- قعامیط (قَ)
جمع واژۀ قعموط. (اقرب الموارد). رجوع به قعموط شود
معنی قعامیط - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
(قُ ما)
لغت نامه دهخدا
یزک: قدامی الجیش، یزک لشکر. (منتهی الارب) ، جمع واژۀ قادمه. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به قادمه شود، ج قدیم. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به قدیم شود
(بَ عَ)
لغت نامه دهخدا
خویشتن را کور ساختن. (زوزنی). کوری نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). خود را کور نمودن. (آنندراج). کوری را بخود بستن. (ناظم الاطباء)
رجوع به قنامس شود
(قَوْ وا)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان اسحاق آبادبخش قدمگاه شهرستان نیشابور، سکنۀ آن 53 تن. آب آن از قنات. محصول آن غلات و شغل اهالی آنجا زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
(قَ)
لغت نامه دهخدا
گویند جایی است. (امتاع الاسماع ج 1 ص 9). و کان بعد ذلک یرعی (رسول الله) غثماً لاهل مکه علی قراریط. (امتاع الاسماء)
(قَ)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ قرمص. (منتهی الارب). رجوع به قرمص شود، ج قرماص. رجوع به قرماص شود، جمع واژۀ قرموص. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به قرموص شود
(قَ)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ قرمید، به معنی خشت پخته. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، جمع واژۀ قرمود. (ناظم الاطباء). رجوع به قرمود شود
(قَ)
لغت نامه دهخدا
قاریط. دانۀ تمر هندی. (منتهی الارب). هستۀ تمر هندی. (ناظم الاطباء). حب تمر هندی. (از اقرب الموارد)
جمع واژۀ قیراط. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به قیراط شود
جمع واژۀ قیراط. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به قیراط شود
کور نمایی خود را به کوری زدن، خود کوری خود را کور کردن خود را بکوری زدن کوری نمودن
جمع قدیم، دیرینگان پیشینیان و پیشروان لشکر، جمع قادمه، پر های دراز پر های بلند بال در تازی نیامده پیشین
معمولیت، عمومیت