جدول جو
جدول جو

معنی قطه - جستجوی لغت در جدول جو

قطه
(قُ دَ رَ)
دهی است از بخش سوسنگرد شهرستان دشت میشان واقع در 6 هزارگزی جنوب باختری راه عمومی اهواز به سوسنگرد. موقع جغرافیایی آن دشت و هوای آن گرم سیری مالاریایی است. سکنۀ آن 150 تن. آب آن از رود کرخه (نهر مالکیه) و محصول آن غلات، برنج و شغل اهالی زراعت و گله وگاومیش داری است. راه اتومبیل رو دارد. ساکنن از طایفۀ بنی طرف هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
قطه
(قِطْ طَ)
گربۀ ماده. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، پاره ای از خربوزه و جز آن. گویی: هات قطّهً من البیطخ. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قطره
تصویر قطره
(دخترانه)
مقدار کمی از مایع که از جایی بچکد، چکه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از قطر
تصویر قطر
خطی که دو راس غیر مجاور یک چندضلعی را به هم وصل می کند
خطی که از وسط دایره می گذرد و آن را به دو نیم تقسیم می کند
کلفتی، ضخامت
جانب، کرانه
اقلیم، ناحیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قصه
تصویر قصه
ماجرایی واقعی یا خیالی، حکایت، داستان، خبر، حدیث، عریضه، بیان احوال
قصه پرداختن: داستان گفتن، قصه گفتن، برای مثال نماز شام غریبان چو گریه آغازم / به مویه های غریبانه قصه پردازم (حافظ - ۶۶۶)
قصه گفتن: داستان گفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قطا
تصویر قطا
قطات ها، پرنده ای به اندازه کبوتر، پرنده ای کوچک با پرهای سیاه و خاکستری که در صحرا لای بوته های خاردار لانه می سازد و آن را برای گوشتش شکار می کنند، سنگ خوٰارها، سنگخوٰاره ها، سنگخوٰارک ها، اسفرودها، سفرودها، جمع واژۀ قطات
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سقطه
تصویر سقطه
سقوط، کنایه از خطا، لغزش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قطع
تصویر قطع
بریدن، جدا کردن، متوقف شدن، قطع شده، اندازۀ طول و عرض، در علوم ادبی در علم عروض اسقاط یک حرف از آخر و تد مجموع چنان که از مستفعلن مستفعل باقی بماند و مفعولن به جایش بگذارند، پیمودن، طی کردن
قطع کردن: بریدن، جدا کردن چیزی از چیز دیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قطر
تصویر قطر
مس، مس گداخته، نوعی مس، نوعی برد یمانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خطه
تصویر خطه
هر نوع سرزمین مانند ناحیه، شهر و کشور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قبه
تصویر قبه
بنایی که سقف آن گرد و برآمده باشد
قبۀ خضرا: کنایه از آسمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قطف
تصویر قطف
در علم عروض اسقاط سبب خفیف از آخر رکن چنان که از مفاعلتن مفاعل باقی بماند و نقل به فعولن شود، چیدن میوه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قطره
تصویر قطره
یک چکه، چک، چکه، یک دانه باران، در پزشکی نوعی داروی مایع که به مقدار یک چکه در چشم یا گوش ریخته می شود
قطره قطره: چکه چکه مثلاً قطره قطره جمع گردد وانگهی دریا شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قطف
تصویر قطف
سلمه، گیاهی بیابانی و خودرو دارای ساقۀ کوتاه و برگ های بیضی شکل مانند اسفناج که در پختن بورانی و آش به کار می رود، سرمک، سرمج، سرمق، اسفناج رومی،
نوعی درخت کوهی که دارای چوب سخت است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قرطه
تصویر قرطه
جامۀ کوتاه بی آستر، پیراهن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ نَسْ سُ)
لغزیدن و افتادن. (غیاث) (آنندراج). شکوخیدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ قِطْ طَ)
جمع واژۀ قطاط. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به قطاط شود، خاص گردانیدن کسی را بچیزی، برگزیدن کسی را بکاری، قفا خوردن، نواله و بخش نهادن بجهت مهمان، برگزیدن بدان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ذُ قَ طَ)
مرد پلید. رجل خبیث
لغت نامه دهخدا
(بُ طَ)
گروه مردم و جماعت پریشان و متفرق. (ناظم الاطباء). گروه مردم و جماعت پریشان. (منتهی الارب) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رُ طَ)
سیاهی خجکهای سپید آمیخته و برعکس. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). ج، رقط. (ناظم الاطباء). سیاهی آمیخته به نقطه های سپید و سیاه. (یادداشت مؤلف) ، تاج درخت عرفج که برگ آوردن گرفته باشد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حَ طَ)
زن کوتاه یا سبک جسم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سُ طَ)
پاره ای که از چیزی بیفتد، پارۀ ابر. (غیاث) (آنندراج) :
تا بپوشاند جهان را نقطه ای
مهر گردد منکسف از سقطه ای.
مولوی.
، چیزی که ساقط شود. (آنندراج) (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(اَ قِ طَ)
چیزی است نزدیک هزارخانه متصل به شکنبه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بقطه
تصویر بقطه
پاره ای از زمین گروه پراکنده
فرهنگ لغت هوشیار
زمین خوردن، لغزش پاره افتاده، پاره ابر خطا اشتباه لغزش، واقعه شدید، جمع سقطات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بطه
تصویر بطه
پارسی تازی شده بتک: آوندی به ریخت بت، خم روغن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطه
تصویر خطه
زمینی که جهت بنا کردن عمارت گرداگرد آن خط کشیده باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سقطه
تصویر سقطه
((سَ طَ))
خطا، لغزش، واقعه شدید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قصه
تصویر قصه
داستان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قطعه
تصویر قطعه
تکه، بخش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قطع
تصویر قطع
برش، قطع، کات (Cut) در هنگام فیلمبرداری به فرمانی از سوی کارگردان یا افراد مرتبط برای قطع کار دوربین صدا و بازی معمولا پس از برداشت کامل نما یا عدم رضایت کارگردان از نماهای فیلمبرداری شده گفته می شود،
کات در تدوین فیلم به معنی انتقال از نمایی به نمای دیگر برای اندازه سازی نما به لحاظ زمانی مکانی و حرکتی که با بریدن (Cutting) بخشهایی از نگاتیوهای برداشت شده و چسباندن (Joining) آنها به هم حاصل میشود.
تغییر ناگهانی از نمایی به نمای دیگر و عمل برش زدن فیلم در روی میز تدوین،
، کات به عنوان یکی از ابزارهای اصلی در دست کارگردان و تدوین گر، نقش بسیار مهمی در روایت داستان و خلق احساسات مختلف در مخاطب دارد.
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قطر
تصویر قطر
کرانه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قطره
تصویر قطره
چکه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قطب
تصویر قطب
پیر، میخ، نشین
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قطع
تصویر قطع
بریدن
فرهنگ واژه فارسی سره