به چوب دستی زدن. (منتهی الارب). زدن با عصا و تازیانه. (اقرب الموارد) ، بر گردن کسی زدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، کارزار نمودن. (منتهی الارب) ، از قفا ذبح کردن گوسفند و جز آن، و آن ممنوع است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، از سر زبان خوردن سگ، یا از خنور آب خوردن آن. (منتهی الارب) : قفن الکلب، ولغ. (اقرب الموارد)
به چوب دستی زدن. (منتهی الارب). زدن با عصا و تازیانه. (اقرب الموارد) ، بر گردن کسی زدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، کارزار نمودن. (منتهی الارب) ، از قفا ذبح کردن گوسفند و جز آن، و آن ممنوع است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، از سر زبان خوردن سگ، یا از خنور آب خوردن آن. (منتهی الارب) : قفن الکلب، ولغ. (اقرب الموارد)
وسیله ای فلزی که به در صندوق یا خانه می زنند و در را با آن می بندند، کلیدان قفل ابجد: نوعی قفل که با حروف الفبا باز و بسته می شود قفل رومی: در موسیقی از الحان سی گانۀ باربد، برای مثال چو قفل رومی آوردی در آهنگ / گشادی قفل گنج از روم و از زنگ (نظامی۱۴ - ۱۸۰)، بلبل همی سراید چون باربد / قالوس و قفل رومی و جالینوس (عنصری - ۳۳۷)
وسیله ای فلزی که به در صندوق یا خانه می زنند و در را با آن می بندند، کلیدان قفل ابجد: نوعی قفل که با حروف الفبا باز و بسته می شود قفل رومی: در موسیقی از الحان سی گانۀ باربد، برای مِثال چو قفل رومی آوردی در آهنگ / گشادی قفل گنج از روم و از زنگ (نظامی۱۴ - ۱۸۰)، بلبل همی سراید چون باربَد / قالوس و قفل رومی و جالینوس (عنصری - ۳۳۷)
پنبه، گیاهی با ساقۀ ستبر و کوتاه و شاخه های نازک و برگ های درشت و گل های زرد یا سرخ رنگ که پس از رسیدن، شکافته می شود و از میان آن دانه هایی بیرون می آید که اطراف آن ها را تارهای سفید فراگرفته است
پنبه، گیاهی با ساقۀ ستبر و کوتاه و شاخه های نازک و برگ های درشت و گل های زرد یا سرخ رنگ که پس از رسیدن، شکافته می شود و از میان آن دانه هایی بیرون می آید که اطراف آن ها را تارهای سفید فراگرفته است
واحد اندازه گیری زمان برابر با صد سال، سده واحد اندازه گیری زمان برابر با سی سال پاره ای از زمان در علم زیست شناسی شاخ جانورانی مانند گاو و قوچ بالای کوه
واحد اندازه گیری زمان برابر با صد سال، سده واحد اندازه گیری زمان برابر با سی سال پاره ای از زمان در علم زیست شناسی شاخ جانورانی مانند گاو و قوچ بالای کوه
نگریستن به کنج چشم، زیرک، چشمداشت، رخنخواه رخن در پهلوی برابراست با ارث تازی و رخنخواه کسی است که چشم به رخن یکی از نزدیکان یا خویشان دوخته است. تیز بین تیز نگر
نگریستن به کنج چشم، زیرک، چشمداشت، رخنخواه رخن در پهلوی برابراست با ارث تازی و رخنخواه کسی است که چشم به رخن یکی از نزدیکان یا خویشان دوخته است. تیز بین تیز نگر
زبره پوست، سوهان، تیشه، تراشا، وزش، خاکرفت با باد، جمع سفینه، کشتی ها پوست کندن، تراشیدن پوست درشت از ماهی یا نهنگ و غیره که بر قبضه شمشیر وصل کنند تا خوب گرفته شود، دسته شمشیر، غلاف، سوهان آهنی و سنگی که بدان تراشند و تابان کنند، تیشه چوب تراشی، جمع سفینه کشتیها
زبره پوست، سوهان، تیشه، تراشا، وزش، خاکرفت با باد، جمع سفینه، کشتی ها پوست کندن، تراشیدن پوست درشت از ماهی یا نهنگ و غیره که بر قبضه شمشیر وصل کنند تا خوب گرفته شود، دسته شمشیر، غلاف، سوهان آهنی و سنگی که بدان تراشند و تابان کنند، تیشه چوب تراشی، جمع سفینه کشتیها