جدول جو
جدول جو

معنی قعاص - جستجوی لغت در جدول جو

قعاص
(قُ / قِ)
مرادی. نام جد یحیی بن هانی بن عروه بن قعاص. (اللباب)
لغت نامه دهخدا
قعاص
(قُ)
بیماریی است گوسفند را که درحال کشد، بیماریی است که در سینه حادث گردد، گویی میشکند گردن را. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). و در حدیث است: موتان یکون فی الناس کقعاص الغنم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
قعاص
(قَ عاص ص)
شیر شتاب کشنده شکار را. (منتهی الارب). الاسد یقتل سریعاً. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

سزا دادن بر گناه و کار بد از طرف شخص زیان دیده یا حاکم شرع برابر آنچه مرتکب شده است، کشتن قاتل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قراص
تصویر قراص
قرص ها، محکم ها، سخت ها، آسوده ها، راحت ها، گرده نان ها، کلیچه ها، گرده ها، چیزهای گرد، جمع واژۀ قرص
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قصاص
تصویر قصاص
کسی که در محافل قصه گویی می کند، داستان سرا، قصه گو
فرهنگ فارسی عمید
(قُ ضِ بَ)
آبی است در دیار کلاب متعلق به بنی عمرو بن کلاب. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
جمع واژۀ قص ّ. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قص شود، جمع واژۀ قصّه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قصّه شود، جمع واژۀ قصّه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قصّه شود، قصاص به ضم قاف است در همه معانی آن. رجوع به قصاص شود
لغت نامه دهخدا
(قُ قِ صَ)
نام کوهی است از بنی اسد. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
منتهای روئیدنگاه موی سر از پس و پیش. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، موی پیشانی. (منتهی الارب) ، پیوندگاه هر دو سرین. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و به فتح و کسر قاف نیز آمده و ضم آن بهتر است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قصاص و قصاص شود، منتهای قفا. (منتهی الارب). حد القفا. (اقرب الموارد) ، فریزجای از میانۀ سر. (منتهی الارب). جای حرکت مقراض از میانۀ سر. مجری الجلمین، ای المقص من الرأس فی وسطه. (اقرب الموارد) ، قسمی از خلر است، رقیق القلاف و کوچکدانه و بسیار سفید. (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(قَصْ صا)
قصه گوی:
گفت ای قصّاص در شهر شما
کیست چابکتر در این فن دغا.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(قَ)
قصاص است در همه معانی آن. رجوع به قصاص شود، نوعی از درخت که مگس انگبین می لیسد آن را و دوست دارد، و از اینجاست که انگبین را بدان منسوب نمایند و گویند عسل قصاص. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
شکوفۀ انگور و مانند آن. (منتهی الارب) (تحفۀ حکیم مؤمن). نورالعنب و شبهه، او ما تناثر منه. الواحده قعاله. (اقرب الموارد) ، آنچه بریزد از شکوفۀ رز. (مهذب الاسماء) ، پشم ریزان شتر. (اقرب الموارد). پشم ریزان از شتر. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
مانند آنچه داده باشی بازستدن، کشندۀ یکی را کشتن. (ترجمان ترتیب عادل). کین کشی به مثل. مقاصّه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). کشنده را باز کشتن و جراحت کردن عوض جراحت و چیزی را به بدل چیزی فراگرفتن، و فارسیان به معنی مطلق تعزیر با لفظ کردن استعمال نمایند. (آنندراج) : لکم فی القصاص حیوه یا اولی الالباب. (قرآن 179/2).
مرا به مستی دایم قصاص نتوان کرد
می مدام کند لطف ساقیم در کاس.
نظیری نیشابوری (از آنندراج).
گر به مستی دست یابی بر فلک
زو قصاص جان خاقانی بخواه.
خاقانی.
، (اصطلاح فقه) مانند جرم مرتکب شده مجرم را مجازات کردن. بشر در دوره های اولیه برای مجازات حدی قائل نبود و ارتکاب جرم ناچیزی کافی بود در حق او مجازات نامحدودی را ایجاب کند چنانکه گاه اتفاق می افتاد برای سرقت مالی خون عده زیادی ریخته میشد ولی این وضع ناگوار پایدار نماند و قانون قصاص وضع شد و به موجب آن مجازات مجرم متناسب با جرم ارتکاب شده مقرر گردید. در قاموس کتاب مقدس آمده: قصاص را در شریعت موسوی دو بنیاد بود: 1- نگاهداری مردم را از عواقب و نتایج گناه. 2- برپا داشتن انصاف و داد به توسط مجازات گناهکاران برحسب کردار ایشان. و قصاص بر دو بهره بود یکی مرگ ارزانی و دیگر به طور دیگر. 1- مرگ ارزانی و میرانیدن یا به سنگسار کردن است که تمام مردم معاریف در آن شرکت داشته باشند و یا به دار کشیدن یا سوزانیدن. 2- قصاص بدون قتل است که بر قواعد مجازات برپا بود و این مطلب در جایی که ضرری سهواً و عمداً از کسی نسبت به کس دیگر وارد آمده بود معمول بود. (قاموس کتاب مقدس) :
لبش زنهار میکرد از لبم گفتم معاذاﷲ
قصاص خون همی خواهم چه جای زینهار است این.
خاقانی.
با جراحت بساز خاقانی
تا قصاص از زمانه بستانیم.
خاقانی.
کس رابه قصاص من مگیرید
کز من بحل است قاتل من.
سعدی.
محتسب خم شکست و من سراو
سن بالسن و الجروح قصاص.
حافظ.
- امثال:
قصاص به قیامت نمیماند.
قصاص قبل از جنایت نباید کرد
لغت نامه دهخدا
(قُ)
سیل سخت که همه را ببرد. (منتهی الارب). سیل قعاف، سیل قحاف. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
نیک تلخ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : ماء قعاع، آب سخت تلخ سطبر. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). رجوع به قعّ شود. و گویند قعاع آبی است که شورتر از آن نباشد و شکم شتران را بسوزاند. واحد و جمع در آن یکسان است. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
مرد سخت رانندۀ ستور. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). مرد سخت رانندۀ ستور و درشتی کننده بر آن. (آنندراج) ، خوب و برگزیده از هر چیز. (اقرب الموارد). رجوع به قعاط شود
لغت نامه دهخدا
(قَعْ عا)
مرد سخت رانندۀ ستور، المتکبر الکزّ. (اقرب الموارد). رجوع به قعاط و قعاط شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
مرد سخت رانندۀ ستور و درشتی کننده بر آن. (منتهی الارب). رجوع به قعاط شود
لغت نامه دهخدا
(قُ)
بیماریی است که گوسفندان را از بسیارخواری پیدا گردد و بکشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). آن درد که گوسفند را درحال بکشد. (مهذب الاسماء). و در تهذیب و تکمله آمده است که قعاس پیچیدگیی است که بر اثر باد در گردن پیدا آید و اختصاصی به گوسفند ندارد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُرْ را)
بابونه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بابونه و هو نور الاقحوان. (بحر الجواهر)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
شیر که زودبکشد شکار را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مقعص. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ لَ)
بر جای کشتن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، فراهم آوردن کسی را بر کاری، قافله گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، قفل کردن در را، خشک کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بازداشتن لشکر را از رفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قِ / قُ)
یحیی بن هانی بن عروه کوفی. از اشراف عرب و از راویان است. وی از عبدالحمید بن محمود و جز ایشان روایت کند و شبه و ثوری ازاو روایت دارند. او مردی ثقه بوده است. (اللباب). روات در تاریخ اسلام، تنها به افرادی اطلاق نمی شود که به نقل احادیث پرداخته اند بلکه این افراد در زمینه تأثیرگذاری بر رشد و گسترش علم حدیث نیز نقش کلیدی داشته اند. آنان با سفر به مناطق مختلف و ملاقات با راویان دیگر، به طور گسترده ای تلاش کردند تا احادیث صحیح را گردآوری کنند و آن ها را به دقت به نسل های بعدی منتقل نمایند. در این فرآیند، روات به نگهبانان اصلی سنت نبوی تبدیل شدند.
لغت نامه دهخدا
(قِ / قُ)
نسبت است به قعاص. (اللباب). رجوع به قعاص شود
لغت نامه دهخدا
(قَ بَ تُلْ عَ)
کوهی است از ذوالرقیبه. (از منتهی الارب) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قناص
تصویر قناص
شکارگر قناس بنگرید به قناس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قعال
تصویر قعال
شکوفه مو، پشم شتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قفاص
تصویر قفاص
بزکوهی ازجانوران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قماص
تصویر قماص
پریشانی ناآرامی
فرهنگ لغت هوشیار
مانند آنچه داده باشی، بازستدن، کشنده یکی را کشتن، مجازات قاتل مطابق عمل مرتکب شده داستانسرا
فرهنگ لغت هوشیار
بابونه از گیاهان، گزنه از گیاهان، لگام تنگ یونانی تازی گشته آلبالو گیلاس بابونه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقاص
تصویر عقاص
گیسو بند مویباف پیچه، جمع عقیصه، گیسوی بافته گیسوی تابداده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قناص
تصویر قناص
((قَ نّ))
صیاد، شکارچی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قصاص
تصویر قصاص
((قِ))
مجازات، کیفری همسنگ جرم
فرهنگ فارسی معین