- قفز
- جستن جست و خیز پرش، مردن
معنی قفز - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
دو و پرش (دو با مانع)
چیلان
زندان
زدن
برآمدگی در چیزی، در پزشکی برآمدگی که در پشت یا سینۀ برخی از مردم به سبب کجی و ناهمواری استخوان پیدا می شود، خمیده، منحنی، کوژ، گوژ، کوز، غوز، محدّب، گنگ
قوز بالای قوز: کنایه از مصیبتی بالای مصیبت قبلی
سر قوز افتادن: کنایه از بر سر لج افتادن، از در لجاج و ستیز درآمدن
قوز بالای قوز: کنایه از مصیبتی بالای مصیبت قبلی
سر قوز افتادن: کنایه از بر سر لج افتادن، از در لجاج و ستیز درآمدن
پشت گردن، پس سر، پس، دنبال، پشت سر
قفا خوردن: پس گردنی خوردن
قفا زدن: پس گردنی زدن
قفا خوردن: پس گردنی خوردن
قفا زدن: پس گردنی زدن
وسیله ای فلزی که به در صندوق یا خانه می زنند و در را با آن می بندند، کلیدان
قفل ابجد: نوعی قفل که با حروف الفبا باز و بسته می شود
قفل رومی: در موسیقی از الحان سی گانۀ باربد،برای مثال چو قفل رومی آوردی در آهنگ / گشادی قفل گنج از روم و از زنگ (نظامی۱۴ - ۱۸۰) ، بلبل همی سراید چون باربد / قالوس و قفل رومی و جالینوس (عنصری - ۳۳۷)
قفل ابجد: نوعی قفل که با حروف الفبا باز و بسته می شود
قفل رومی: در موسیقی از الحان سی گانۀ باربد،
بیابان بی آب و علف که در آن حیوان وجود نداشته باشد
پیمانه ای معادل ۱۲ صاع، واحد اندازه گیری سطح برابر با ۱۴۴ گز
پرآمدن قفیز: کنایه از به سر آمدن عمر،برای مثال همان گر نیاید نخوانمش نیز / که گر زاین یکی را پر آید قفیز (فردوسی - ۵/۲۳۷)
پرآمدن قفیز: کنایه از به سر آمدن عمر،
ترکی از پارسی غاز سی از مرغابیان دیو نادرست نویسی غاز پارسی است پشیز کمترین واحد پول پشیز
کوته بالا، زفت (بخیل)، فرومایه
زمین درشت
خم کوچک
پارسی تازی گشته کفیز کفیز اندازه ای است که در هر یک از شهرستان های ایران برابرویژه ای دارد خبیز (گویش مازندرانی) 144 گز درگومس (قم) 360 گز درمراغه ده من کویژ واحد وزن که در اعصار و ازمنه مختلف متغیر بود: الف - واحد وزن معادل نود رطل عراقی و مساوی هشت مکوکه و هموزن بیست و چهار کیله. ب 16- رطل 16، 1 قفیز شیراز. پ - در اصطخر نصف قفیز شیراز. ت - در بیضا 20، 3 (اصطخری) و بقولی 4، 1 (ابن حوقل) بزرگتر از قفیز اصطخر ث - در کامفیروز 5، 2 قفیز بیضا. ج - در ارجان 4، 1 بزرگتر از قفیز شیراز. چ - در شاپور و کازرون 5، 3 بزرگتر از قفیز شیراز. ح - در فسا 10، 1 کوچکتر از قفیز شیراز، - در فسا 6 من و 300 درم در مورد گندم و در مورد بادام و جو 6 من معمولی و قفیز برنج و نخود و عدس 8 من. د - در نیریز قفیز جو و کشکش و ارزن 3 رطل بغدادی و قفیز گندم بیش از این بوده است. ذ - در عراق 30 من یا 6 مکوک. ر - در مراغه معادل 10 من. ز - در اهواز قفیز گندم 7 من، واحد مسافت و مقدار آن نیز در ازمنه و امکنه مختلف متغیر است: الف - معادل 144 گز شرعی. ب - در تاریخ قم معادل 10 عشیر و عشیر 36 گز است. ج - طبق قانون مصوب 1304 ه. ش. یک قفیز یک دکا متر مربع. توضیح مع هذا هنوز در نقاط مختلف برای اندازه های مختلف استعمال می شود در حوالی یزد معادل 1000 متر مربع حساب می کنند. در جوشقان معادل 40 متر مربع فقط و مترادف است با یک کیله. در گیلان 10، 1 جریب 100 درز. یا قفیز کسی پر آمدن (پر شدن)، بسر آمدن زندگانی بانتها رسیدن مدت حیات: بشد خسته گستهم و لهاس نیز پر آمد زهر دو سپهبد قفیز. چون کامها بجمله یافت و قفیزش پر شد در شراب آمد و خوردن گرفت
تازیانه، زدن باچوب، پس گردنی زدن، کارزارکردن پس گردن
آهنی است که بدان در را بندند، کلیدانه، آلتی فلزی که بدرب صندوق یا خانه و یا درب می بندند
این واژه درآنندراج آمده وپارسی دانسته شده غفک ک پیاله
سپرچوبین کشش دست وپای، تنگی ورنج
قفس یونانی تازی گشته این واژه از یونانی به پارسی نیز راه یافته و واژه های کابک و کابوک و کوفجان برگرفته از همان واژه یونانی است. کابوک را نشاید و شاخ آرزو کند (ابوشکوربلخی) پنچر خوگاره (گویش نایینی)، کنور کندوله گندم درآن کنند هم آوای رقص برگرفته ازیونانی در تازی بستن بندکردن قفس: مرغ بی اندازه چون شد در قفص. گفت حق بر جان فسون خواند و قصص
پارسی تازی گشته کفش سخت خوردن، بسیارگادن، زدن با شمشیر یا چوبدستی، شادمانی، فراهم آوردن دزدان، بیم دهندگان مردم پست، دزد
جای شبکه دار از چوب و برنج و آهن و امثال آن سازند و جانوران پرنده وحشی را در آن گذارند
زمین خالی بی آب و علف
نادرست نویسی کوز کوژ پارسی است برآمدگی و خمیدگی غیر طبیعی و خارج از حد ستون فقرات در ناحیه مهره های پشتی: قوز سالوسیش به پشت چویوز معنی صدق قوز بالا قوز. (دهخدا. مجموعه اشعار 5)، کسی که گوژپشت است کسی که قوز دارد. یا قوز بالا قوز. دردی که بر درد قبلی اضافه شود بدبختی روی بدبختی، برآمدگی غیر طبیعی استخوان
ناپسندیدن ناخوش داشتن، ناخوردن بازایستادن ازخوردن
دستوانه هنگام جنگ به دست کنند دستکش آهنی، دستکش پنبه ای
پس گردن و پس سر
شتاب
غاز، کمترین واحد پول، پشیز
غوز، برآمدگی، برآمدگی غیرطبیعی پشت انسان
روی قوز افتادن: از روی لجاجت یا مبارزه طلبی دست به کاری زدن
قوز بالا قوز: کنایه از دردسری علاوه بر دردسرهای قبلی، مصیبت پشت مصیبت
روی قوز افتادن: از روی لجاجت یا مبارزه طلبی دست به کاری زدن
قوز بالا قوز: کنایه از دردسری علاوه بر دردسرهای قبلی، مصیبت پشت مصیبت
اسبابی برای بستن چیزی و جلوگیری از دسترسی آزادانه به آن، اسبابی که جز با کلید یا رمز معینی باز نشود