فروبردن جرعۀ آب را، فروبردن نشخوار یا خائیدن آن یا برآوردن نشخوار از شکم و هنوز نخائیدن یا پر کردن دهن را از آن یا نیکو و نرم خائیدن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) : قصعت الناقه بجرتها، ردتها الی جوفها. و قیل مضغتها و قیل هو بعد الدسع ای دفعها راجعه الی فمها و قیل المضغ و قیل هو ان تملأ بها فاها و قیل شده المضغ. (اقرب الموارد) ، لازم گرفتن خانه را، تسکین دادن و فرونشانیدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : قصع الماء عطشه، سکنه. (اقرب الموارد) ، پر شدن جراحت ازخون و درخشیدن و نمایان گردیدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). گویند: قصع الجراح بالدم، شرق به و امتلأ. (اقرب الموارد) ، قصع قمله، کشت شپش را میان دو ناخن، تحقیر کردن و خوارداشتن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، زدن به کف. (اقرب الموارد) : قصع الغلام او هامته ، ضرب ببسط کفه علی رأسه. (اقرب الموارد) ، جوان نگرداندن و خرد و ریزه داشتن. (منتهی الارب) :قصع اﷲ شبابه، دعای بد است، یعنی جوان نگرداند او را، یعنی خرد و ریزه دارد و جوانی در درنگی اندازد
فروبردن جرعۀ آب را، فروبردن نشخوار یا خائیدن آن یا برآوردن نشخوار از شکم و هنوز نخائیدن یا پر کردن دهن را از آن یا نیکو و نرم خائیدن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) : قصعت الناقه بجرتها، ردتها الی جوفها. و قیل مضغتها و قیل هو بعد الدسع ای دفعها راجعه الی فمها و قیل المضغ و قیل هو ان تملأ بها فاها و قیل شده المضغ. (اقرب الموارد) ، لازم گرفتن خانه را، تسکین دادن و فرونشانیدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : قصع الماء عطشه، سکنه. (اقرب الموارد) ، پر شدن جراحت ازخون و درخشیدن و نمایان گردیدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). گویند: قصع الجراح بالدم، شرق به و امتلأََ. (اقرب الموارد) ، قصع قمله، کُشت شپش را میان دو ناخن، تحقیر کردن و خوارداشتن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، زدن به کف. (اقرب الموارد) : قصع الغلام او هامَتَه ُ، ضرب ببسط کفه علی رأسه. (اقرب الموارد) ، جوان نگرداندن و خرد و ریزه داشتن. (منتهی الارب) :قصع اﷲ شبابه، دعای بد است، یعنی جوان نگرداند او را، یعنی خرد و ریزه دارد و جوانی در درنگی اندازد
آنچه از گندم دور کنند وقت پاکیزه کردن. (منتهی الارب). آنچه از طعام بیرون کنند و آن را دور اندازند. و در صحاح آمده: القصل فی الطعام، کالزؤان و قال الراجز: و قد غربلت و کربلت من القصل. (اقرب الموارد)
آنچه از گندم دور کنند وقت پاکیزه کردن. (منتهی الارب). آنچه از طعام بیرون کنند و آن را دور اندازند. و در صحاح آمده: القصل فی الطعام، کالزؤان و قال الراجز: و قد غربلت و کربلت من القصل. (اقرب الموارد)
خرمای خشک یا خرمای خشک که در شیر تازۀ تر نهند. (منتهی الارب). خرمای خشک. (مهذب الاسماء). خرمای خشک که اندر شیر تازه نهند و بعضی گویند صقعل خرما و مسکه است که با هم خورند. (از بحر الجواهر)
خرمای خشک یا خرمای خشک که در شیر تازۀ تر نهند. (منتهی الارب). خرمای خشک. (مهذب الاسماء). خرمای خشک که اندر شیر تازه نهند و بعضی گویند صقعل خرما و مسکه است که با هم خورند. (از بحر الجواهر)
کاسه. (المعرب جوالیقی) (منتهی الارب). برخی گویند این کلمه فارسی است که معرب شده، و اصل آن کاسه است. (المعرب جوالیقی ص 274) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ج، قصعات، قصع، قصاع. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
کاسه. (المعرب جوالیقی) (منتهی الارب). برخی گویند این کلمه فارسی است که معرب شده، و اصل آن کاسه است. (المعرب جوالیقی ص 274) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ج، قصعات، قِصَع، قِصاع. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
باریک سر و گردن. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد). مؤنث: صعلاء. ج، صعل. (از اقرب الموارد). رجل اصعل، مرد باریک سر و گردن، و کذلک من النخل و النعام. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
باریک سر و گردن. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد). مؤنث: صَعْلاء. ج، صُعْل. (از اقرب الموارد). رجل اصعل، مرد باریک سر و گردن، و کذلک من النخل و النعام. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
آنچه سبز بریده شود از کشت. (منتهی الارب). علف جو که سبز بریده شود برای چارپایان، و آن را قصیل نامند زیرا که از سستی به زودی بریده و قطع میشود، و فقیهان زرع را قبل از ادراک قصیل نامند به طور مجاز. (اقرب الموارد از المعرب). عوام، در قم و اطراف آن را خصیل گویند، جماعت و گروه. (منتهی الارب)
آنچه سبز بریده شود از کشت. (منتهی الارب). علف جو که سبز بریده شود برای چارپایان، و آن را قصیل نامند زیرا که از سستی به زودی بریده و قطع میشود، و فقیهان زرع را قبل از ادراک قصیل نامند به طور مجاز. (اقرب الموارد از المعرب). عوام، در قم و اطراف آن را خصیل گویند، جماعت و گروه. (منتهی الارب)