جدول جو
جدول جو

معنی قفهر - جستجوی لغت در جدول جو

قفهر
قیقهراست. (فهرست مخزن الادویه) (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قاهر
تصویر قاهر
(پسرانه)
چیره، توانا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از قهر
تصویر قهر
مقابل آشتی، خدشه دار شدن پیوند دوستی دو نفر که موجب ترک گفتگو می شود، دارای رابطۀ خدشه دار شده
غضب، خشم، کین مثلاً قهر و غضب
ظلم، ستم، جور
چیرگی
عقوبت، آزار، تنبیه
در تصوف تسلط خداوند بر بنده
قهر کردن: با کسی ترک معاشرت کردن و سخن نگفتن با او، خشمگین شدن، مقهور کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قفار
تصویر قفار
قفرها، بیابانهای بی آب و علف که در آن حیوان وجود نداشته باشد، جمع واژۀ قفر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قفر
تصویر قفر
بیابان بی آب و علف که در آن حیوان وجود نداشته باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فهر
تصویر فهر
سنگی که با آن چیزی بسایند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قاهر
تصویر قاهر
چیره شونده، مقهور کننده، چیره، غالب، زبردست، شامخ، بلند و مرتفع
فرهنگ فارسی عمید
(قَ)
نام موضعی است، و ابن مقبل در شعر خود از آن یاد کند. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
ملک قاهر، محمد بن ملک منصورسیف الدین قلاون. وی پس از کشته شدن برادرش ملک اشرف به دست بیدره به سال 693 هجری قمری در سن 9 سالگی بسلطنت مصر رسید و به قاهر ملقب گشت. او یک سال در این مقام بماند و سپس به سال 694 کیبوقا نامی پای بر مسندامارت گذاشت و بیدره را بکشت و سلطنت از ملک قاهر بگرفت و بملک عادل ملقب گردید و پس از وی لاچین متصدی این مقام گشت ولی اعیان مصر نیز با وی بنای مخالفت را گذاشتند و هفت تن از امرای بزرگ پس از نماز خفتن او را کشتند و کس به طلب محمد بن سیف الدین قلاون که در قلعۀ کرک بود فرستادند و وی را پادشاه ساخته به ملک ناصر ملقب ساختند. (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 259)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
شکننده کامها. (مهذب الاسماء). چیره. غالب. مقهورکننده. (مهذب الاسماء) :
قوی کننده دین محمد مختار
یمین دولت محمود قاهر کفار.
فرخی.
در شهری مقام مکنید که در او حاکمی عادل و پادشاهی قاهر نباشد. (تاریخ بیهقی). باید دانست نیکوتر که نفس گوینده پادشاه است مستولی و قاهر و غالب. (تاریخ بیهقی).
بر اهل بدعتی به سخن غالب
بر مال و نعمتی به سخا قاهر.
سوزنی.
وجودش بر همه موجود قاهر
نشانش بر همه بیننده ظاهر.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(قَ)
لقب خالد بن عامر، بدان جهت که در مهمانی ولیمه، نان و شیر خورانیده بود و چیزی ذبح نکرده بود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
سویق قفار، پست ناشورانیده. (منتهی الارب) : سویق قفار، ای غیرملتوت. (اقرب الموارد) ، خبز قفار، ای غیرمادوم یعنی نان بی نانخورش. (غیاث اللغات) (اقرب الموارد) (منتهی الارب) : اکل خبزه قفاراً، ای بلا ادم. (اقرب الموارد). نان خالی. نان تهی. نان پتی
لغت نامه دهخدا
(قِ)
جمع واژۀ قفر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). جمع واژۀ قفر، به معنی زمین غیرآباد که آب و گیاه در آن نباشد. رجوع به قفر شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
کوهی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَفْ فو)
غلاف شکوفۀ خرما. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). قافور، غلاف خرمای نورسیده. (منتهی الارب) ، گیاهی است که مرغ سنگخوار آن را چرد. (اقرب الموارد). رجوع به قفورا شود
لغت نامه دهخدا
(قُ)
جمع واژۀ قفر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قفر شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
سرگین خشک. (منتهی الارب) .زبیل. (= سرگین) . (اقرب الموارد) (تاج العروس) (لسان العرب)، کیسه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)، زنجبیل. (منتهی الارب) (فهرست مخزن الادویه)، طعام بی نانخورش. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (تاج العروس) (لسان العرب)، خنور بزرگ. (منتهی الارب). الجله العظیمه البحرانیه التی یحمل فیها القباب و هو الکنعد المالح. (اقرب الموارد). ج، قفران. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ)
به معنی قفر، یعنی زمین خالی و بیابان بی آب وگیاه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قفر شود، امراءه فقره، زن کم گوشت. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَ ثُ)
فراخ حال گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). فراخ حال گردیدن: تفهر الرجل فی المال، اتسع فیه. (از اقرب الموارد) ، فراخ سخن گردیدن: تفهر فی الکلام، اتسع فیه کاءنّه مبدل من تبحر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ دَ)
زشت پیکر ناخوش دیدار. (منتهی الارب). قبیح منظر. (اقرب الموارد). قفندر. (منتهی الارب). و رجوع به قفندر شود
لغت نامه دهخدا
سنگ دانه شکن دارو سای (صلایه) سنگی که بدان چهار مغز بشکنند سنگ صلایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قهر
تصویر قهر
چیره شدن و غلبه کردن، خوار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قفار
تصویر قفار
نان بی خورش، جمع قفر، بیابان ها جمع قفر بیابانها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قفدر
تصویر قفدر
زشت پیکر ناخوش دیدار
فرهنگ لغت هوشیار
جمع قفر، زمین های تهی بیابان های بی آب نیام شکوفه خرما، نیام خرمای نورس شکوفه خرما طلع، قفرالیهود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قفر
تصویر قفر
زمین خالی بی آب و علف
فرهنگ لغت هوشیار
از کاپور پارسی شکوفه خرما، گژف گیاهی (قفرالیهود) از گیاهان سبد، کندو، نان بی خورش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاهر
تصویر قاهر
غالب، زبردست، چیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفهر
تصویر تفهر
فراخبالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فهر
تصویر فهر
((فِ))
سنگ، سنگ زیرین آسیا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قهر
تصویر قهر
((قَ))
عذاب کردن، تنبیه کردن، ظلم و زور، توانایی، چیرگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قفار
تصویر قفار
((قِ))
جمع قفر، بیابان ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قاهر
تصویر قاهر
((هِ))
چیره، غالب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قهر
تصویر قهر
پرخاش، خشم
فرهنگ واژه فارسی سره
پیروز، چیره، غالب، فاتح، قهار، مستولی، مسلط، منصور، ناصر
متضاد: مقهور
فرهنگ واژه مترادف متضاد