یک چکه، چک، چکه، یک دانه باران، در پزشکی نوعی داروی مایع که به مقدار یک چکه در چشم یا گوش ریخته می شود قطره قطره: چکه چکه مثلاً قطره قطره جمع گردد وانگهی دریا شود
یک چکه، چک، چکه، یک دانه باران، در پزشکی نوعی داروی مایع که به مقدار یک چکه در چشم یا گوش ریخته می شود قطره قطره: چکه چکه مثلاً قطره قطره جمع گردد وانگهی دریا شود
یکی قطر. (منتهی الارب). واحده القطر، ای النقطه. (اقرب الموارد). پارۀ آب که از جائی چکد، و گره از تشبیهات آن است. (آنندراج) : هر نفسی بر دل آن پاکزاد چون گره قطره نبودش گشاد. طاهر وحید (از آنندراج)
یکی قطر. (منتهی الارب). واحده القطر، ای النقطه. (اقرب الموارد). پارۀ آب که از جائی چکد، و گره از تشبیهات آن است. (آنندراج) : هر نفسی بر دل آن پاکزاد چون گره قطره نبودش گشاد. طاهر وحید (از آنندراج)
سقطره = سقوطری = سقوطره معرب سکوتره که جزیره ای است در اقیانوس هند نزدیک عدن. متعلق به انگلستان قریب 130 کیلومتر طول و 40 کیلومتر عرض دارد. مرکز جزیره شهر تاماریده است. سکنۀ جزیره در حدود 12000 تن است. محصول آن خرما، صبر زرد، سقوطری و گندز است. (فرهنگ فارسی معین)
سقطره = سقوطری = سقوطره معرب سکوتره که جزیره ای است در اقیانوس هند نزدیک عدن. متعلق به انگلستان قریب 130 کیلومتر طول و 40 کیلومتر عرض دارد. مرکز جزیره شهر تاماریده است. سکنۀ جزیره در حدود 12000 تن است. محصول آن خرما، صبر زرد، سقوطری و گندز است. (فرهنگ فارسی معین)
مقطر. (منتهی الارب) (آنندراج). مقطر. ج، مقاطر. (اقرب الموارد). بوی سوز. (ناظم الاطباء). و رجوع به مقطر شود، کنده که بر پای بندی نهند. (منتهی الارب) (آنندراج). کنده ای که برپای نهند. (ناظم الاطباء). چوبی با شکافهای بزرگ به اندازۀ ساق انسان که پای زندانیان را در آن نهند. (از اقرب الموارد). - مقطرهالسجان، فلک و معرب آن فلق است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
مِقْطَر. (منتهی الارب) (آنندراج). مقطر. ج، مقاطر. (اقرب الموارد). بوی سوز. (ناظم الاطباء). و رجوع به مقطر شود، کنده که بر پای بندی نهند. (منتهی الارب) (آنندراج). کنده ای که برپای نهند. (ناظم الاطباء). چوبی با شکافهای بزرگ به اندازۀ ساق انسان که پای زندانیان را در آن نهند. (از اقرب الموارد). - مقطرهالسجان، فلک و معرب آن فلق است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
کوس اشتران، درد غند (غند قند) چکانه (قطره چکان) چکه، آب کم بستن شتران بر نسقی واحد و پشت سر هم، دردی که از جوشاندن قند سفید به دست آید: (قناد)، . . ششم کرت بجوشانند (قند سفید را) دردی ماند که آن را قطاره خوانند بغایت سیاه و کدر بود
کوس اشتران، درد غند (غند قند) چکانه (قطره چکان) چکه، آب کم بستن شتران بر نسقی واحد و پشت سر هم، دردی که از جوشاندن قند سفید به دست آید: (قناد)، . . ششم کرت بجوشانند (قند سفید را) دردی ماند که آن را قطاره خوانند بغایت سیاه و کدر بود