جدول جو
جدول جو

معنی قطره - جستجوی لغت در جدول جو

قطره
(دخترانه)
مقدار کمی از مایع که از جایی بچکد، چکه
تصویری از قطره
تصویر قطره
فرهنگ نامهای ایرانی
قطره
یک چکه، چک، چکه، یک دانه باران، در پزشکی نوعی داروی مایع که به مقدار یک چکه در چشم یا گوش ریخته می شود
قطره قطره: چکه چکه مثلاً قطره قطره جمع گردد وانگهی دریا شود
تصویری از قطره
تصویر قطره
فرهنگ فارسی عمید
قطره
(قُ رَ)
اندک و هیچکاره. الشی ٔ التافه الیسیر الخسیس. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
قطره
(قَ رَ / رِ)
یکی قطر. (منتهی الارب). واحده القطر، ای النقطه. (اقرب الموارد). پارۀ آب که از جائی چکد، و گره از تشبیهات آن است. (آنندراج) :
هر نفسی بر دل آن پاکزاد
چون گره قطره نبودش گشاد.
طاهر وحید (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
قطره
پاره ای آب را از جائی چکد
تصویری از قطره
تصویر قطره
فرهنگ لغت هوشیار
قطره
((قَ رِ))
چکه، مقدار کمی آب، جمع قطرات
تصویری از قطره
تصویر قطره
فرهنگ فارسی معین
قطره
چکه
تصویری از قطره
تصویر قطره
فرهنگ واژه فارسی سره
قطره
جرعه، چکه
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قاره
تصویر قاره
هر یک از قطعات پنج گانۀ وسیع و پیوستۀ خشکی های زمین مثلاً قارۀ آسیا، قارۀ اروپا، برّه
قارۀ سیاه: کنایه از افریقا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قطاره
تصویر قطاره
آنچه از چیزی بچکد، چکیده از هر چیز، آب اندک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قمره
تصویر قمره
قمارخانه، محلی که در آن قمار بازی می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خطره
تصویر خطره
خطرت، هر اندیشه ای که بر ذهن وارد می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قنطره
تصویر قنطره
پل، سازه ای بر روی رودخانه یا دره یا خیابان و امثال آن برای عبور از روی آنها، دهله، خدک، بل، پول، جسر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قرطه
تصویر قرطه
جامۀ کوتاه بی آستر، پیراهن
فرهنگ فارسی عمید
(سُ قُ رَ)
سقطره = سقوطری = سقوطره معرب سکوتره که جزیره ای است در اقیانوس هند نزدیک عدن. متعلق به انگلستان قریب 130 کیلومتر طول و 40 کیلومتر عرض دارد. مرکز جزیره شهر تاماریده است. سکنۀ جزیره در حدود 12000 تن است. محصول آن خرما، صبر زرد، سقوطری و گندز است. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(مِ طَ رَ)
مقطر. (منتهی الارب) (آنندراج). مقطر. ج، مقاطر. (اقرب الموارد). بوی سوز. (ناظم الاطباء). و رجوع به مقطر شود، کنده که بر پای بندی نهند. (منتهی الارب) (آنندراج). کنده ای که برپای نهند. (ناظم الاطباء). چوبی با شکافهای بزرگ به اندازۀ ساق انسان که پای زندانیان را در آن نهند. (از اقرب الموارد).
- مقطرهالسجان، فلک و معرب آن فلق است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ طَرْ رَ)
ناقۀ آبستن شده و دنب و سر برداشته. (از اقرب الموارد). ناقه مقطره، ماده شتر آبستن که دنب و سر بردارد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ طَ رَ / مُ قَطْ طَ رَ)
ابل مقطره، شتران قطار کرده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اقطار و تقطیر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از قاطره
تصویر قاطره
مونث قاطر و کوس (قطار)
فرهنگ لغت هوشیار
بن گردن، پتک آهنگری، دمغازه دمغزه در پرندگان، پاره چوب، کفه ظنچه پس از بیختن در گربال بماند، پوسته گندم سبوس فروگذاشت کوتاهی درکار
فرهنگ لغت هوشیار
قدرت در فارسی اژ زور توی چمک خود ز ازل ز عون تو دست مراست این چمک تروک (گویش مازندرانی) دسلات (گویش مهابادی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبره
تصویر قبره
چکاوک چاوک ژوله از پرندگان، سرخاب واحد قبر یک چکاوک جل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قثره
تصویر قثره
رخت خانه مانه
فرهنگ لغت هوشیار
کوه کوچک مستدیر، سنگ بزرگ، کوهک خرد جدا از کوهها، خشکی بزرگ در میان آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قذره
تصویر قذره
پاک یکرنگ دور از پستی: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطاه
تصویر قطاه
مفرد قطا یک سنگخوارک
فرهنگ لغت هوشیار
کوس اشتران، درد غند (غند قند) چکانه (قطره چکان) چکه، آب کم بستن شتران بر نسقی واحد و پشت سر هم، دردی که از جوشاندن قند سفید به دست آید: (قناد)، . . ششم کرت بجوشانند (قند سفید را) دردی ماند که آن را قطاره خوانند بغایت سیاه و کدر بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قتره
تصویر قتره
گرد، کازه شکار، توده ماسه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شطره
تصویر شطره
نیمه ای نر نیمه ای ماده دو نیمه نر ماده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فطره
تصویر فطره
زکات بدن که در روز عید فطر داده میشود
فرهنگ لغت هوشیار
بدل گذشتن، چیزی که که بر دل گذرد از احکام طریقت، قلب (باعتبار تسمیه حال باسم محل)، ادعیه ای که خوانده شود، جمع خطرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آطره
تصویر آطره
بند چادر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آطره
تصویر آطره
بند چادر، چادربند
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قطعه
تصویر قطعه
تکه، بخش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قاره
تصویر قاره
خشکاد
فرهنگ واژه فارسی سره