جدول جو
جدول جو

معنی قصعل - جستجوی لغت در جدول جو

قصعل
(قِ عِ)
کژدم ریزه، بچه گرگ. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قصیل
تصویر قصیل
بوتۀ جو نارس که درو کنند و به چهارپایان دهند، آنچه از کشت سبز بریده می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قصعه
تصویر قصعه
بشقاب بزرگ، کاسه
فرهنگ فارسی عمید
(رَجْوْ)
فروبردن جرعۀ آب را، فروبردن نشخوار یا خائیدن آن یا برآوردن نشخوار از شکم و هنوز نخائیدن یا پر کردن دهن را از آن یا نیکو و نرم خائیدن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) : قصعت الناقه بجرتها، ردتها الی جوفها. و قیل مضغتها و قیل هو بعد الدسع ای دفعها راجعه الی فمها و قیل المضغ و قیل هو ان تملأ بها فاها و قیل شده المضغ. (اقرب الموارد) ، لازم گرفتن خانه را، تسکین دادن و فرونشانیدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : قصع الماء عطشه، سکنه. (اقرب الموارد) ، پر شدن جراحت ازخون و درخشیدن و نمایان گردیدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). گویند: قصع الجراح بالدم، شرق به و امتلأ. (اقرب الموارد) ، قصع قمله، کشت شپش را میان دو ناخن، تحقیر کردن و خوارداشتن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، زدن به کف. (اقرب الموارد) : قصع الغلام او هامته ، ضرب ببسط کفه علی رأسه. (اقرب الموارد) ، جوان نگرداندن و خرد و ریزه داشتن. (منتهی الارب) :قصع اﷲ شبابه، دعای بد است، یعنی جوان نگرداند او را، یعنی خرد و ریزه دارد و جوانی در درنگی اندازد
لغت نامه دهخدا
(رُ جُوو)
خرده ریزه برآمدن و کلان نشدن. (منتهی الارب) ، جوانی را در درنگی انداختن. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ صِ)
ریزه و خرد: غلام قصع، کودک ریزۀخرد. (منتهی الارب). بطی ءالشّباب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ صَ)
جمع واژۀ قصعه. (منتهی الارب). رجوع به قصعه شود
لغت نامه دهخدا
(رُ)
بریدن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) : قصله قصلاً، قطعه. (اقرب الموارد) ، زدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : قصل عنقه، زد گردن او را. (منتهی الارب) ، پاکوب کردن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) : قصل الحنطه، داسها. (اقرب الموارد) ، قصیل علف دادن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) : قصل الدابه (و علی الدابه) ، علفها القصیل. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
قصل. (منتهی الارب). رجوع به قصل شود، شکوفۀ درخت سلم. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، قصاله. (اقرب الموارد). رجوع به قصاله شود
لغت نامه دهخدا
(قَ صَ)
آنچه از گندم دور کنند وقت پاکیزه کردن. (منتهی الارب). آنچه از طعام بیرون کنند و آن را دور اندازند. و در صحاح آمده: القصل فی الطعام، کالزؤان و قال الراجز: و قد غربلت و کربلت من القصل. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صِ عَ)
خرمای خشک یا خرمای خشک که در شیر تازۀ تر نهند. (منتهی الارب). خرمای خشک. (مهذب الاسماء). خرمای خشک که اندر شیر تازه نهند و بعضی گویند صقعل خرما و مسکه است که با هم خورند. (از بحر الجواهر)
لغت نامه دهخدا
(قُ عُ)
کاسۀ بزرگ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، و گویند کاسۀ کوچک. (اقرب الموارد) ، نوعی از رکابی و دیگ تنگ گردن. (منتهی الارب). المرجل الضیق العنق. (اقرب الموارد) ، مرغکی کوتاه گردن و کوتاه نوک. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ عَ)
نام کبوترباز. (آنندراج از غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(قَ طَ)
قسطل. (اقرب الموارد). رجوع به قسطل شود
لغت نامه دهخدا
(قَ طَ)
از لاطینی کاستانا، شاه بلوط. رجوع به شاه بلوط شود
لغت نامه دهخدا
(قَ صِ عَ)
مؤنث قصع. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قصع شود
لغت نامه دهخدا
(قَ عَ)
کاسه. (المعرب جوالیقی) (منتهی الارب). برخی گویند این کلمه فارسی است که معرب شده، و اصل آن کاسه است. (المعرب جوالیقی ص 274) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ج، قصعات، قصع، قصاع. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ صَ عَ)
سوراخ کلاکموش که بدان درون خانه درآید. (منتهی الارب). رجوع به قصعاء و قصیعاء و قصاعه و قاصعاء شود
لغت نامه دهخدا
(قُ عُ / قِ عَ)
ناکس. فرومایه، خوار. بی قدر. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قُ عَ)
غلاف نرۀ کودک فراخ چندان که حشفۀ او بیرون برآید. ج، قصع. (منتهی الارب) ، سوراخ کلاکموش که بدان اندرون درآید. رجوع به قاصعاء و قصاعه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ)
باریک سر و گردن. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد). مؤنث: صعلاء. ج، صعل. (از اقرب الموارد). رجل اصعل، مرد باریک سر و گردن، و کذلک من النخل و النعام. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(صَ / صَ عِ)
خرد و باریک سر و گردن از مردم و خرمابن و شترمرغ، خر پشم ریخته، دراز از هر چیزی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
آنچه سبز بریده شود از کشت. (منتهی الارب). علف جو که سبز بریده شود برای چارپایان، و آن را قصیل نامند زیرا که از سستی به زودی بریده و قطع میشود، و فقیهان زرع را قبل از ادراک قصیل نامند به طور مجاز. (اقرب الموارد از المعرب). عوام، در قم و اطراف آن را خصیل گویند، جماعت و گروه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ مُ)
بیماریی است که در شتربچگان پیدا گردد و بکشد آنها را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ صَ مِ / قَ مَ)
مرد درشت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از صعل
تصویر صعل
دراز و باریک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قصل
تصویر قصل
فرومایه سست گول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قصال
تصویر قصال
شیر از جانوران، شمشیربران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قصطل
تصویر قصطل
قسطل بنگرید به قسطل قسطل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قصعه
تصویر قصعه
پارسی تازی گشته کاسه نیشزبان کاسه بشقاب بزرگ، جمع قصعات قصع قصاع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قصمل
تصویر قصمل
سخت و درشت مرد
فرهنگ لغت هوشیار
خوید: جوسبزی که برای خوراک ستوران بریده می شود، گروه اسم) آنچه سبز بریده شود از کشت خوید، بوته جو نارس که خوراک چارپایان است، جماعت گروه
فرهنگ لغت هوشیار
ریزمان کودکی که نگوالدوبزرگ نشود، جمع قصعه، از ریشه پارسی کاسه ها جمع قصعه کاسه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قصعه
تصویر قصعه
((قَ عَ))
کاسه و ظرفی که در آن غذا خورند، جمع قصاع
فرهنگ فارسی معین
((قَ))
هرآنچه از کشت مانند بوته جو که سبز آن درو شود برای خوراک چهارپایان، جماعت، گروه
فرهنگ فارسی معین