برای مره. (اقرب الموارد)، آنقدر از جای که قاعد گرفته باشد آن را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : یرتفع (نبات الزقوم) نحو قعده الانسان و اکثر و اقل. (ابن بیطار). رجوع به قعده شود، مرکب انسان. (اقرب الموارد)، گستردنی که بر آن نشینند. (اقرب الموارد از لسان)، {{مصدر}} نشستن. (غیاث اللغات) : عشقها داریم با این خاک ما زآنکه افتاده ست در قعده رضا. مولوی. - ذوالقعده، ماهی است که در آن از سفرها می نشستند. (اقرب الموارد). ماه یازدهم قمری است و یکی از چهار ماهی است که نزد عرب جاهلیت از ماههای حرام به شمار میرفت، چه در آن سفر و جنگ و خونریزی حرام بود. رجوع به ذوالقعده شود
برای مره. (اقرب الموارد)، آنقدر از جای که قاعد گرفته باشد آن را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : یرتفع (نبات الزقوم) نحو قعده الانسان و اکثر و اقل. (ابن بیطار). رجوع به قِعْده شود، مَرکب انسان. (اقرب الموارد)، گستردنی که بر آن نشینند. (اقرب الموارد از لسان)، {{مَصدَر}} نشستن. (غیاث اللغات) : عشقها داریم با این خاک ما زآنکه افتاده ست در قعده رضا. مولوی. - ذوالقعده، ماهی است که در آن از سفرها می نشستند. (اقرب الموارد). ماه یازدهم قمری است و یکی از چهار ماهی است که نزد عرب جاهلیت از ماههای حرام به شمار میرفت، چه در آن سفر و جنگ و خونریزی حرام بود. رجوع به ذوالقعده شود
شتری که راعی برای حاجات خود گرفته باشد. (اقرب الموارد) : پیشم چو ماه قعده شبرنگ از آن کشند تا خوانم آفتاب جنیبت بر سخاش. خاقانی. قعده نقره خنگ روز آمده از جنیبتش ادهم شب فکند سم کندرو از مشمری. خاقانی. ، خر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). ج، قعدات. (اقرب الموارد). ج، قعدان. (منتهی الارب) ، زین و پالان. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
شتری که راعی برای حاجات خود گرفته باشد. (اقرب الموارد) : پیشم چو ماه قعده شبرنگ از آن کشند تا خوانم آفتاب جنیبت برِ سخاش. خاقانی. قعده نقره خنگ روز آمده از جنیبتش ادهم شب فکند سم کندرو از مشمری. خاقانی. ، خر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). ج، قُعُدات. (اقرب الموارد). ج، قُعْدان. (منتهی الارب) ، زین و پالان. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
نوعی از نشست، آنقدر از جای که قاعد گرفته باشد آن را، فرزند پسین، للذکر و الاثنی و الجمع. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). - ذوالقعده، لغتی است در ذوالقعده. (اقرب الموارد). رجوع به ذوالقعده شود
نوعی از نشست، آنقدر از جای که قاعد گرفته باشد آن را، فرزند پسین، للذکر و الاثنی و الجمع. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). - ذوالقِعْده، لغتی است در ذوالقَعْده. (اقرب الموارد). رجوع به ذوالقعده شود
بازگردانیدن از کاری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مشغول ساختن کسی را بکاری، بازگرداندن کسی را از کاری، واگذاشتن کسی کاری را. (از اقرب الموارد) ، فاگذرانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). درگذرانیدن. (دهار). گذرانیدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). روا داشتن و نافذ گردانیدن و یقال: عد عنه، ای اصرف بصرک عنه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). روا داشتن و نافذ ساختن چیزی. (از اقرب الموارد) ، فعل را متعدی کردن به مفعول. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). فعل لازم را متعدی کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، (اصطلاح اصول) نقل حکم از اصل به فرع. (از تعریفات جرجانی). و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود
بازگردانیدن از کاری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مشغول ساختن کسی را بکاری، بازگرداندن کسی را از کاری، واگذاشتن کسی کاری را. (از اقرب الموارد) ، فاگذرانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). درگذرانیدن. (دهار). گذرانیدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). روا داشتن و نافذ گردانیدن و یقال: عد عنه، ای اصرف بصرک عنه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). روا داشتن و نافذ ساختن چیزی. (از اقرب الموارد) ، فعل را متعدی کردن به مفعول. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). فعل لازم را متعدی کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، (اصطلاح اصول) نقل حکم از اصل به فرع. (از تعریفات جرجانی). و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود
گذرانیدن، پویه گشت روشی است در دستور زبان پارسی که کنش شدنی را به کنش کردنی دگر کنند برای نمونه از خوردن خوراندن و از سوختن سوزاندن و ازخوابیدن خواباندن گذرانیدن گذرا کردن، متعدی ساختن فعلی را
گذرانیدن، پویه گشت روشی است در دستور زبان پارسی که کنش شدنی را به کنش کردنی دگر کنند برای نمونه از خوردن خوراندن و از سوختن سوزاندن و ازخوابیدن خواباندن گذرانیدن گذرا کردن، متعدی ساختن فعلی را
جمع قاعد، سترونان، جنگ نرفتگان، تنبل ها، نشیمن، زین پالان، چارپای شبان که برآن نشینند، فرش که روی آن نشینند، آنچه که بر روی آن نشینند از قبیل زین و اسب و غیره که بر آن سوار شوند
جمع قاعد، سترونان، جنگ نرفتگان، تنبل ها، نشیمن، زین پالان، چارپای شبان که برآن نشینند، فرش که روی آن نشینند، آنچه که بر روی آن نشینند از قبیل زین و اسب و غیره که بر آن سوار شوند