جدول جو
جدول جو

معنی قعدیه - جستجوی لغت در جدول جو

قعدیه
(قُ دی یَ)
مرد بسیارنشست و بسیارخواب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : رجل قعدیه، کثیرالقعود. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تعدیه
تصویر تعدیه
روا داشتن، نافذ گرانیدن، امری را رها و ترک کردن، کسی را از کاری منصرف ساختن، در علوم ادبی متعدی ساختن فعل لازم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قعده
تصویر قعده
نوع نشستن، یک بار نشستن، مرکب انسان، فرش یا مسندی که بر آن بنشینند
فرهنگ فارسی عمید
(قِ یَ)
روش. رسم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، عادت، حالتی که شخص در آن است. (ناظم الاطباء). گویند: خذ هدیتک و قدیتک، ای فیما کنت فیه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ دَ)
برای مره. (اقرب الموارد)، آنقدر از جای که قاعد گرفته باشد آن را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : یرتفع (نبات الزقوم) نحو قعده الانسان و اکثر و اقل. (ابن بیطار). رجوع به قعده شود، مرکب انسان. (اقرب الموارد)، گستردنی که بر آن نشینند. (اقرب الموارد از لسان)،
{{مصدر}} نشستن. (غیاث اللغات) :
عشقها داریم با این خاک ما
زآنکه افتاده ست در قعده رضا.
مولوی.
- ذوالقعده، ماهی است که در آن از سفرها می نشستند. (اقرب الموارد). ماه یازدهم قمری است و یکی از چهار ماهی است که نزد عرب جاهلیت از ماههای حرام به شمار میرفت، چه در آن سفر و جنگ و خونریزی حرام بود. رجوع به ذوالقعده شود
لغت نامه دهخدا
(قُ دَ)
شتری که راعی برای حاجات خود گرفته باشد. (اقرب الموارد) :
پیشم چو ماه قعده شبرنگ از آن کشند
تا خوانم آفتاب جنیبت بر سخاش.
خاقانی.
قعده نقره خنگ روز آمده از جنیبتش
ادهم شب فکند سم کندرو از مشمری.
خاقانی.
، خر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). ج، قعدات. (اقرب الموارد). ج، قعدان. (منتهی الارب) ، زین و پالان. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ عَ دَ)
کثیرالقعود. (اقرب الموارد). بسیار نشیننده
لغت نامه دهخدا
(قِ دَ)
نوعی از نشست، آنقدر از جای که قاعد گرفته باشد آن را، فرزند پسین، للذکر و الاثنی و الجمع. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).
- ذوالقعده، لغتی است در ذوالقعده. (اقرب الموارد). رجوع به ذوالقعده شود
لغت نامه دهخدا
(قَ دی ی)
مرد بسیارنشست و بسیارخواب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ عَ)
نسبت است به قعد. (منتهی الارب) ، آنکه رای او رای خوارج باشد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ دی ی)
مرد بسیارنشست و بسیارخواب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قعدی ّ شود، وامانده و عاجز. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ دی یَ)
هدیه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ دی یَ)
دیگ خوشبوی ناک طعام. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عُ دَیْ یَ)
کنار وادی، هضبهای است که بنوضبیه و بنوعامر بن ذهل در آنجا هم قسم شدند. (از معجم البلدان) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ عَدْ دی یَ)
منسوب به گروه معدّ. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به معد شود، لبسه معدیه، جامۀ خشن و درشت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ دی یَ / مُ عَدْ دی یَ)
به لغت اهالی مراکش رمث و چوبهای به هم بسته که بر آن نشسته از آب عبور کنند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قُ حِ)
آبی است میان حاجر و معدن نقره. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
گروه اندک. ج، قواد: اتتنا قادیه من الناس. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ طَ لَ)
بازگردانیدن از کاری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مشغول ساختن کسی را بکاری، بازگرداندن کسی را از کاری، واگذاشتن کسی کاری را. (از اقرب الموارد) ، فاگذرانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). درگذرانیدن. (دهار). گذرانیدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). روا داشتن و نافذ گردانیدن و یقال: عد عنه، ای اصرف بصرک عنه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). روا داشتن و نافذ ساختن چیزی. (از اقرب الموارد) ، فعل را متعدی کردن به مفعول. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). فعل لازم را متعدی کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، (اصطلاح اصول) نقل حکم از اصل به فرع. (از تعریفات جرجانی). و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود
لغت نامه دهخدا
گذرانیدن، پویه گشت روشی است در دستور زبان پارسی که کنش شدنی را به کنش کردنی دگر کنند برای نمونه از خوردن خوراندن و از سوختن سوزاندن و ازخوابیدن خواباندن گذرانیدن گذرا کردن، متعدی ساختن فعلی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قعدی
تصویر قعدی
نشیننده، ناتوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قدیه
تصویر قدیه
روش، رسم، عادت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قعیده
تصویر قعیده
همنشین شوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قادیه
تصویر قادیه
گروه اندک
فرهنگ لغت هوشیار
جمع قاعد، سترونان، جنگ نرفتگان، تنبل ها، نشیمن، زین پالان، چارپای شبان که برآن نشینند، فرش که روی آن نشینند، آنچه که بر روی آن نشینند از قبیل زین و اسب و غیره که بر آن سوار شوند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قعده
تصویر قعده
((قَ دَ یا دِ))
یک بار نشستن، مرکب انسان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قعده
تصویر قعده
((قُ دَ یا دِ))
آن چه که روی آن نشینند از قبیل زین و غیره، مرکب که بر آن سوار شوند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعدیه
تصویر تعدیه
((تَ یِ))
کسی را از کاری منصرف کردن، فعل لازم را متعدی کردن، گذرانیدن
فرهنگ فارسی معین