جدول جو
جدول جو

معنی قصائر - جستجوی لغت در جدول جو

قصائر
(قَ ءِ)
جمع واژۀ قصیره. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قصیره شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قصار
تصویر قصار
جهد، غایت جهد، منتهای کوشش، پایان کار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قصار
تصویر قصار
کسی که جامه ها را بشوید و سفید کند، گازر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قصار
تصویر قصار
قصیرها، کوتاه ها، جمع واژۀ قصیر
فرهنگ فارسی عمید
(مَ ءِ)
جمع واژۀ مصور. (منتهی الارب). ناقه های کم شیر. (آنندراج). مصایر. و رجوع به مصور شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
کازیمیرسکی گوید: مخفف قصّار است در شعر منوچهری:
چمّیدن و قرارش گویی به مار باشد
رخشیدن شعاعش گویی قصار باشد.
منوچهری.
و در نسخۀ دیگر چنین است:
چمّیدن و قرارش مانند مار باشد
رخشیدن شعاعش گویی نضار باشد.
(دیوان منوچهری چ دبیرسیاقی ص 22)
لغت نامه دهخدا
(قَصْ صا)
امی. شاعری است باستانی و از او در لغت اسدی یک بیت شاهد آمده است از قصیده ای در مدح میر ابواحمد محمد (شاید پسر محمود بن سبکتکین). رجوع به چهارمقالۀ عروضی ص 28 و رجوع به قصار امی شود
لغت نامه دهخدا
(قَصْ صا)
گازر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). جامه کوب:
شمشیر او قصار کین شسته به خون روی زمین
پیکان او خیاط دین دلدوز کفار آمده.
خاقانی.
تیغت که مطرا کرد این عالم خلقان را
خورشید لقب دادش قصار جهانداری.
خاقانی.
رجوع به گازر شود
لغت نامه دهخدا
(قُ)
بند قصار، نام سدی است بر رود آب کر فارس. در نزهه القلوب آمده است: آب کر فارس در ولایت کلار به فارس برمیخزد... این رودی بخیل است که تا بندی بر او نبسته اند هیچ جای به زراعت ننشسته و بندها که بر آن آب است اول بند رامجرد است... و دیگر بند قصار که کربال سفلی بر آن مزروع است، این بند خلل یافته بود و اتابک جاولی آن را عمارت کرد. (نزهه القلوب چ بریل ج 3 ص 219)
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
حازمی گوید: وادیی است در نجد و دیگران گفته اند قریه ای است در یمن و ابوسعد ابوعبدالرحمن محمد بن علی بن مسلم بن علی صائری معروف به سلطان بدان قریه منسوب است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قَ ءِ)
نام کوهی است، و در اشعار نابغه و عباد بن عوف مالکی اسدی از آن یاد شده است. (معجم البلدان) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نَ ءِ)
عطایا. (متن اللغه). جمع واژۀ نصیره (به معنی عطیه). (از المنجد). رجوع به نصیره شود، جمع واژۀ نصیره (تأنیث نصیر به معنی ناصر). (از المنجد). رجوع به نصیر و نصیره شود
لغت نامه دهخدا
(قَ ءِ)
جمع واژۀ قصیبه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). به معنی دسته موی پیچیده. (آنندراج). رجوع به قصیبه شود
لغت نامه دهخدا
(قَ ءِ)
جمع واژۀ قصیده. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قصیده شود
لغت نامه دهخدا
(قَ ءِ)
جمع واژۀ قصیمه. (اقرب الموارد) ، جج قصیمه. (منتهی الارب). رجوع به قصیمه شود
لغت نامه دهخدا
(قَ صَ)
موضعی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ ءِ)
جمع واژۀ قبراء. (ناظم الاطباء). چکاوک ها. رجوع به قبراء شود
لغت نامه دهخدا
(بَ ءِ)
بصایر. ج بصیره (بصیرت). (ترجمان علامۀ جرجانی ص 36) (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). بیناییها و حجتهای روشن. (غیاث). بینایی ها و یقین ها و زیرکی ها و حجت ها. (از آنندراج). بیناییها و یقین ها. (فرهنگ نظام) (منتهی الارب) : و ابصار بصائر ایشان را... روشن می گرداند. (تاریخ بیهق). بینایی بصائر بدین فتح مبین است. (جهانگشای جوینی). و رجوع به بصایر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از قصار
تصویر قصار
منتهای کوشش کوتاهی و سستی و تنبلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قصائب
تصویر قصائب
جمع قصیبه، گیسوان پیچیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قصائد
تصویر قصائد
جمع قصیده، شعر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قصائم
تصویر قصائم
جمع قصیمه، تاغستان ها ریگزاز هایی که تاغ درآنهاروید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بصائر
تصویر بصائر
بینائیها ویقین ها، ج بصیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قصار
تصویر قصار
((قِ))
جمع قصیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قصار
تصویر قصار
((قَ صّ))
گازر، رخت شوی
فرهنگ فارسی معین
رختشو، گازر
فرهنگ واژه مترادف متضاد