جدول جو
جدول جو

معنی قفر - جستجوی لغت در جدول جو

قفر
بیابان بی آب و علف که در آن حیوان وجود نداشته باشد
تصویری از قفر
تصویر قفر
فرهنگ فارسی عمید
قفر
(تَ)
کم شدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : قفر مال فلان قفراً، قل ّ، کم شدن گوشت و لاغر شدن: قفرت المراءه، قل ّ لحمها. (اقرب الموارد) ، بی نانخورش گشتن طعام. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
درپی رفتن و پیروی کردن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : قفر الاثر قفراً، اقتفاه و تبعه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
قفر
(قَ)
نام دارویی است که آن را کشوث خوانند و آن مانند عشقه بر خار ترنجبین پیچد. (برهان) (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
قفر
(قَ فَ)
موی. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
قفر
(قَ فِ)
کم موی. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). و در شعر به تخفیف یعنی به سکون فاء آمده است. (از اقرب الموارد) ، گرگ منسوب به قفر. (اقرب الموارد). گرگ بیابانی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
قفر
(قُ)
اسم قار است. (فهرست مخزن الادویه). اسم جنس قار و عرق الجبال است و آنچه شبیه به قیر در تکون باشد. (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
قفر
(قُ)
دهی است از دهستان ورزق بخش داران شهرستان فریدن واقع در 6 هزارگزی شمال داران و 2 هزارگزی شمال راه ازنا به اصفهان. موقع جغرافیایی آن دامنۀکوه و هوای آن سردسیر و سکنۀ آن 286 تن است. آب آن از قنات و چشمه و محصول آن غلات و دیمی و آبی و حبوب و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان جاجیم بافی است. راه فرعی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
قفر
زمین خالی بی آب و علف
تصویری از قفر
تصویر قفر
فرهنگ لغت هوشیار
قفر
((قَ فْ))
بیابان بی آب و علف، جمع قفار
تصویری از قفر
تصویر قفر
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صفر
تصویر صفر
(پسرانه)
نام ماه دوم از سال قمری، نام کوهی در نزدیکی مدینه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ظفر
تصویر ظفر
(پسرانه)
پیروزی، نصرت
فرهنگ نامهای ایرانی
ابهل است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
جمع واژۀ قفره. (اقرب الموارد). رجوع به قفره شود
لغت نامه دهخدا
(قَ رُلْ یَ)
دو قسم است، یکی در ساحل دریایی یافت می شود که مسمی به بحیرهالیهود است و موضعی که در قدیم کفرا میگفته اند و آن جسمی است بنفش مایل به سرخی و در او حجریت غالب است و از دریا به ساحل می آید و قسمی از زمین کنار دریا که حفر کنند به هم میرسد و مؤلف تذکره مخصوص به بحیرۀ طبرستان و ساحل آن دانسته است و آنچه از جبال حاصل میشود از اقسام مومیایی و عرق الجبال نامند و از قفرالیهود الطف است، و از مطلق قفر مراد اوست و بهترین قفرالیهود سیاه براق زودشکن است که بی خاک و سنگ باشد و در رایحه شبیه به نفت و این قسم از اجزای تریاق کبیر است نه سایر اقسام، در سیم گرم و خشک و در افعال قایم مقام زفت و قیر و قطران و نزد بعضی در منافع نائب مناب عنبر و اکثر خواص او از مجربات است و شرب او جهت شکستگی اعضاء و ضربه... و رفع اسهال رطوبی و اقسام کرم معده و ریاح غلیظۀ شکم و قراقر و تقویت هاضمه و اعصاب و قرحۀ ریه و اخراج چرک از سینه و ربو و ورم لوزتین و خناق بلغمی و سوداوی و صلابت رحم و ضعف جگر و گرده و تقطیر بول و بواسیر و باجند و شراب جهت رفع احتباس حیض مأیوس العلاج و با سرکه جهت خون منجمد در معده و تحلیل آن و ضماد او جهت تقویت اعضا و با موم وآرد جو و نطرون جهت نقرس و مفاصل و اورام صلبه و باادویه مناسب جهت التیام زخمها و نرم کردن اورام آن و رفع کرم آن و منع ورم جراحات و الصاق موی زیاد پلک چشم و صاف کردن بشره و نضج خنازیر و رفع برص ناخن وقوبا مفید و بخور او جهت گریزانیدن هوام و مار و پشه و خروج رحم و اختناق آن و نزولات نافع و محرک صرع مصروعین است. و حقنۀ او با ماءالشعیر جهت قرحۀ امعاو سنون او جهت درد دندان کرم زده و رفع رایحۀ کریهۀ دهان و اکتحال او جهت بیاض و مالیدن او بر درخت انگور مانع کرم زدن آن و مضر محرورین و مصلحش سرکه و آب میوه های سرد و بدلش زفت و قیر و قدر شربتش تا یک درهم است. (تحفۀ حکیم مؤمن). کفرالیهود. مومیایی کوهی. مومیایی پالوده. ابوطامون. اسقلطس. استطلس
لغت نامه دهخدا
(تَ)
در پی رفتن و پیروی نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تعرق استخوان. (از اقرب الموارد). رجوع به تعرق شود
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
بیابان بی آب و گیاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بر سر خود در جهان رفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ)
به معنی قفر، یعنی زمین خالی و بیابان بی آب وگیاه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قفر شود، امراءه فقره، زن کم گوشت. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دفر
تصویر دفر
گندیدگی، بد بویی، سختی، پتیار (بلا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زفر
تصویر زفر
کنج دهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثفر
تصویر ثفر
پاردم ران بند اسپ و گاو و خر که بخشی از پالان و زین است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذفر
تصویر ذفر
بوی آمدن، بوی برخاستن
فرهنگ لغت هوشیار
علمی است که در آن بحث می شود از حرف، از آن حیث که بنا مستقل بدلالت است و آنرا علم حروف نیز نامند و علم تکسیر هم میگویند
فرهنگ لغت هوشیار
گژف گیاهی از گیاهان درفرانسوی قیرطبیعی که در زمینهای نفتی قدیمی با ماسه ها و شن ها مخلوط است و نوعی آسفالت طبیعی اگر را بوجود می آورد. قیرهای طبیعی اگر خالص باشند مومیایی نامیده میشوند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقفر
تصویر تقفر
دنبال روی بر ناک نهادن (حنا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبر
تصویر قبر
گور، آرامگاه، مزار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فقر
تصویر فقر
نداری، تهیدستی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قفس
تصویر قفس
زندان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قطر
تصویر قطر
کرانه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زفر
تصویر زفر
صفر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قدر
تصویر قدر
اندازه، ارج، گونه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قشر
تصویر قشر
پوسته، لایه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از صفر
تصویر صفر
زفر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ظفر
تصویر ظفر
پیروزی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سفر
تصویر سفر
رهسپاری، نورد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قصر
تصویر قصر
کاخ، کوشک
فرهنگ واژه فارسی سره