جدول جو
جدول جو

معنی قصیب - جستجوی لغت در جدول جو

قصیب
(قَ)
شتر بازایستاده از شیر قبل از سیری. (منتهی الارب). القصیب من الجمال و النوق، الذی یمتنع من شرب الماء فیرفع رأسه عنه. یقال: بعیر و ناقه قصیب. (اقرب الموارد). مذکر و مؤنث در وی یکسان است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مصیب
تصویر مصیب
(پسرانه)
آنکه حقیقت امری را دریافته باشد، درستکار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از قلیب
تصویر قلیب
چاه، گودال استوانه ای شکلی که برای رسیدن به آب و نفت یا ریختن فاضلاب در زمین حفر می کنند، بئر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خصیب
تصویر خصیب
پر حاصل، پر آب و علف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عصیب
تصویر عصیب
نوعی غذا که از رودۀ آکنده از دل و جگر درست می کنند، جگرآکند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قصاب
تصویر قصاب
کسی که گاو و گوسفند و مانند آن ها را می کشد، گوشت فروش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قصیل
تصویر قصیل
بوتۀ جو نارس که درو کنند و به چهارپایان دهند، آنچه از کشت سبز بریده می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قضیب
تصویر قضیب
آلت تناسلی مرد، جمع قضبان، شاخۀ درخت، شاخۀ بریده شده که به عنوان چوب دستی مورد استفاده قرار بگیرد، شمشیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قصیر
تصویر قصیر
کوتاه، کم ارتفاع، مقابل بلند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نصیب
تصویر نصیب
بهره، حظ، بخت و اقبال
فرهنگ فارسی عمید
(تَ بَکْ کُ)
دشنام دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، موی شاخ شاخ بکردن. (تاج المصادر بیهقی). توک ساختن موی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مرغول کردن موی. (زوزنی). مرغول و پیچان گردانیدن موی را، هر دو دست را بر گردن بستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، نی ناک شدن کشت. (از اقرب الموارد). ساق برآوردن کشت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : قصب الزرع تقصیباً. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ بَ)
دستۀ موی پیچیده. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، میان دو پیوند نی. (منتهی الارب). انبوبه. (اقرب الموارد). ج، قصائب. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ صَ بَ)
یوم قصیبه، روزی است تاریخی مر عمرو بن هند را بر تمیم. (مجمع الامثال میدانی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شصیب
تصویر شصیب
سخت دشوار، بهره، بیگانه مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قصیر
تصویر قصیر
کوتاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قنیب
تصویر قنیب
تاک پیراسته، گروه انبوه، ابر انبوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطیب
تصویر قطیب
می آبکی می آمیخته، شیردرهم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قعیب
تصویر قعیب
سالخورده رفتنی: مرد شماربسیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلیب
تصویر قلیب
چاه کهنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قریب
تصویر قریب
نزدیک، خویشاوند
فرهنگ لغت هوشیار
کهنه، نو از واژگان دوپهلو، تیز، شمشیرزدوده، شمشیرزنگ زده، سفیدوپاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قصاب
تصویر قصاب
برنده گوشت و روده و مانند آن، گوشت فروش
فرهنگ لغت هوشیار
مغزپز، خشکه گوشت، چوبدستی، کوهان فربه درشتر، نیزه شکسته، چغامه از راه چغانه ای توبی ساز وز وزن چغامه ای توبی راه (شهید) نیزه شکسته، قصیده، شعر پاکیزه و نیکو، گوشت خشک، استخوان با مغز
فرهنگ لغت هوشیار
خوید: جوسبزی که برای خوراک ستوران بریده می شود، گروه اسم) آنچه سبز بریده شود از کشت خوید، بوته جو نارس که خوراک چارپایان است، جماعت گروه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قصیص
تصویر قصیص
روییدنگاه مو بالای سینه، آواز، تودری از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قصیع
تصویر قصیع
فرمرس کودکی که اندک خواراست وزبون وگوالیدنش دیرگشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خصیب
تصویر خصیب
شهر بزرگ فراخشهر، گشاده دست نیکو کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قصیم
تصویر قصیم
زرودشکن، تاغرویان تاغستان
فرهنگ لغت هوشیار
شاخه، شاخه بریده شوش، تلویز (گویش نایینی) شاخه نرم وتازه، چوبدستی، تازیانه، کمان چوبی، تیغ بران -8 نره، سختو خرزه خرنره شاخه درخت شاخه نرم و تازه: می زعفری خور ز دست بتی که گویی قضیبی است از خیزران. (منو چهری. د. 62)، چوبدستی: و خیز ران سیمین در دست ناظران تا چون فرزند پدیدار شود قضیب بر طشت زنند تا آواز بگوش حکیمان رسد و طالع فرزند شاه بدست آورند، تازیانه، کمان ساخته از شاخه درخت، آلت تناسل مرد نره (مطلقا)، آلت تناسل خر نره خر، جمع قضبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبیب
تصویر قبیب
تر و خشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عصیب
تصویر عصیب
سخت دشوار، روز سخت گرم یا روز سخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قصیبه
تصویر قصیبه
بندنی، دسته موی چیده، گیسوی بافته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقصیب
تصویر تقصیب
مرغولاندن گیسو (مرغول جعد)
فرهنگ لغت هوشیار
سرازیری نشیب، آماجیده آماژیده، دریابنده، درست، درستکار نیکرسنده بحقیقت امری صواب یابنده اصابت کننده مقابل مخطی: تاطبیب منطق نداند و جنس و نوع نشناسدء در میان فصل و خاصه و عرض فرق نتواند کرد وعلت نشناسد و چون علت نشناسد در علاج مصیب نتواند بود، درست گوینده، درست عمل درستکار، راست و درست: ملوک را یکی از رایهای صائب و تدبیرهای مصیب آنست که
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قریب
تصویر قریب
نزدیک
فرهنگ واژه فارسی سره