جدول جو
جدول جو

معنی قعقعانی - جستجوی لغت در جدول جو

قعقعانی
(قُ قُ نی ی)
حمار قعقعانی، خر سخت آواز. (منتهی الارب) : حمارقعقعانی الصوت، ای فی صوته قعقعه. (اقرب الموارد)
کسی که در هنگام راه رفتن بندهای پاهایش آواز دهد. (اقرب الموارد). رجوع به قعقاع شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عقلانی
تصویر عقلانی
مربوط به عقل، عاقلانه، خردمندانه
فرهنگ فارسی عمید
(عُ)
منسوب به عقفان و آن جایگاهی است در حجاز. حزیمه بن سحوۀ عقفانی محدث، از بنی سامه بن لؤی بدین نسبت شهرت دارد. و نیز آن را منسوب به عقفان بن سویدبن خالد بن اسامه بن عنبر که بطنی از یربوع هستند و در کوفه فرود آمدند، دانسته اند. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
منسوب به عقل. عقلی:
شخص انسان را ز حق یک نور عقلانی عطاست
روح ده دانست که اعضا برنتابد بیش از این.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(عُ)
720-811 ه. ق.) سعید بن محمد تجیبی تلمسانی عقبانی. قاضی و فقیه مالکی و از اهالی تلمسان بود و مدتی عهده دار قضاء در بجایه و مراکش بوده است. او راست: شرح جمل خونجی. العقیده البرهانیه. شرح الحوفیه. (از الاعلام زرکلی)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
لقب حذیفه است. (ریحانه الادب ج 3 ص 316)
لغت نامه دهخدا
(مَ مَنی ی)
سخت گرم. معمعان. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). سخت گرم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ شَ نی ی)
مرد دراز نیکوخلقت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). دراز. (از اقرب الموارد). و رجوع به شعشعان شود، تابنده. (فرهنگ فارسی معین) ، لطیف. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(قُ قُ نی ی)
پرنده ای است چون فاخته. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). نوعی از کبوتر. (آنندراج). طایری است که مشابه فاخته است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(قُعَ قِ)
دهی است دارای آبهای جاری و کشتزارها و نخلستانها و باغهای میوه، و کسی که در آن بایستد مشرف بر رکن عراقی خانه خدا خواهد بود مگر آنکه بناها و ساختمانها حائل گردد. (معجم البلدان). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(قَ قَ)
نسبت است به قرقسان. (انساب سمعانی). رجوع به قرقسان و قرقیسا شود
لغت نامه دهخدا
(فَ فَ نی ی)
جبان. (اقرب الموارد). مرد بددل. (منتهی الارب) ، چوبان. (از اقرب الموارد). شبان. (منتهی الارب) ، قصاب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، شیرین سخن ترزبان. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شعشعانی
تصویر شعشعانی
خوب آفرید، تابان، کش (لطیف) - تابنده، لطیف، نیکو خلقت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقلانی
تصویر عقلانی
عقلائی در فارسی: هو زندیک بخردانه منسوب به عقل: قوه عقلانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقلانی
تصویر عقلانی
((عَ))
منسوب و مربوط به عقل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شعشعانی
تصویر شعشعانی
((شَ شَ))
تابنده، لطیف
فرهنگ فارسی معین
عقلایی، عقلی
متضاد: غیرمنطقی، حسی
فرهنگ واژه مترادف متضاد