معنی قعط در لغت نامه دهخدا

بستن و تنگ کردن، عمامه بستن، سخت تنگ گرفتن بر غریم، بددل شدن. (منتهی الارب)، ضبط و نگاه داشتن. (اقرب الموارد)، فروتن و خوار گردیدن. (منتهی الارب)، خشم گرفتن، سخت بانگ و فریاد کردن، سخت راندن ستور را، راندن و دور کردن، گشاده و وانمودن، خشک شدن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)، ترسیدن، افکندن. (اقرب الموارد)

معنی قعط در لغت نامه دهخدا

گوسپندان بسیار. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)

معنی قعط در لغت نامه دهخدا

ذلیل و زبون و خوار شدن. (اقرب الموارد)

معنی قعط - جستجوی لغت در جدول جو

قعط

لغت نامه دهخدا

قعط

لغت نامه دهخدا

قعط

لغت نامه دهخدا

قسط

یک قسمت از وامی که به چند قسمت تقسیم شده باشد و هر قسمت را در مدت معین بپردازند
عدل، داد
حصّه، نصیب، مقدار، میزان

فرهنگ فارسی عمید

قحط

خشک سالی، قحطی، نایابی خواربار، نایاب
قحط و غلا: خشک سالی، نایابی و گرانی خواربار

فرهنگ فارسی عمید

قرط

شعلۀ آتش
گوشواره
پستان

فرهنگ فارسی عمید

قسط

ریشۀ گیاهی بی ساقه با برگ های پهن و ضخیم، با رنگی مایل به زرد و طعم شیرین که در طب به کاربرد دارد، کوشنه، قسطس

فرهنگ فارسی عمید

قعر

ته، تک، گودی و ته چیزی

فرهنگ فارسی عمید

قطع

بریدن، جدا کردن، متوقف شدن، قطع شده، اندازۀ طول و عرض، در علوم ادبی در علم عروض اسقاط یک حرف از آخر و تد مجموع چنان که از مستفعلن مستفعل باقی بماند و مفعولن به جایش بگذارند، پیمودن، طی کردن
قطع کردن: بریدن، جدا کردن چیزی از چیز دیگر

فرهنگ فارسی عمید

قعطره

(رَ دا)

بر زمین افکندن کسی را. رجوع به قعطله شود، استوار گردانیدن، پر کردن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)

لغت نامه دهخدا

قعطبی

(قَ طَ بی ی)

شدید. (اقرب الموارد). سخت. (منتهی الارب) ، قرب قعطبی، قرب سخت یعنی شب روی که صبح آن بر آب رسند. (منتهی الارب) (آنندراج)

لغت نامه دهخدا

قعطله

(رَ دَ)

بر زمین افکندن کسی را. رجوع به قعطره شود، سخت تنگ گرفتن بر غریم در تقاضا، بسیار گفتن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)

لغت نامه دهخدا

مقعط

(مُ قَعْ عَ)

بار برداشته شده بر ستور. (منتهی الارب) (آنندراج). بار گذاشته شده بر پشت ستور. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)

لغت نامه دهخدا

مقعط

(مُ قَعْ عِ)

سختی کننده در تقاضای وام. (ناظم الاطباء). رجوع به تقعیط معنی آخر شود

لغت نامه دهخدا

تقعط

(تَ)

برطرف شدن ابر. (از اقرب الموارد)

لغت نامه دهخدا

قعطل

(قَ طَ)

سریع. (اقرب الموارد)

لغت نامه دهخدا

قعطه

(قَ طَ)

یک بار تنگ گرفتن. (منتهی الارب)

لغت نامه دهخدا

قعطبه

(رَدْیْ)

قطع. بریدن و جدا کردن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)

لغت نامه دهخدا

قطع

بریدن و جدا کردن، قطعه

فرهنگ لغت هوشیار

قشط

کندن پوست، برکندن، برهنه کردن، زدن باچوبدستی

فرهنگ لغت هوشیار

قرط

پارسی تازی گشته کرت کرته خاری باشد که آن را شتر خوار گویند افرازه (شعله)، گوشواره بناگوش، پستان، نره خرد نره کودک گندنا از گیاهان قرض

فرهنگ لغت هوشیار

قسط

عدل و داد کردن، عدل و داد، بهره از هر چیزی جور و بیداد گری کردن و از حق بازگردیدن

فرهنگ لغت هوشیار

قحط

خشکسال، ضرب، سخت، بی ثمری، کم یابی، نایابی و بی چیزی، بی حاصلی، گرانی و سختی

فرهنگ لغت هوشیار

قبط

فراهم آوردن با دست گروهی از مسریان

فرهنگ لغت هوشیار

قنط

نومیدشدن نومید ناامید نره کودک، بازداشتن

فرهنگ لغت هوشیار

زعط

خبه کردن، خفه کردن کسی را

فرهنگ لغت هوشیار

قاط

نرخ گران

فرهنگ لغت هوشیار

سعط

چکاندن در بینی

فرهنگ لغت هوشیار

اعط

بلند بالا دراز

فرهنگ لغت هوشیار

بعط

ذبح کردن حیوان

فرهنگ لغت هوشیار

مقعط

دستار

فرهنگ لغت هوشیار

قلط

لاف زنی، خرداندام: مرد

فرهنگ لغت هوشیار

قطع

برش، قطع، کات (Cut) در هنگام فیلمبرداری به فرمانی از سوی کارگردان یا افراد مرتبط برای قطع کار دوربین صدا و بازی معمولا پس از برداشت کامل نما یا عدم رضایت کارگردان از نماهای فیلمبرداری شده گفته می شود،
کات در تدوین فیلم به معنی انتقال از نمایی به نمای دیگر برای اندازه سازی نما به لحاظ زمانی مکانی و حرکتی که با بریدن (Cutting) بخشهایی از نگاتیوهای برداشت شده و چسباندن (Joining) آنها به هم حاصل میشود.
تغییر ناگهانی از نمایی به نمای دیگر و عمل برش زدن فیلم در روی میز تدوین،
، کات به عنوان یکی از ابزارهای اصلی در دست کارگردان و تدوین گر، نقش بسیار مهمی در روایت داستان و خلق احساسات مختلف در مخاطب دارد.

فرهنگ واژه فارسی سره

قطع

بریدن

فرهنگ واژه فارسی سره

قسط

مانده، باز پرداخت

فرهنگ واژه فارسی سره

معنی قعط - جستجوی لغت در جدول جو

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما