جدول جو
جدول جو

معنی قعثه - جستجوی لغت در جدول جو

قعثه
(رَ)
کم دادن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : قعث له من الشی ٔ قعثاً و قعثه، حفن له حفنه، ای اعطاه قلیلاً. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قعده
تصویر قعده
نوع نشستن، یک بار نشستن، مرکب انسان، فرش یا مسندی که بر آن بنشینند
فرهنگ فارسی عمید
(قُ عَ دَ)
کثیرالقعود. (اقرب الموارد). بسیار نشیننده
لغت نامه دهخدا
(وَ ثَ)
زن فربه بسیارگوشت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شُ ثَ)
ابن زهیر. جاهلی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ ثَ)
رعثه. گوشوار. قرط. (یادداشت مؤلف). گوشواره. (از ناظم الاطباء) (دهار). گوشواره. ج، رعاث. (منتهی الارب) (آنندراج). زیر گوشی. (مهذب الاسماء). گوشواره، و در اصل هر چیزی که آویزان و جنبان باشداعم از گوشواره و گردن بند. (از اقرب الموارد) ، غبغب خروس. (ناظم الاطباء). غبغب خروس و موهای زیر زنخ آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). ریش خروس. جمع واژۀ رعثات. رعاث. (مهذب الاسماء) ، تاج خروس و موهای زیر زنخ آن. ج، رعاث و رعثات و رعث و رعث. (ناظم الاطباء). تاج خروس. (منتهی الارب) (آنندراج) ، آوندی که از غلاف طلع خشک سازند و بدان آب خورند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ عَ ثَ)
رعثه. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به رعثه شود
لغت نامه دهخدا
(رُ عَ ثَ)
پشم رنگین که از هودج آویزان سازند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به رعث شود
لغت نامه دهخدا
(قَ بَ)
دبه مانندی است مر زنان را که در وی طیب و بوی خوش نهند، ظرفی است با سرپوش که در آن پست و مانند آن نهند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ بَ)
شکاف کوه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، کوه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قِ عَ بَ)
جمع واژۀ قعب. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قعب شود
لغت نامه دهخدا
(قَثَ)
کثیر. (اقرب الموارد). بسیار. (منتهی الارب). قعثبان. (اقرب الموارد). رجوع به قعثبان شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
از بیخ برکندن چیزی را. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
پیش پایها نزدیک گذاشتن و پاشنه ها دور در رفتار. (منتهی الارب). قعبله. رجوع به قعبله شود
لغت نامه دهخدا
(قَ دَ)
برای مره. (اقرب الموارد)، آنقدر از جای که قاعد گرفته باشد آن را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : یرتفع (نبات الزقوم) نحو قعده الانسان و اکثر و اقل. (ابن بیطار). رجوع به قعده شود، مرکب انسان. (اقرب الموارد)، گستردنی که بر آن نشینند. (اقرب الموارد از لسان)،
{{مصدر}} نشستن. (غیاث اللغات) :
عشقها داریم با این خاک ما
زآنکه افتاده ست در قعده رضا.
مولوی.
- ذوالقعده، ماهی است که در آن از سفرها می نشستند. (اقرب الموارد). ماه یازدهم قمری است و یکی از چهار ماهی است که نزد عرب جاهلیت از ماههای حرام به شمار میرفت، چه در آن سفر و جنگ و خونریزی حرام بود. رجوع به ذوالقعده شود
لغت نامه دهخدا
(قُ دَ)
شتری که راعی برای حاجات خود گرفته باشد. (اقرب الموارد) :
پیشم چو ماه قعده شبرنگ از آن کشند
تا خوانم آفتاب جنیبت بر سخاش.
خاقانی.
قعده نقره خنگ روز آمده از جنیبتش
ادهم شب فکند سم کندرو از مشمری.
خاقانی.
، خر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). ج، قعدات. (اقرب الموارد). ج، قعدان. (منتهی الارب) ، زین و پالان. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
دهی است از دههای یمن و در ناحیۀ ذمار واقع است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قِ دَ)
نوعی از نشست، آنقدر از جای که قاعد گرفته باشد آن را، فرزند پسین، للذکر و الاثنی و الجمع. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).
- ذوالقعده، لغتی است در ذوالقعده. (اقرب الموارد). رجوع به ذوالقعده شود
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ)
اسم است چیزی را که ته کاسه را پوشد. (اقرب الموارد). آنچه در تک کاسه و مانندآن باشد، گوی شکافته در زمین برابر. (منتهی الارب). جوبه تنجاب من الارض. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ عِ رَ)
قصعه قعره، کاسه که در وی چیزی به قدر پوشش تک باشد. (منتهی الارب). قعری ̍. (اقرب الموارد). رجوع به قعری ̍ شود، امراءه قعره، زن در شهوت، یا آنکه شهوتش در تک فرج باشد، یا آنکه مبالغه خواهد در جماع. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ رَ)
لغتی است در قعره. (اقرب الموارد). رجوع به قعره شود، زمین پست و هموار. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ طَ)
یک بار تنگ گرفتن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ عَ قِ)
از دههای ذمار یمن است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(بَ ثَ)
اسم است از بعث. ج، بعثات. (منتهی الارب) ، در اصطلاح نام جزء مرکبی است که کل از آن واز غیر آن ترکیب شود. (از تعریفات جرجانی).
- بعض اوقات، گاه گاهی. پاره ای اوقات.
- بعض مردم، پاره ای از مردم. دسته ای از مردم
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ)
کم دادن: قعث له من الشی ٔ قعثاً، حفن له حفنه، ای اعطاه قلیلاً. (اقرب الموارد). رجوع به قعثه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بعثه
تصویر بعثه
انگیزش، روانه کردن، زنده گرداندن، فرستادگی
فرهنگ لغت هوشیار
بویه دان، پیاله شکاف کوه جعبه یا قوطیی که زنان در آن معطر می ریختند، قدح (شراب و غیره) قعب: خشت از سر خم برکند باده زخم بیرون کند وانگه وار در افکند در قعبه مروانیه. (منوچهری 323)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع قاعد، سترونان، جنگ نرفتگان، تنبل ها، نشیمن، زین پالان، چارپای شبان که برآن نشینند، فرش که روی آن نشینند، آنچه که بر روی آن نشینند از قبیل زین و اسب و غیره که بر آن سوار شوند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قعره
تصویر قعره
ژرفای کم، ته کاسه زمین پست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعثه
تصویر رعثه
گوشواره، نوک زیبا در پرندگان، تاج خروس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قعبه
تصویر قعبه
((قَ بِ یا بَ))
جعبه یا قوطی ای که زنان در آن مواد معطر می ریختند، قدح، قعب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قعده
تصویر قعده
((قُ دَ یا دِ))
آن چه که روی آن نشینند از قبیل زین و غیره، مرکب که بر آن سوار شوند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قعده
تصویر قعده
((قَ دَ یا دِ))
یک بار نشستن، مرکب انسان
فرهنگ فارسی معین