جدول جو
جدول جو

معنی قعطبه - جستجوی لغت در جدول جو

قعطبه
(رَدْیْ)
قطع. بریدن و جدا کردن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قاطبه
تصویر قاطبه
همه، همگی، تمام، جمیع
فرهنگ فارسی عمید
(قَ طَ بی ی)
شدید. (اقرب الموارد). سخت. (منتهی الارب) ، قرب قعطبی، قرب سخت یعنی شب روی که صبح آن بر آب رسند. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قَ بَ)
دبه مانندی است مر زنان را که در وی طیب و بوی خوش نهند، ظرفی است با سرپوش که در آن پست و مانند آن نهند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ بَ)
شکاف کوه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، کوه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قِ عَ بَ)
جمع واژۀ قعب. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قعب شود
لغت نامه دهخدا
(قَ طَ)
یک بار تنگ گرفتن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ بَ)
ستونه که نشانه بر وی نهند. (منتهی الارب) ، نصل هدف. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، ستونۀ آهنی که بر وی آسیا گردد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قطب و قطب شود، نوعی از گیاه. (منتهی الارب). گیاهی است. (اقرب الموارد). ج، قطب. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قِ طَ بَ)
جمع واژۀ قطب. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قطب شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
شتاب دویدگی از ترس. (منتهی الارب) : قعسب الرجل، عدی عدواً سریعاً بفزع. (اقرب الموارد) ، بشتافتن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طِ بَ)
همه. (منتهی الارب) (آنندراج) :
دل بسته ام به قاطبۀ سروقامتان
نیشکر است جای قرار غضنفرم.
محسن تأثیر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ دا)
بر زمین افکندن کسی را. رجوع به قعطله شود، استوار گردانیدن، پر کردن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ)
بر زمین افکندن کسی را. رجوع به قعطره شود، سخت تنگ گرفتن بر غریم در تقاضا، بسیار گفتن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رِ قَ)
بر زمین به گردن افکندن کسی را. (منتهی الارب). صرع بر قفا. (اقرب الموارد) ، بر زمین انداختن. (منتهی الارب) ، استخوان شتر کشته بریدن، سخت دویدن، گریختن، خشم گرفتن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ طُ بَ)
کوردوبا. شهری است در آرژانتین و مرکز صنعت و زراعت است. (المنجد). این شهر کنار نهر بریمیرو قرار دارد و در آن دانشگاه و رصدخانه است. جمعیت آن به سال 1954 میلادی سیصدهزار نفر بوده است. این شهر به سال 1573 میلادی بنیاد شد. (الموسوعه العربیه)
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
بر زمین افکندن، زدن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قَ طَ بَ)
ابن شبیب طائی یکی از سرداران لشکر ابومسلم خراسانی است. مستوفی آرد: ابومسلم پس از آنکه خراسان وی را مسلم گشت، قحطبه بن شبیب طائی را بجانب عراق فرستاد قحطبه، گرگان بقهر بستد و ری و ساوه و قم و ولایت کاشان بی حرب مسخر گردانید و با مردم اصفهان جنگ کرد و بگرفت و از آنجا برگشت و به نهاوند رفت و همدان با مردم نصر سیار جنگ کردند ایشان را بکشت و از آنجا به حلوان شد و شهر زور و حلوان بستد و عزم کوفه کرد. یزید بن میسره از واسط عزم حرب ایشان کرد بر کنار فرات بهم رسیدند، شب بود، حرب درپیوست قحطبه را اسب خطا کرد و او را در آن آب غرق گردانید اما لشکرش وقوف نداشتند. یزید بن میسره را نیز بکشتند چون روز شد و قحطبه غرق شده بود، پسرش حسین بن قحطبه را بر خود امیر گردانیدند و به کوفه شدند. (تاریخ گزیده چ لندن ج 1 ص 286). و رجوع شود به کامل بن اثیر ج 5 ص 191 و 192. تاریخ وفات وی 132 هجری قمری (= 750 میلادی) است. (الاعلام زرکلی ج 2 ص 791)
لغت نامه دهخدا
(عُ بَ)
پاره ای از پنبه. (منتهی الارب). قطعه ای از عطب. (از اقرب الموارد). رجوع به عطب شود، لته ای که از آن آتش برگیرند. (منتهی الارب). خرقه که بدان آتش گیرند. (از اقرب الموارد). أجد ریح عطبه، بوی پنبه یا کهنۀسوخته می شنوم. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عطبه
تصویر عطبه
گیرانه، پاره پنبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطبه
تصویر قطبه
پستانک آسیا، تیرکمان آبی از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
بویه دان، پیاله شکاف کوه جعبه یا قوطیی که زنان در آن معطر می ریختند، قدح (شراب و غیره) قعب: خشت از سر خم برکند باده زخم بیرون کند وانگه وار در افکند در قعبه مروانیه. (منوچهری 323)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرطبه
تصویر قرطبه
برزمین انداختن، گریختن، سخت دویدن، خشم گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاطبه
تصویر قاطبه
همگی، تمام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قعبه
تصویر قعبه
((قَ بِ یا بَ))
جعبه یا قوطی ای که زنان در آن مواد معطر می ریختند، قدح، قعب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قاطبه
تصویر قاطبه
((طِ بَ یا بِ))
عموماً، همگی
فرهنگ فارسی معین
تماماً، جمهور، عموماً، کل، همگان، همه
فرهنگ واژه مترادف متضاد