جدول جو
جدول جو

معنی قعمل - جستجوی لغت در جدول جو

قعمل
(قَ مَ)
غوشنه. غوشیشه. (زمخشری)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تعمل
تصویر تعمل
به کار پرداختن، به تکلف به کاری پرداختن و سختی کشیدن
فرهنگ فارسی عمید
(قِ بِ)
نوعی از سماروغ است. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قعبل شود
لغت نامه دهخدا
(قَ مَ)
نام جائی است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قُ مُ)
بیماریی است که در شتربچگان پیدا گردد و بکشد آنها را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ صَ مِ / قَ مَ)
مرد درشت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ عَ قِ)
از دههای ذمار یمن است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قَ طَ)
سریع. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
شکوفۀ انگور و مانند آن. (منتهی الارب) (تحفۀ حکیم مؤمن). نورالعنب و شبهه، او ما تناثر منه. الواحده قعاله. (اقرب الموارد) ، آنچه بریزد از شکوفۀ رز. (مهذب الاسماء) ، پشم ریزان شتر. (اقرب الموارد). پشم ریزان از شتر. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قِ بَ)
قعبل است در تمام معانی آن. رجوع به قعبل شود
لغت نامه دهخدا
(قِ مِ)
بچۀ شیر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
مصحف قعبل است، و آن نام نباتی است که سقراطون نیز خوانده میشود. رجوع به قعبل شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
خرگوش نر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ عُ)
کاسۀ بزرگ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، و گویند کاسۀ کوچک. (اقرب الموارد) ، نوعی از رکابی و دیگ تنگ گردن. (منتهی الارب). المرجل الضیق العنق. (اقرب الموارد) ، مرغکی کوتاه گردن و کوتاه نوک. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
جواسفرم. جم اسپرم را نامند. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به آن کلمه شود
لغت نامه دهخدا
نام شهری است در سرحد ختا در این شهر سیدی فخرالدین نام مسجدی عالی در غایت تکلف و تزیین ساخته بود و قریب به آن بقعه بت پرستان بتخانه ای بزرگ داشتند که بر اطراف و جوانب آن بتان بزرگ و کوچک مصور به صور بدیع نهاده بودند و بر در بتخانه صورت دو دیو که با یکدیگر در حمله بودند نگاشته و جوانی منکلی تیمور بابری نام در غایت حسن و جمال در قامل بحکومت اشتغال داشت (در عهد شاهرخ میرزای تیموری) . (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 635). رجوع به قامهل شود
لغت نامه دهخدا
(قِ مِ)
بطنی است از ازد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ مَ)
اسب عروه بن بدر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ مَ)
ابن حمیم. پادشاهی است که دورۀ او پس از زمان مرثدبن جدن بود. و آن را به ضمه نیز خوانند. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ ذَ مِ)
شتر سطبر و شگرف اندام. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ ثَ رَ)
رنج بردن در کار. (تاج المصادر بیهقی). سختی کشیدن جهت کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، عنایت و کوشش کردن در برآوردن حاجت مردم. (از اقرب الموارد) ، کاری گرفتن از خود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). از خود کاری گرفتن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(فَ مَ)
پر و آکنده از بازو و خنور. (منتهی الارب). ممتلی. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
کارگرتر. عمل کننده تر. اثرگذارنده تر. (یادداشتهای مؤلف). باعمل تر. مؤثرتر. کارگرتر. (ناظم الاطباء) : و لم ار شیئاً من الادویه المسهله الحاده اعمل فی اوجاع المره السوداء منه (من الحنظل) . (ابن البیطار) ، تجارت جامه نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تجارت درها (ابواب) کردن. (از متن اللغه) (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس)، در ریگ بسیار رسیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). در ریگزار پرریگ واقع شدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ مَ)
کوتاه قامت خوار و زشت. (منتهی الارب). القصیر الدمیم. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قِ مِ)
شترکرۀ بختی، شتر دوکوهانه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). ج، قرامل. (منتهی الارب) ، موی بند زنان. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، شتر ریزۀ بسیارپشم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قَ مَ)
درختی است سست و نرم و بی خار، چون زیر پا افتد بشکند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(یَ مَ)
شترنر برگزیدۀ استوار مطبوع بر کار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). شتر نر قوی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اعمل
تصویر اعمل
اثرگذارنده تر، عمل کننده تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قعال
تصویر قعال
شکوفه مو، پشم شتر
فرهنگ لغت هوشیار
کناره گوشه، کاسه شیر، درشتخوی: مرد، کبداد (گویش شیرازی) ازگیاهان دارویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قصمل
تصویر قصمل
سخت و درشت مرد
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی خشین ازمرغان شکاری آک نهادن نکوهش، کوته اندام مردم فرومایه، کوتاهی کوته اندام بی اندام زشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرمل
تصویر قرمل
چنته چوپان از گیاهان شتردوکوهانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعمل
تصویر تعمل
رنج بردن در کار، سخی کشیدن جهت کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعمل
تصویر تعمل
((تَ عَ مُّ))
خود را به زحمت انداختن برای انجام کاری
فرهنگ فارسی معین