جدول جو
جدول جو

معنی قصع

قصع
(رَجْوْ)
فروبردن جرعۀ آب را، فروبردن نشخوار یا خائیدن آن یا برآوردن نشخوار از شکم و هنوز نخائیدن یا پر کردن دهن را از آن یا نیکو و نرم خائیدن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) : قصعت الناقه بجرتها، ردتها الی جوفها. و قیل مضغتها و قیل هو بعد الدسع ای دفعها راجعه الی فمها و قیل المضغ و قیل هو ان تملأ بها فاها و قیل شده المضغ. (اقرب الموارد) ، لازم گرفتن خانه را، تسکین دادن و فرونشانیدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : قصع الماء عطشه، سکنه. (اقرب الموارد) ، پر شدن جراحت ازخون و درخشیدن و نمایان گردیدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). گویند: قصع الجراح بالدم، شرق به و امتلأ. (اقرب الموارد) ، قصع قمله، کشت شپش را میان دو ناخن، تحقیر کردن و خوارداشتن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، زدن به کف. (اقرب الموارد) : قصع الغلام او هامته ، ضرب ببسط کفه علی رأسه. (اقرب الموارد) ، جوان نگرداندن و خرد و ریزه داشتن. (منتهی الارب) :قصع اﷲ شبابه، دعای بد است، یعنی جوان نگرداند او را، یعنی خرد و ریزه دارد و جوانی در درنگی اندازد
لغت نامه دهخدا