جدول جو
جدول جو

معنی قصابک - جستجوی لغت در جدول جو

قصابک
(قَ بَ)
نام پرنده ای است که اغلب و اکثر بر لب آب و کنار رودخانه نشیند و به غایت خوش رفتار و تیزپر میباشد. (برهان) (ناظم الاطباء). و آن را به عربی صعوه گویند
لغت نامه دهخدا
قصابک
آبدارک در پرندگان پرنده ایست تیز پر که اغلب بر لب آب و کنار رود نشیند
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قلابک
تصویر قلابک
آنکه زر و سیم ناسره سکه بزند برای مثال دشمن روز ند این قلابکان / عاشق روزند آن زرهای کان (مولوی - ۲۰۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قصاب
تصویر قصاب
کسی که گاو و گوسفند و مانند آن ها را می کشد، گوشت فروش
فرهنگ فارسی عمید
(قَ بَ)
نوعی از صدف باشد، وآن جانورکی است که به عربی حلزون گویند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
قصّاب است که در ضرورت شعری مخفف آمده است:
گوسفندان که بروننداز حساب
زانبهیشان کی بترسد آن قصاب ؟
مولوی.
رجوع به قصّاب شود
لغت نامه دهخدا
(قَصْ صا)
حسن بن عبدالله از محدثان است. وی از نافعبن عمرو روایت کند و از او وکیع بن جراح روایت دارد. (لباب الانساب). در قرون نخست اسلام، محدث بودن نشانه ای از علم، دیانت، و تعهد علمی بود. این افراد با طی کردن سفرهای طولانی برای شنیدن یک حدیث از راوی معتبر، نشان دادند که حفظ و انتقال سنت پیامبر برایشان امری حیاتی است. به همین دلیل است که کتب معتبر حدیثی با وسواس علمی فراوان تدوین شده اند و محدثان در این مسیر، سنگ بنای این علوم را بنا نهادند.
محمدسلیم بن انیس دمشقی. از ادیبان قرن چهاردهم هجری است. او راست: نشاءه الصیا و نسمه الصبا، و این دیوان شعری است که آن را بر پنج باب مرتب ساخته و در دمشق به سال 1298 هجری قمری در 160 صفحه طبع شده است. (معجم المطبوعات ج 2 ستون 1515)
لغت نامه دهخدا
(قِ بَ)
نای زنی. (منتهی الارب). صناعت قصاب به معنی نای زن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَصْ صا بَ)
مؤنث قصاب. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قصاب شود، میان دو پیوند نی و کلک. (منتهی الارب). انبوبه. (اقرب الموارد) ، نای. (منتهی الارب) ، عیب جوی مردم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَصْ صا بَ)
توک موی پیچیده. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، نای، بیخ نی. (منتهی الارب). ج، قصّاب. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَصْ صا)
دهی است از دهستان مشکین باختری بخش مرکزی شهرستان مشکین (خیاو) در 14 هزارگزی باختر خیاو و در مسیر شوسۀ خیاو به اهر. موقع جغرافیایی آن جلگه و معتدل است. سکنۀ آن 647 تن است. آب آن از مشکین چائی و محصول آن غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. دبستان دارد. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(قَلْ لا بَ)
مصغر قلاب. آنکس که زر و سیم مغشوش و ناسره به نام پادشاه طراز کند و رواج دهد:
دشمن روزند این قلابکان
عاشق روزند این زرهای کان.
مولوی (مثنوی چ اسلامیه دفتر 2 ص 112)
لغت نامه دهخدا
(قَصْ صا)
ده کوچکی است از دهستان جم بخش کنگان شهرستان بوشهر در 62500 گزی خاور کنگان و جنوب راه مالرو کنگان به اشکنان. سکنۀ آن 16 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(قَصْ صا)
نای زن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). زمار. (اقرب الموارد). نی نواز. (منتهی الارب). نفخ کننده در نی. (اقرب الموارد) ، شترکش. (منتهی الارب). جزّار. (اقرب الموارد) ، برندۀ گوشت و روده و مانند آن. (منتهی الارب). گوشت فروش. (مهذب الاسماء) :
قصاب چه آری ز پی کشتن ماهی
خود کشته شودماهی بی حربۀ قصاب.
خاقانی.
هستی خاقانی است غارت عشق ای دریغ
هرچه شبان پرورید روزی قصاب شد.
خاقانی.
آن کسان کآسمانش میخوانند
نام قصاب بر شبان بستند.
خاقانی.
به تندی گفتم ای بخت بلندم
نه تو قصابی و من گوسپندم ؟
نظامی.
چو قصاب از غضب خونی نشانی
چو نفاط از بروت آتش فشانی.
نظامی.
سعدیا گوسفند قربانی
به که نالد ز دست قصابش ؟
سعدی.
به تمنای گوشت مردن به
که تقاضای زشت قصابان.
سعدی.
توانگر از نشاط فربهی در خود نمیگنجد
از این غافل که هم پهلوی چرب اوست قصابش.
صائب
لغت نامه دهخدا
(قُصْ صا)
جمع واژۀ قاصب. (اقرب الموارد). رجوع به قاصب شود
لغت نامه دهخدا
(قِ)
بندهای آب و پشته ها که در پای دیوار سازند تا آب جمع نشود و اطراف دیوار نیفتد و ویران نگردد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، دیار. (اقرب الموارد). سرایها. (منتهی الارب). یکی آن قصبه است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قصبه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از قصاب
تصویر قصاب
برنده گوشت و روده و مانند آن، گوشت فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قصبک
تصویر قصبک
لیسک (حلزون)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قصابت
تصویر قصابت
پیشه قصابی. مزمار نای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قصابه
تصویر قصابه
گوشت فروشی در فارسی قصابی نای نی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قصاب
تصویر قصاب
گوشت فروش، کسی که چهارپایان (گاو و گوسفند و..) را ذبح می کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قصاب
تصویر قصاب
((قَ صّ))
نای زن، کسی که در نای می دمد
فرهنگ فارسی معین
سلاخی، کشتار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سلاخ، گوشت فروش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دیدن قصاب چون مجهول بود، دلیل بر ملک است. اگر در خواب بیند که قصابی در سرای او یا در کوچه او شد، دلیل است در آنجا کسی بمیرد. اگر بیند که قصابی می کرد و قصاب نبود، دلیل است کسی را بکشد یا مجروح کند و ملال بیند - محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب
استخوان روی زانو
فرهنگ گویش مازندرانی