جدول جو
جدول جو

معنی قطزن - جستجوی لغت در جدول جو

قطزن
(قَ زَ)
مقطّه. (منتهی الارب). معروف است، و حقیقتاً این لفظ بر کاتب صادق می آید یا بر کار دیگر، چون بر مقط اطلاق کنند مجاز است:
زخمی که یار بر دل اغیار میزند
چون قطزن آید آن همه بر استخوان من.
طاهر وحید (از آنندراج).
نمی بینی که قطزن زیردست خامه می گردد
ز همواری مکن بر خود مسلط تیره مغزان را.
محسن تأثیر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قطان
تصویر قطان
قاطن ها، ساکنان و مقیم های مکانی، جمع واژۀ قاطن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قط زن
تصویر قط زن
در خوشنویسی، چاقوی کوچکی برای بریدن قلم نی، در خوشنویسی، تکۀ باریکی از چوب یا استخوان که سر قلم نی را روی آن می گذارند و با قلم تراش می برند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قطن
تصویر قطن
پنبه، گیاهی با ساقۀ ستبر و کوتاه و شاخه های نازک و برگ های درشت و گل های زرد یا سرخ رنگ که پس از رسیدن، شکافته می شود و از میان آن دانه هایی بیرون می آید که اطراف آن ها را تارهای سفید فراگرفته است
فرهنگ فارسی عمید
(قَ نَ)
قطن عبداﷲ درهم، ای حسبه، و این لغتی است در قط (اقرب الموارد) ، به معنی یک درهم برای عبداﷲ بس است
لغت نامه دهخدا
(قُ)
موضعی است در سرزمین شربه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
پنبه، و آن از درختهای صغار است و گاه بزرگ شود و تا بیست سال باقی باشد. ضماد برگ آن مطبوخ، درد مفاصل حار و بارد را نافع و با روغن گل جهت نقرس بی عدیل، و مغز پنبه دانه ملین مسخن و با سکنجبین در محرورین و با دارچینی در مبرودین به غایت مبهی و روغن تخم آن نافع سرفه و مغص. (منتهی الارب). اسم جنس است و قطعه ای از آن قطنه است و گاه به اقطان جمع بسته میشود. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ طُ)
جمع واژۀ قطین. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قطین شود، جمع واژۀ قطان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قطان شود
پنبه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قطن شود
لغت نامه دهخدا
(قُ طُن ن)
پنبه. (منتهی الارب). و آن از درختهای صغار است و گاهی کلان باشد و تا بیست سال باقی بماند. (آنندراج) :
کأن ّ مجری دمعهاالمستن
قطنﱡه من اجود القطن.
راجز.
و تشدید به خاطر ضرورت شعر است. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَدْءْ)
اقامت نمودن و جای گرفتن، خدمت کردن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
جمع واژۀ قاطن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قاطن شود، قاطن. (اقرب الموارد) ، خدم و حشم آزاد، اهل خانه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و آن ازبرای واحد و جمع است، یا جمع آن قطن است، یعنی خدم و حاشیۀ کسی. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ طی یَ)
دهی است از مخلاف سنجان یمن. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قَطْ طا)
یحیی بن سعید بن فروخ بصری، مکنی به ابوزکریا یا ابوسعید. محدث عصر خود و از اصحاب حضرت صادق علیه السلام است، و از گفتۀ شیخ طوسی می توان ثقه بودن وی را استظهار کرد. وی به سال 198 هجری قمری درگذشت
احمد بن محمد بن احمد. از علمای عامه است. (ریحانه الادب)
لغت نامه دهخدا
(قَطْ طا)
پنبه فروش
لغت نامه دهخدا
(قُطْ طا)
جمع واژۀ قاطن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قاطن شود: ما بی حب الحیطان و لکن شغف بالقطان. (بدیع الزمان همدانی)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
دهی از دهستان سراجو از بخش مرکزی شهرستان مراغه واقع در 33500 گزی جنوب خاوری مراغه و 11000 گزی جنوب شوسۀ مراغه به سراسکند. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن معتدل است. سکنۀ آن 101 تن میباشد. آب آن از رود خانه لیلان و چشمه و محصول آن غلات، نخودو شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
چوب فدرنگ. (منتهی الارب). چوب فدرنگ و شکنجه هوده. (آنندراج). شجار الهودج. (اقرب الموارد). ج، قطن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ زَ)
قدزننده. چاقوئی که معمولاً در قلمدان گذارندو سر قلم های نی را با آن قد زنند. چاقوی قلم تراش
لغت نامه دهخدا
(قَ طَ)
غزوۀ قطن، جنگی است که در قطن اتفاق افتادو مسعود بن عروه در آن کشته شد. سردار لشکر رسول خدادر این جنگ سلمه بن عبدالاسدی بود. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قطن
تصویر قطن
پنبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطون
تصویر قطون
ماندن جای گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطین
تصویر قطین
از ریشه لاتینی پنبه کار پنبه دار چارک زاور، آزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قط زن
تصویر قط زن
برش زن کلکتراش خامه زن کلک بر
فرهنگ لغت هوشیار
چوب کجاوه پنبه فروش کسی که پنبه فروشد پنبه فروش، جمع قاطن ساکنان متوطنان: و قطان واهالی آن دیار که از میان جان عبید و موالی این دولت خانه اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قط زن
تصویر قط زن
((~. زَ))
چوب باریکی که نوک قلم را هنگام بریدن روی آن می گذارند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قطان
تصویر قطان
((قَ طّ))
کسی که پنبه فروشد، پنبه فروش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قطن
تصویر قطن
((قُ))
پنبه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قطان
تصویر قطان
((قُ طّ))
جمع قاطن، ساکنان، متوطنان
فرهنگ فارسی معین
گوژپشت پشت خمیده
فرهنگ گویش مازندرانی