- قفح (رِ)
ناپسندیدن و ناخوش داشتن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : قفحه قفحا، ناپسندید آن را و ناخوش داشت. (منتهی الارب) ، بازایستادن و امتناع کردن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) : قفح عن الطعام، بازایستاد از آن. (منتهی الارب) ، ترک کردن و واگذاشتن:قفح نفسه عن الطعام، ترکه. (اقرب الموارد) ، سفوف ساختن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) : قفح الشی ٔ، استفه کما یستف ّ الدواء. (اقرب الموارد)
