معنی خصیب - فرهنگ فارسی عمید
واژههای مرتبط با خصیب
خصیب
- خصیب
- فراخ سال. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، بسیارغله. (از منتهی الارب). پرحاصل و سرسبز. (یادداشت بخط مؤلف) : همتی عالی و نعمتی متوالی و کنفی رحیب و مرتعی خصیب. (ترجمه تاریخ یمینی).
- ابوخصیب، گوشت. (منتهی الارب).
- بلد خصیب، شهر فراخ سال و بسیارغله. (منتهی الارب).
- رجل خصیب، مرد بسیار خیر و فراخ ناحیه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
خصیب
- خصیب
- از پزشکان دوران ظهور خلافت عباسی است که مذهب نصرانیان داشت و در بصره نشو و نما کرده. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
لغت نامه دهخدا
خطیب
- خطیب
- سخنران، نوشته خوان، اندرز گوی انجمنیک خواستگار مردی که زن می خواهد مرد خطبه خوان سخنران، واعظ، جمع خطباء (خطبا)
فرهنگ لغت هوشیار