جدول جو
جدول جو

معنی قعم - جستجوی لغت در جدول جو

قعم(قَ عَ)
کجی و بلندبرآمدگی است در سرین. (منتهی الارب). میل و ارتفاع فی الالیتین. (اقرب الموارد) ، کژی بینی. (منتهی الارب). میل فی الانف. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
قعم(رُ)
بیمار گردیدن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). گویند: قعم الرجل قعماً، اصابه داء فقتله. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
قعم
برآمدگی سرین، کژی بینی، بیمارشدن
تصویری از قعم
تصویر قعم
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قسم
تصویر قسم
بخش، جزئی از یک چیز قسمت شده، بهره، نصیب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قدم
تصویر قدم
سابقه در امری، دیرینگی، مقابل حدوث، در فلسفه وجود چیزی در جهان ازل و بدون وابستگی به چیز دیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعم
تصویر اعم
شامل تر، فراگیرنده تر، همگانی تر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قعر
تصویر قعر
ته، تک، گودی و ته چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طعم
تصویر طعم
مزه، کیفیتی که از چشیدن یا نوشیدن چیزی احساس شود مثل شوری، تلخی و شیرینی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قدم
تصویر قدم
اندازۀ پا از سر انگشت تا پاشنه، گام، کار، عمل
قدم افشردن: پا فشردن، پافشاری کردن
قدم برداشتن: حرکت کردن، راه افتادن، قدم برگرفتن
قدم برگرفتن: حرکت کردن، راه افتادن
قدم بریدن: ترک آمد و شد کردن، پا بریدن
قدم زدن: راه رفتن و گردش کردن
قدم گذاردن: کنایه از راه رفتن و پا گذاشتن در جایی، قدم نهادن
قدم گشادن: کنایه از راه رفتن
قدم نهادن: کنایه از راه رفتن و پا گذاشتن در جایی
قدم گذاشتن: کنایه از راه رفتن و پا گذاشتن در جایی، قدم نهادن
فرهنگ فارسی عمید
(قُ)
قسمی از کماه است. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به قعموص شود
لغت نامه دهخدا
(قُ مَ تُلْ)
برگزیده و بهترین ازشتران. (منتهی الارب). خیارالمال. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
موضعی است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(رَ وَ)
یک بار پلیدی انداختن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
سماروغ. (منتهی الارب). قارچ. ضرب من الکماه. (اقرب الموارد) ، پلیدی مردم و جز آن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
پارچۀ دراز که بر بچه پیچند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). قنداق
لغت نامه دهخدا
(قُ طَ)
در تکمله به معنی قعموط آمده. (اقرب الموارد). رجوع به قعموط شود، گویک گوی گردان. (منتهی الارب). گویک گوه گردان. (آنندراج). دحروجه الجعل. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دِ عِ)
خاک، و میم آن زائد است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دقاع. و رجوع به دقاع شود
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ)
کج بینی. ج، قعم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بن بینی فرونشسته. (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(قَ مَ)
غوشنه. غوشیشه. (زمخشری)
لغت نامه دهخدا
(قُ عَ قِ)
از دههای ذمار یمن است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قحم
تصویر قحم
سالخورده زال تکیده بیابان نوردی، به کسی رسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
اندازه پا از سر انگشت تا پاشنه پا پیشی در کار، پی و اثر، پیش پای، دلیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قام
تصویر قام
ساحر، جادوگر، فالگیر
فرهنگ لغت هوشیار
آوند پر آوند لبریز بازوی پر بازوی ستبر، پر شدن آوند و خنور، زنبک تننده (عنکبوتی) گل تننده
فرهنگ لغت هوشیار
نازایی سترونی جامه سرخ، گلیم سرخ بند خشکی (بند مفصل)، نازایندگی خاموش گردیدن، نازایی نازایی سترونی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طعم
تصویر طعم
شیرینی و تلخی و آنچه مابین آنهاست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قثم
تصویر قثم
خاکی رنگ، زبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سعم
تصویر سعم
تند رفتن گونه ای رفتار اشتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعم
تصویر اعم
بسیار، جماعت بسیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زعم
تصویر زعم
امید داشتن و حرص نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعم
تصویر رعم
پیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قعموط
تصویر قعموط
وروند (گویش گیلکی) پاوند (قنداق بچه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلم
تصویر قلم
خامه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قسم
تصویر قسم
سوگند
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از طعم
تصویر طعم
مزه
فرهنگ واژه فارسی سره