تصویر قلاش
بیکاره، ولگرد، مفلس، بی چیز، برای مثال کمال نفس خردمند نیک بخت آن است / که سرگران نکند بر قلندر قلاش (سعدی۲ - ۴۶۳)، رند، برای مثال سرّ قلاشان ندانی راه قلاشان مرو / دیدۀ بینا نداری راه درویشان مبین (سنائی۲ - ۶۳۷)، حیله گر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زلات
تصویر زلات
زلت ها، خطاها، لغزش ها، گناه ها، جمع واژۀ زلت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلاب
تصویر قلاب
برگرداننده، دگرگون کننده، گرداننده از سره به ناسره، آنکه پول قلب سکه بزند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ولات
تصویر ولات
والی ها، استاندارها، فرمانرواها، حاکم ها، صاحبان امر و اختیار، جمع واژۀ والی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غلات
تصویر غلات
کسانی که در عقاید مذهبی غلو کرده و از حد درگذشته باشند، فرقه ای از شیعه که به علی بن ابی طالب نسبت الوهیت می دهند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غلات
تصویر غلات
غله ها، دانۀ حاصل از زراعت گیاهان تیرۀ گندمیان، آذوقه ها، جمع واژۀ غله
غلات اربعه: در فقه گندم، جو، خرما و کشمش که زکات به آن ها تعلق می گیرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فلات
تصویر فلات
هر یک از قسمت های مرتفع و بسیار پهناور سطح زمین که حداقل از یک طرف به زمین پست تری محدود است
تار، برای مثال تا لباس عمر اعدایش نگردد بافته / تار تار پود پود اندر فلات آن فوات (رودکی۱ - ۷۰)
فلات قاره: در علم زمین شناسی قسمتی از کف اقیانوس که متصل به خشکی ساحلی می باشد و محل ته نشت هایی است که اصل آن ها از خشکی بوده و با رودخانه ها به دریا ریخته است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلال
تصویر قلال
قله ها، بلندترین نقاط، سر کوه ها، سبوها، کوزه ها، کوزه های بزرگ یا کوچک، جمع واژۀ قله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلاط
تصویر قلاط
کلات، ده یا قلعه که بر روی کوه ساخته شده باشد، قلعه، پناهگاهی که بر فراز کوه یا جای بلند ساخته شود، ملاذ، پشلنگ، دیز، اورا، حصن، ابناخون، دژ، دز، رخّ، دیزه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلاب
تصویر قلاب
آلت فلزی سرکج و نوک تیز مانند چنگک ماهیگیری، چنگک، کجک، آکج
قلاب کمر: قلاب کمربند، حلقه یا سگک متصل به کمربند که کمربند با آن بسته می شود، گل کمربند
قلاب گرفتن: دو دست را در جلو به هم متصل کردن به طوری که کسی بتواند پا در آن بگذارد و بالا برود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلان
تصویر قلان
مالیات، خراج، برای مثال سلطان روم و روس به منّت دهد خراج / چیپال هند و سند به گردن کشد قلان (سعدی۲ - ۶۶۱)، در دورۀ ایلخانان، خراجی که از مردم گرفته می شد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلاع
تصویر قلاع
قلعه ها، پناهگاهایی که بر فراز کوه یا جاهای بلند ساخته شود، حصن ها، حصار بلندها، دژها، دزها، جمع واژۀ قلعه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قضات
تصویر قضات
قاضی ها، حاکم شرع ها، دادرس ها، رواکننده های حاجت، جمع واژۀ قاضی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلات
تصویر کلات
قلعه، پناهگاهی که بر فراز کوه یا جای بلند ساخته شود، ملاذ، پشلنگ، قلاط، دیز، اورا، حصن، ابناخون، دژ، دز، رخّ، دیزه برای مثال تیر تو از کلات فرود آورد هزبر / تیغ تو از فرات برآرد نهنگ را (دقیقی - ۹۵)
ده یا قلعه که بر روی کوه ساخته شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
جمع غالی، گزافندگان، جمع غله، چاش ها جورتاکان شاماخ جمع غله درآمدها از حبوب و نقود و جز آن، دسته ای از گیاهان تیره گندمیان که دانه های برخی از آنها را آرد کنند و بمصرف رسانند مانند گندم و برخی را آرد نکرده مصرف کنند مانند برنج ذرت و برخی هم بیشتر به مصرف خوراک دام ها و طیور می رسد مانند جو و چاودار و ارزن، دانه گیاهان دسته غلات بالاخص به نام غلات خوانده می شود مانند گندم و ارزن و ذرت و جو و برنج و چاودار و جو و ترشک و غیره، جمع غالی، از حد در گذشتگان، کسانی که در عقاید مذهبی غلو کنند و از حد در گذرند: علی اللهیه از غلاتند. ما حصل زمین، مانند جو، گندم، برنج و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فلات
تصویر فلات
بیابان، صحرای وسیع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قالت
تصویر قالت
گفتار قال، قال مقابل حال: و قالت و حالت آن بنده همه کرامات گردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قتات
تصویر قتات
ازدوی تازی سخن چین: مرد، سخن دزد: مرد
فرهنگ لغت هوشیار