آنکه صانع عزوجل را انکار کند و شرایع را باطل انگارد. ج، معطلون. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : ورش تو نیست نهی خود معطلی به یقین از این دو دانش توحید توبه عیب و عوار. ناصرخسرو (دیوان چ سهیلی ص 179). دی جدل با معطلی کردم که ز توحید هیچ ساز نداشت. خاقانی. و رجوع به معطله شود
آنکه صانع عزوجل را انکار کند و شرایع را باطل انگارد. ج، معطلون. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : ورش تو نیست نهی خود معطلی به یقین از این دو دانش توحید توبه عیب و عوار. ناصرخسرو (دیوان چ سهیلی ص 179). دی جدل با معطلی کردم که ز توحید هیچ ساز نداشت. خاقانی. و رجوع به معطله شود
زمین مردۀ هیچکاره. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، زن که پیرایه بر وی نکنند. (مهذب الاسماء). بی پیرایه. (دهار). زن پیرایه از وی برکشیده. (از منتهی الارب) (از محیط المحیط). و رجوع به تعطیل شود، بیکار مانده و فروگذاشته. (آنندراج) (غیاث). متروک شده. ترک کرده شده. گذاشته شده. مهمل گذاشته و اهمال شده. (ناظم الاطباء) : هیچ موجودی معطل نیست. (از رسالۀ سیر و سلوک خواجه نصیر طوسی). لامعطل فی الوجود. (امثال و حکم ص 1358) ، باطل. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). هدر. مهدور: نظری مباح کردند و هزار خون معطل دل عارفان ببردند و قرار هوشمندان. سعدی. ، از کار بازمانده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) : دو دستم به سستی چو پوده پیاز دو پایم معطل دو دیده عرن. ابوالعباس (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ، نامسکون وغیرمعمور. (ناظم الاطباء). خراب. ویران. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، استعمال ناشده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، معدوم و ناپدید. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، ناتوان و بیچاره و بینوا و درمانده و نادار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، بی فایده و بیحاصل. (ناظم الاطباء) ، تهی و خالی. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، در انتظار گذاشته. منتظر مانده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، سرگردان. (ناظم الاطباء) ، کهنه شده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، یکی از اقسام طرح است و طرح، انداختن حروف معجم یا مهمل است از شعر یا انشا. و رجوع به طرح شود
زمین مردۀ هیچکاره. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، زن که پیرایه بر وی نکنند. (مهذب الاسماء). بی پیرایه. (دهار). زن پیرایه از وی برکشیده. (از منتهی الارب) (از محیط المحیط). و رجوع به تعطیل شود، بیکار مانده و فروگذاشته. (آنندراج) (غیاث). متروک شده. ترک کرده شده. گذاشته شده. مهمل گذاشته و اهمال شده. (ناظم الاطباء) : هیچ موجودی معطل نیست. (از رسالۀ سیر و سلوک خواجه نصیر طوسی). لامعطل فی الوجود. (امثال و حکم ص 1358) ، باطل. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). هدر. مهدور: نظری مباح کردند و هزار خون معطل دل عارفان ببردند و قرار هوشمندان. سعدی. ، از کار بازمانده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) : دو دستم به سستی چو پوده پیاز دو پایم معطل دو دیده عرن. ابوالعباس (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ، نامسکون وغیرمعمور. (ناظم الاطباء). خراب. ویران. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، استعمال ناشده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، معدوم و ناپدید. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، ناتوان و بیچاره و بینوا و درمانده و نادار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، بی فایده و بیحاصل. (ناظم الاطباء) ، تهی و خالی. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، در انتظار گذاشته. منتظر مانده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، سرگردان. (ناظم الاطباء) ، کهنه شده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، یکی از اقسام طرح است و طرح، انداختن حروف معجم یا مهمل است از شعر یا انشا. و رجوع به طرح شود
غبار. (منتهی الارب). غبار ساطع. (اقرب الموارد). گرد لشکر. در فقه ثعالبی آمده که آن مخصوص به غباری است که در جنگ برمیخیزد. (اقرب الموارد). رجوع به قسطال و قسطلان و قسطول شود، به لغت شامی، جای جدا شدن آبها ازیکدیگر. (معجم البلدان) ، ام ّقسطل،بلا و سختی. (منتهی الارب). داهیه. (اقرب الموارد)
غبار. (منتهی الارب). غبار ساطع. (اقرب الموارد). گَرد لشکر. در فقه ثعالبی آمده که آن مخصوص به غباری است که در جنگ برمیخیزد. (اقرب الموارد). رجوع به قسطال و قسطلان و قسطول شود، به لغت شامی، جای جدا شدن آبها ازیکدیگر. (معجم البلدان) ، اُم ّقَسْطَل،بلا و سختی. (منتهی الارب). داهیه. (اقرب الموارد)
هشته این واژه بر گرفته از هشتن پهلوی است، درنگیده درنگی بنگرید به معطله، سر گردان بیکار مانده فرو گذاشته تعطیل شده، اهمال شده، بی حاصل مانده، در انتظار گذاشته یکی از اقسام طرح است. تعطیل کننده، کسی که وجود باری تعالی را انکارکند و شرایع را باطل پندارد: دی جدل با معطلی کردم که ز توحید هیچ ساز نداشت. (خاقانی)
هشته این واژه بر گرفته از هشتن پهلوی است، درنگیده درنگی بنگرید به معطله، سر گردان بیکار مانده فرو گذاشته تعطیل شده، اهمال شده، بی حاصل مانده، در انتظار گذاشته یکی از اقسام طرح است. تعطیل کننده، کسی که وجود باری تعالی را انکارکند و شرایع را باطل پندارد: دی جدل با معطلی کردم که ز توحید هیچ ساز نداشت. (خاقانی)
وات بی دیل (حرف بی نقطه)، بی پیرایگی در زن، گردن، تهی، بی مایگی بی فرهنگی، برز (قامت)، کرپ (کالبد)، خوشه خرما خوش بالا خوش اندام بی مایه بی ادب نا فرهیخته: مرد، بی زه کمان، بی پیرایه زن، بی افسار: ستور، بی ساز و برگ: مرد، بی داغ و نشان: اسپ و اشتر بی پیرایه گردیدن (زن)، بی مال ماندن، بی ادب گردیدن، بی کار ماندن، بی پیرایه، بی کار. یا حروف عطل. حروف بی نقطه
وات بی دیل (حرف بی نقطه)، بی پیرایگی در زن، گردن، تهی، بی مایگی بی فرهنگی، برز (قامت)، کرپ (کالبد)، خوشه خرما خوش بالا خوش اندام بی مایه بی ادب نا فرهیخته: مرد، بی زه کمان، بی پیرایه زن، بی افسار: ستور، بی ساز و برگ: مرد، بی داغ و نشان: اسپ و اشتر بی پیرایه گردیدن (زن)، بی مال ماندن، بی ادب گردیدن، بی کار ماندن، بی پیرایه، بی کار. یا حروف عطل. حروف بی نقطه