جدول جو
جدول جو

معنی قلائد - جستجوی لغت در جدول جو

قلائد(قَ ءِ)
جمع واژۀ قلاده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قلاده شود.
- ام القلائد، میانکک زرین در گردن بند. (مهذب الاسماء).
- قلائدالخیل، کنایه از بزرگواران. گویند: نساء بنی فلان قلائدالخیل، ای هن کرام، زیرا جز اسب پیشرو نجیب را قلاده به گردن ننهند. (اقرب الموارد).
- قلائدالشعر، باقیماندۀ از شعر بر زمانه. (منتهی الارب). اشعاری که بر روزگار بماند و به خاطر نفاستی که داردهمواره محفوظ باشد و فراموش نگردد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
قلائد
جمع قلیه، تواهه ها بنگرید به قلیه قلاید در فارسی، جمع قلاده، گردنبندها قلاده گردن بند ها گلوبندها: و فراید قلاید رشید الدین و طواط که گوش و گردن آفاق بدان متحلی است. . ، جمع قلاده
فرهنگ لغت هوشیار
قلائد((قَ ئِ))
جمع قلاده
تصویری از قلائد
تصویر قلائد
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قائد
تصویر قائد
(پسرانه)
رهبر، پیشوا، پیش رو، ستاره ای در صورت فلکی دب اکبر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از قلائدالشعر
تصویر قلائدالشعر
شعرهایی که از جهت خوبی همیشه باقی و محفوظ بماند و فراموش نشود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلاید
تصویر قلاید
قلاده ها، گردن بندها و گلوبندهای سگ و برخی جانوران دیگر، واحد شمارش برخی جانوران مثلاً دو قلاده یوزپلنگ، جمع واژۀ قلاده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قائد
تصویر قائد
جلودار، پیشوا، سردار، فرمانده سپاه
فرهنگ فارسی عمید
(قَ)
ایل کرد پیشکوه. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 64)
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
ده مخروبه ای است از دهستان پشتکوه بخش اردل شهرستان شهرکرد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(قَلْ لا)
آب بخش. (مهذب الاسماء) (ملخص اللغات حسن خطیب). میراب. آبیار. اویار
لغت نامه دهخدا
(قِ)
تار رویین که بر حلقۀ گوشواره و حلقۀ بینی شتر پیچند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(وَ ءِ)
جمع واژۀ ولیده، به معنی کودک مادینه و پرستار. (از منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). رجوع به ولیده شود
لغت نامه دهخدا
(قَ ءِ)
جمع واژۀ قلیله. (اقرب الموارد). رجوع به قلیله شود
لغت نامه دهخدا
(قَ ءِ)
جمع واژۀ قلوص. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قلوص شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
دهی است از دهستان گوغر بخش بافت شهرستان سیرجان واقع در 36 هزارگزی شمال باختری بافت سر راه مالرو گوغر به قلعه عسکر. این ده کوهستانی و سردسیری است. سکنۀ آن 550 تن می باشد. آب آن از چشمه و رودخانه و محصول آن غلات، حبوب. و راه آن مالرو است. مزارع گل آبدان، امرودین جزء این دهند و ساکنین آن از طایفۀ افشار هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(قَ ءِ)
جمع واژۀ قعود. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قعود شود، جمع واژۀ قعیده. (مهذب الاسماء). زوجات
لغت نامه دهخدا
(قَ ءِ)
جمع واژۀ قصیده. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قصیده شود
لغت نامه دهخدا
قلاده گردن بند ها گلوبندها: و فراید قلاید رشید الدین و طواط که گوش و گردن آفاق بدان متحلی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلائص
تصویر قلائص
جمع قلوس، ماده اشتران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قائد
تصویر قائد
پیشوا، رهبر، راهبر، پیشرو، عصاکش، جلودار، سردار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلاد
تصویر قلاد
رشته سیمین تار رویین که بر حلقه گوشواره و حلقه بینی شتر پیچند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلائل
تصویر قلائل
جمع قلیل، اندک ها کم ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قصائد
تصویر قصائد
جمع قصیده، شعر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلائدالشعر
تصویر قلائدالشعر
شاهخان ها شاه بیت ها شاهبافت ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلائد الشعر
تصویر قلائد الشعر
شعر هایی که از جهت نیکویی جاویدان باشند و از خاطره ها محو نشوند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلاد
تصویر قلاد
((قِ))
تار روبین که بر حلقه گوشواره و حلقه بینی شتر پیچند
فرهنگ فارسی معین