جدول جو
جدول جو

معنی قفصل - جستجوی لغت در جدول جو

قفصل
(قُ صُ)
شیر بیشه. (منتهی الارب). اسد. (اقرب الموارد از قاموس)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قفال
تصویر قفال
قفل ساز، قفل گر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفصل
تصویر مفصل
مقابل مجمل، با شرح و بسط، صورت تفصیلی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفصل
تصویر مفصل
محل اتصال دو یا چند استخوان در بدن، بند مثلاً مفصل آرنج، مفصل مچ، مفصل زانو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قفول
تصویر قفول
بازگشتن از سفر
فرهنگ فارسی عمید
(رَ رَ سَ)
بازگشتن ازسفر. (منتهی الارب). بازگشتن، یا از سفر به خصوص بازگشتن. (اقرب الموارد) ، بازگرداندن. (اقرب الموارد) ، خشک گشتن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). باریک اندام گشتن و خشک شدن، قفل کردن در. (اقرب الموارد) ، برانگیخته شدن به گشنی کردن، اندازه کردن چیزی که چندان است، نگاه داشتن گندم را تا به گرانی فروشند، و فراهم آوردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُفْ فا)
جمع واژۀ قافل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَفْ فا)
قفل گر. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). سازندۀ قفل و کلیدانه، و آن فعال است برای مبالغه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ فَ)
موضعی است، و در شعر لبید از آن یاد شده است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قُ صُ)
کوتاه بالا. (منتهی الارب) (آنندراج). قصیر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ صُ)
معتمدی است که وی را دولت به کشوری میفرستد برای آنکه از حقوق و تجارت و تبعۀ دولت متبوع خود حمایت کند. این کلمه لاتینی است و معنی آن مستشار است ج، قناصل. (اقرب الموارد). رجوع به کنسول شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
پوست خشک، آنچه خشک شود از درخت، تازیانه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، گلاب. (منتهی الارب). رجوع به قفّیل شود، راه کوه سنگ که دویدن را نشاید، گویا کوچۀ دربسته است، گیاهی است. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ طَ رَ)
قلعه ای است از یمن و تا صنعاء دو روز فاصله دارد. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(صِ)
برّان. (ناظم الاطباء) : سیف قاصل، شمشیر بران. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ صَ)
زبان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَصْ صِ)
آنکه بیان می کند و فصل فصل می سازد و جزٔجزء می نماید. (ناظم الاطباء). و رجوع به تفصیل شود
لغت نامه دهخدا
(مَ صِ)
بند اندام و هر جای پیوستگی دو استخوان. ج، مفاصل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پیوندگاه اندام. (غیاث). بندگاه. (ذخیرۀخوارزمشاهی). بند. پیوند. ملتقای دو استخوان از تن حیوان. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). محل اتصال دو یا چند استخوان به یکدیگر. محلی که دو سر استخوان به هم مربوط شوند. تعداد مفاصل در بدن انسان زیاد است و مهمترین آنها عبارتند از: مفصلهای شانه، آرنج، مچ دست، خاصرۀ رانی، گیجگاهی فکی و غیره. مفصلها بر سه قسمند: مفصلهای ثابت مثل استخوانهای جمجمه، مفصلهای نیمه متحرک، مثل مهره های ستون فقرات و مفصلهای کاملاً متحرک مثل شانه و آرنج.
- مفصل آرنج، محلی است که استخوان بازو با دو استخوان زند اعلی و زند اسفل مفصل می شود. این مفصل از مفاصل متحرک است و حرکت تا شدن و باز شدن را به خوبی انجام می دهد، ولی حرکت عقبی و دورانی را ندارد.
- مفصل ثابت، مفصلی را گویند که محل ارتباط دو قطعه استخوان به یکدیگر هیچگونه حرکتی نداشته باشد، مثل مفصل استخوانهای جمجمه. مفصل غیرمتحرک.
- مفصل خاصرۀ رانی، محلی که حفرۀ حقۀ استخوان خاصره با سر استخوان ران مفصل می شود. این مفصل بسیار قوی و محکم است، زیرا وزن بدن بدان متکی است. مفصل مذکور دارای رباطهای قدامی و خلفی می باشد و نیز در داخل مفصل رباطی به نام رباط گرد دارد. این مفصل از مفاصل کاملاً متحرک است و حرکتش در تمام جهات است.
- مفصل زانو، محلی که انتهای تحتانی استخوان ران، با طبق استخوان درشت نی و سطح خلفی استخوان رضفه مفصل می شوند. این مفصل در راه رفتن بسیار اهمیت دارد. حرکات تا شدن و راست شدن را به خوبی انجام می دهد و حرکات طرفیش محدود است.
- مفصل سر و گردن. رجوع به ترکیب مفصل گردن و استخوان قمحدوه شود.
- مفصل شانه، محلی است که استخوان کتف با استخوان بازو مفصل می شوند. سطوح مفصلی در این مفصل عبارتند از: حفرۀ دوری استخوان کتف و سراستخوان بازو. این مفصل کاملاً متحرک است و دارای کپسول و رباطات و اوتار عضلات و غضروف بین مفصلی و پردۀزلالی می باشد و حرکتش از عقب به جلو و از بالایه پائین و به خارج و به داخل و حرکت دورانی است. مفصل کتفی بازویی.
- مفصل غیرمتحرک، مفصل ثابت. رجوع به ترکیب مفصل ثابت شود.
- مفصل گردن و استخوان قمحدوه، محلی که لقمه های استخوان قمحدوه (پشت سری) که استخوان عقبی تحتانی جمجمه است با استخوان اطلس، یعنی اولین مهرۀ گردنی و بازایدۀ دندانی استخوان محوری یعنی دومین مهرۀ گردنی مفصل می شود. این مفصل از مفاصل کاملاً متحرک است و حرکات به جلو خم شدن و عقب رفتن و چرخیدن سر و منحرف شدن به یک طرف به وسیلۀ این مفصل انجام داده می شود. مفصل سر و گردن.
- مفصل گیجگاهی فکی، محلی که لقمۀ استخوان فک اسفل با لقمه و حفرۀ دوری استخوان گیجگاه مفصل می شوند. این مفصل از مهمترین مفاصل بدن است و آسیبهای وارد بدان عمل تغذیه و تکلم را در انسان دچار اشکال می کند. در بعضی از حیوانات درنده این مفصل بسیار قوی است و وسیلۀ شکار و دفاع آنها می باشد. حرکات مفصل مذکور بالا بردن و پایین آوردن و نیز حرکات جلو و عقب بردن فک اسفل است.
- مفصل لگن، لگن خاصره از عقب دو مفصل دارد که از هر طرف با کنار استخوان خاجی مفصل می شود و به علاوه دو استخوان خاصره در جلو با هم مفصل شده ارتفاق عانه را تشکیل می دهند.
- مفصل متحرک، مفصلی را گویند که در یک یا چند جهت دارای حرکت کامل باشد.
- مفصل مچ پا، محلی که دو استخوان ساق پا (درشت نی و نازک نی) با استخوان قاب (بجول) و استخوان قاب پابا سایر خرده استخوانهای مچ پا مفصل می شوند (خرده استخوانهای مچ پا نیز با یکدیگر مفصل بندی دارند). این مفصل از مفاصل متحرک است و بسیاری از حرکات را انجام می دهد.
- مفصل مچ دست، محلی است که استخوانهای مچ دست با یکدیگر و با انتهای تحتانی استخوان زند اعلی مفصل می شوند.
- مفصل نیمه متحرک، مفصلی را گویند که همه حرکات را به خوبی انجام نمی دهند و دارای کمی لغزندگی بر روی هم هستند، مانند مفاصل مهره های ستون فقرات. مفصل قلیل الحرکه. (فرهنگ فارسی معین).
، محل اتصال قطعات اندامهای حرکتی و قسمتهای مختلف بدن شاخه ای از حیوانات غیرذی فقار که دارای پوشش کیتینی هستند در سلسلۀ جانوری به نام شاخۀ بندپائیان موسومند. (فرهنگ فارسی معین) ، محل جدا شدن. حد فاصل: از غزنه بیرون آمدو روی به مدافعت او نهاد در مفصل هر دو ناحیت و مقسم هر دو ولایت بهم رسیدند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 35) ، فاصله میان دو کوه و دو پشتۀ سنگریزه ناک. ج، مفاصل. (ناظم الاطباء). و رجوع به مفاصل شود
لغت نامه دهخدا
(قُ)
جمع واژۀ قفل. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قفل شود
لغت نامه دهخدا
(قَفَ صَ / صِ)
دولابچه. اشکاف. قفسه: تا بر کنگره و قفصه نرسند خود را به یکدیگر ننمایند. (ترجمه محاسن اصفهان ص 142). و رجوع به قفسه شود
لغت نامه دهخدا
(قُ جُ)
موضعی است (منتهی الارب) در سرزمین طی. زید بن خیل در شعر خود که آن راپیش از مرگش سروده از آن یاد کند. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قِفْ فی)
گلاب. (اقرب الموارد). رجوع به قفیل شود
لغت نامه دهخدا
(قِ)
شهری است کوچک در افریقیه از توابع زاب کبیر در جرید، و تا قیروان سه روز مسافت دارد. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
نسبت است به قفصه. (انساب سمعانی). رجوع به قفصه شود
لغت نامه دهخدا
(قَ صا)
جمع واژۀ قفص. (اقرب الموارد). رجوع به قفص شود
لغت نامه دهخدا
(قُ)
احمد بن حسن بن احمد سلیمان، منسوب به قفص نزدیک بغداد، مکنی به ابوسعد. شیخی صالح بود و به بغداد سکونت گزید. و از حسن بن طلحه نعالی و جز او حدیث شنید. حسن بن طلحه او را در شمار شیوخ خویش آورده است و گوید مولد او به قفص نزدیک بغداد به سال 466 هجری قمری بوده است. (معجم البلدان). و رجوع به قفص شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مفصل
تصویر مفصل
بند اندام و هر جای پیوستگی دو استخوان مشروح، تفصیل کرده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قفیل
تصویر قفیل
پوست خشک، خشکیده، تازیانه، گلاب، کوره راه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قنصل
تصویر قنصل
کوته اندام لاتینی تازی گشته بنگرید به کنسول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاصل
تصویر قاصل
شمشیر بران، زبان گزنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفصل
تصویر مفصل
((مَ صَ))
بند، محل اتصال دو استخوان، جمع مفاصل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مفصل
تصویر مفصل
((مُ فَ صَّ))
از هم جدا شده، با شرح و بسط
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مفصل
تصویر مفصل
گسترده، بند، بندگاه، پر دامنه، بلند
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فصل
تصویر فصل
آوام، فرگرد، گسست، موسم، ورشیم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قفل
تصویر قفل
چیلان
فرهنگ واژه فارسی سره
دقیق
دیکشنری اردو به فارسی