جدول جو
جدول جو

معنی قفط - جستجوی لغت در جدول جو

قفط
(رُ)
فراهم آوردن میان دو کرانۀ کس، برجستن نر بر ماده هرچه باشد، یا خاص به ذوات الظلف است. فعل آن از نصر و ضرب است. (منتهی الارب). فراهم آمدن پرندۀ نر با ماده. (از ذیل اقرب الموارد) ، پاداش دادن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) : قفطنا بخیر، کافاءنا. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
قفط
(قَ)
شهری است به صعید مصر که از زمان امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام بر علویان وقف است. (منتهی الارب) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قفا
تصویر قفا
پشت گردن، پس سر، پس، دنبال، پشت سر
قفا خوردن: پس گردنی خوردن
قفا زدن: پس گردنی زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قسط
تصویر قسط
ریشۀ گیاهی بی ساقه با برگ های پهن و ضخیم، با رنگی مایل به زرد و طعم شیرین که در طب به کاربرد دارد، کوشنه، قسطس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سفط
تصویر سفط
جامه دان که از برگ یا شاخۀ درخت بافته باشند، سبد، زنبیل، صندوقچه، جعبه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قسط
تصویر قسط
یک قسمت از وامی که به چند قسمت تقسیم شده باشد و هر قسمت را در مدت معین بپردازند
عدل، داد
حصّه، نصیب، مقدار، میزان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قفر
تصویر قفر
بیابان بی آب و علف که در آن حیوان وجود نداشته باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قفل
تصویر قفل
وسیله ای فلزی که به در صندوق یا خانه می زنند و در را با آن می بندند، کلیدان
قفل ابجد: نوعی قفل که با حروف الفبا باز و بسته می شود
قفل رومی: در موسیقی از الحان سی گانۀ باربد، برای مثال چو قفل رومی آوردی در آهنگ / گشادی قفل گنج از روم و از زنگ (نظامی۱۴ - ۱۸۰)، بلبل همی سراید چون باربد / قالوس و قفل رومی و جالینوس (عنصری - ۳۳۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نفط
تصویر نفط
نفت، مایعی غلیظ، تیره رنگ و قابل احتراق که به وسیلۀ چاه های عمیق از زیر زمین استخراج می شود و از آن اتر، بنزین، روغن های سبک، مازوت و چندین هزار فراوردۀ پتروشیمی دیگر به دست می آید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قحط
تصویر قحط
خشک سالی، قحطی، نایابی خواربار، نایاب
قحط و غلا: خشک سالی، نایابی و گرانی خواربار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قطف
تصویر قطف
در علم عروض اسقاط سبب خفیف از آخر رکن چنان که از مفاعلتن مفاعل باقی بماند و نقل به فعولن شود، چیدن میوه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قطف
تصویر قطف
سلمه، گیاهی بیابانی و خودرو دارای ساقۀ کوتاه و برگ های بیضی شکل مانند اسفناج که در پختن بورانی و آش به کار می رود، سرمک، سرمج، سرمق، اسفناج رومی،
نوعی درخت کوهی که دارای چوب سخت است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قرط
تصویر قرط
شعلۀ آتش
گوشواره
پستان
فرهنگ فارسی عمید
ابراهیم بن حسن بن علی سعدی ریاحی نجفی. از دانشمندان و شاگردان صاحب جواهر است. او راست: 1- اقل الواجبات فی حج التمتع. 2- المتعه. وفات وی به سال 1279 هجری قمری اتفاق افتاد. (از الذریعه ج 2 ص 275) (از ریحانه الادب ج 3 ص 311)
احمد بن حسن، برادر ابراهیم بن حسن. از ادیبان و شاعران بود. وی به سال 1293 هجری قمری وفات یافت. (ریحانه الادب ج 3 ص 315)
لغت نامه دهخدا
(قَ / قُ)
خفتان. دزی در ذیل قوامیس عرب آرد: استعمال این کلمه از قرن 16 میلادی بالاتر نیست لیکن در سفرنامۀ ابن بطوطه چنین آمده است: و کنت اراه (ابوعبداﷲ مدعو بخلیل) لابساً جبه بیضاء قصیره من ثیاب القطن المدعوه بالقفطان. (رحلۀ ابن بطوطه چ مطبعۀ ازهریه صص 92-93)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
ربودن. (منتهی الارب). اختطاف: قفطله من بین یدی، اختطفه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
ابن ابراهیم بن عبدالواحد شیبانی تیمی، معروف به قفطی و مکنی به ابوالفضایل. وزیر و قاضی گرانقدر و از نویسندگان و منشیان بزرگ بود. در قفط مصر به دنیا آمد و به تحصیل پرداخت. در ف تنه سال 572 هجری قمری از قفط خارج شد و به جای ’قاضی فاضل’ نگارش انشاء را در درگاه سلطان صلاح الدین بر عهده گرفت. سپس به حران رفت و به وزارت موسی بن عادل رسید. آنگاه به حج رفت و وارد یمن شدو در سال 602 هجری قمری وزیر اتابک سنقر شد. ولی بعد از خدمت کناره گرفت. تولد او به سال 548 هجری قمری و درگذشتش به سال 624 بود. یوسف پدر قاضی بزرگ علی بن یوسف قفطی مورخ و مؤلف معروف است.
لغت نامه دهخدا
(قَ فَ طا)
رجل قفطی، مرد بسیار گاینده. (منتهی الارب). کثیرالجماع. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
علی بن یوسف بن ابراهیم شیبانی، ملقب به جمال الدین و مکنی به ابوالحسن (564-646 هجری قمری). از مردم صعید علیای مصر بود. وی در حلب اقامت کرد و در روزگار ملک ظاهر عهده دار قضاء آن شهر شد و او را ’وزیر اکرم’ خواندند. او به جمعآوری کتاب علاقۀ فراوانی داشت. قیمت کتاب خانه او بر پنجاه هزار دینار بالغ بود. به حلب درگذشت. او راست: 1- اخبار العلماء باخبار الحکماء، مطبوع. 2- انباه الرواهعلی انباء النحاه، خطی. 3- الدر الثمین فی اخبار المتیمین. 4- اخبار مصر، در شش جزء. 5- تاریخ یمن. 6- بقیۀ تاریخ سلجوقیه. 7- اخبار آل مرداس. 8- اخبار المصنفین و ما صنفوه. 9- اصلاح خلل الصحاح جوهری. 10- نهزه الخاطر، در ادبیات. 11- کتاب المحمدین من الشعراء، خطی، این کتاب را به ترتیب پدران به رشتۀ تحریر کشیده و تا محمد بن سعید رسیده است. (از ارشاد الاریب ج 5 ص 477، 494) (از اعلام زرکلی چ 1 ج 2 ص 705 و 706)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سفط
تصویر سفط
پارسی تازی گشته سبد، پوست ماهی، جامه دان سبد زنبیل، جمع اسفاط
فرهنگ لغت هوشیار
خشکسال، ضرب، سخت، بی ثمری، کم یابی، نایابی و بی چیزی، بی حاصلی، گرانی و سختی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قفن
تصویر قفن
تازیانه، زدن باچوب، پس گردنی زدن، کارزارکردن پس گردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قنط
تصویر قنط
نومیدشدن نومید ناامید نره کودک، بازداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قشط
تصویر قشط
کندن پوست، برکندن، برهنه کردن، زدن باچوبدستی
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته کرت کرته خاری باشد که آن را شتر خوار گویند افرازه (شعله)، گوشواره بناگوش، پستان، نره خرد نره کودک گندنا از گیاهان قرض
فرهنگ لغت هوشیار
عدل و داد کردن، عدل و داد، بهره از هر چیزی جور و بیداد گری کردن و از حق بازگردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضفط
تصویر ضفط
بستن، سوار شدن، نگذاشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبط
تصویر قبط
فراهم آوردن با دست گروهی از مسریان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاط
تصویر قاط
نرخ گران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فقط
تصویر فقط
منحصراً، تنها
فرهنگ لغت هوشیار
آهنی است که بدان در را بندند، کلیدانه، آلتی فلزی که بدرب صندوق یا خانه و یا درب می بندند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قفس
تصویر قفس
زندان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قسط
تصویر قسط
مانده، باز پرداخت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فقط
تصویر فقط
تنها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قفل
تصویر قفل
چیلان
فرهنگ واژه فارسی سره