نسبت است به قشیربن کعب. و قبیلۀ قشیری قبیلۀ بزرگی است و دانشمندانی بدان منسوبند. (لباب الانساب). رجوع به قشیربن کعب... شود نسبت است به قشیربن خزیمه بن مالک بن سلامان بن اسلم بن افصی. (لباب الانساب). رجوع به قشیربن خزیمه... شود
نسبت است به قشیربن کعب. و قبیلۀ قشیری قبیلۀ بزرگی است و دانشمندانی بدان منسوبند. (لباب الانساب). رجوع به قشیربن کعب... شود نسبت است به قشیربن خزیمه بن مالک بن سلامان بن اسلم بن افصی. (لباب الانساب). رجوع به قشیربن خزیمه... شود
و آن را قرّاط نیز گویند، وزن آن برحسب شهرها و نقاط مختلف فرق میکند، در مکه ربع سدس دینار است و در عراق نصف عشر دینار، (نقود العربیه از قاموس ص 28)، ج، قراریط، (نقودالعربیه)، وزن قیراط نزد گوهرفروشان نیم دانق است یعنی یک چهارم حبه یا بیست ودو سانتی گرم و این کلمه تعریب Keration یونانی است که فرنگی ها آن را از ما اقتباس کرده و گویند Carat و قیراط در زمان ما (مؤلف النقود) جز برای سنجش الماس و در و دیگر سنگهای گرانبها بکارنرود، (النقود العربیه ص 28)، نیم دانگ که چهار جو میانه باشد، (آنندراج از منتخب)، و از الفاظ الادویه و معصومی و کتاب حکیم محمد شریف خان شاه جهان آبادی به ثبوت میرسد که قیراط نیم دانگ است که چهار جو میانه باشد و در شرح وقایه پنج جو و این هم به اندک زیادتی قریب بدانست و در کنزالفقه و قنیه یک جو و در کشف نوشته که قیراط یک حبه و چهار خمس حبه است و حبه یک جو باشد و گفته اند سه جو و نیم و در منتخب است که صاحب قاموس نوشته که قیراط در هر شهر مختلف باشد در وزن و مختار اکثر قول منتخب است که قیراط نیم دانگ است، (آنندراج)، ابن بیطار در ذیل کلمه شبرم گوید: مثقال هیجده قیراط است، و در فرهنگ فارسی معین آمده: قیراط واحد وزن و آن مقدار چهار جو و چهار حبه است، (از رسالۀ مقداریه)، واحد وزن معادل یک بیست و یکم مثقال و آن مساوی سه جو و سه حصه از بنت حصۀ یک جو است، معادل با 0/205 گرم، واحدی برای سنجش الماس در عصر حاضر و آن معادل است با 0/2 گرم تقریباً، (فرهنگ فارسی معین) : بقنطار زر بخش کردن ز گنج نباشد چو قیراطی از دسترنج، سعدی
و آن را قِرّاط نیز گویند، وزن آن برحسب شهرها و نقاط مختلف فرق میکند، در مکه ربع سدس دینار است و در عراق نصف عشر دینار، (نقود العربیه از قاموس ص 28)، ج، قراریط، (نقودالعربیه)، وزن قیراط نزد گوهرفروشان نیم دانق است یعنی یک چهارم حبه یا بیست ودو سانتی گرم و این کلمه تعریب Keration یونانی است که فرنگی ها آن را از ما اقتباس کرده و گویند Carat و قیراط در زمان ما (مؤلف النقود) جز برای سنجش الماس و در و دیگر سنگهای گرانبها بکارنرود، (النقود العربیه ص 28)، نیم دانگ که چهار جو میانه باشد، (آنندراج از منتخب)، و از الفاظ الادویه و معصومی و کتاب حکیم محمد شریف خان شاه جهان آبادی به ثبوت میرسد که قیراط نیم دانگ است که چهار جو میانه باشد و در شرح وقایه پنج جو و این هم به اندک زیادتی قریب بدانست و در کنزالفقه و قنیه یک جو و در کشف نوشته که قیراط یک حبه و چهار خمس حبه است و حبه یک جو باشد و گفته اند سه جو و نیم و در منتخب است که صاحب قاموس نوشته که قیراط در هر شهر مختلف باشد در وزن و مختار اکثر قول منتخب است که قیراط نیم دانگ است، (آنندراج)، ابن بیطار در ذیل کلمه شبرم گوید: مثقال هیجده قیراط است، و در فرهنگ فارسی معین آمده: قیراط واحد وزن و آن مقدار چهار جو و چهار حبه است، (از رسالۀ مقداریه)، واحد وزن معادل یک بیست و یکم مثقال و آن مساوی سه جو و سه حصه از بنت حصۀ یک جو است، معادل با 0/205 گرم، واحدی برای سنجش الماس در عصر حاضر و آن معادل است با 0/2 گرم تقریباً، (فرهنگ فارسی معین) : بقنطار زر بخش کردن ز گنج نباشد چو قیراطی از دسترنج، سعدی
دهی است از دهستان ماهیدشت بالا بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان، سکنۀ آن 580 تن. آب آن از رود خانه مرک. محصول آن غلات، حبوب، لبنیات، میوه جات، صیفی و توتون. شغل اهالی زراعت، گله داری و صنایع دستی زنان آنجا قالیچه و جاجیم بافی است. راه مالرو دارد و در تابستان از راه رباط و دوکوشکان اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان ماهیدشت بالا بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان، سکنۀ آن 580 تن. آب آن از رود خانه مرک. محصول آن غلات، حبوب، لبنیات، میوه جات، صیفی و توتون. شغل اهالی زراعت، گله داری و صنایع دستی زنان آنجا قالیچه و جاجیم بافی است. راه مالرو دارد و در تابستان از راه رباط و دوکوشکان اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان کرانی شهرستان بیجار، سکنۀ آن 350 تن. آب آن از چشمه. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان آنجا قالیچه و جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5.)
دهی است از دهستان کرانی شهرستان بیجار، سکنۀ آن 350 تن. آب آن از چشمه. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان آنجا قالیچه و جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5.)
زرد شدن برگ درخت، (از ’ورس’) (منتهی الارب) (آنندراج)، زرد شدن برگ درخت پس از آنکه بجایی رسیده باشد، (تاج المصادر بیهقی) : اورس الرمث، زرد شد برگهای رمث پس از رسیدگی، (ناظم الاطباء)
زرد شدن برگ درخت، (از ’ورس’) (منتهی الارب) (آنندراج)، زرد شدن برگ درخت پس از آنکه بجایی رسیده باشد، (تاج المصادر بیهقی) : اورس الرمث، زرد شد برگهای رمث پس از رسیدگی، (ناظم الاطباء)
برواق. بوتۀ سریش. این کلمه بصورتهای: اسراس، رسراس، سیراس، ارشاس، اشراسن و اشواس در کتب مختلف آمده است. (از دزی ج 1 ص 25). و رجوع به اشتراش شود. ابن البیطار گوید: و آن غیر ریشه خنثی باشد. برخی آنرا معرب سریش دانسته اند. و رجوع به تذکرۀ داود ضریر انطاکی ص 48 شود. نباتی است که در سبزی و تازگی بپزند و با ماست بخورند و چون خشک شود، آردکنند و کفشگران و صحافان چیزها بدان چسبانند. (برهان). مشهور غری و سریشم. کذا فی بعض لغات الطب. (مؤید الفضلا). سریش را گویند و آن نباتی است که در سبزی و تازگی پزند و با ماست بخورند و بعد از رسیدگی خشک کنند و آرد سازند و کفش گران و صحافان چیزها را بدان چسبانند. (هفت قلزم). اصل آن خنثی است و قول صاحب جامع آن است که نه اصل آن خنثی است و سهو کرده است و قول صاحب منهاج و صاحب تقویم در این معتبر است. بپارسی سرش گویند، طبیعت آن گرم و خشک در دویم و چون سوزانند گرم بود در دویم و خشک بود در سیم. سودمند بود جهت داءالثعلب چون طلا کنند و چون خرد کرده بیاشامند، بول و حیض براند، لیکن مرخی معده بود و مصلح وی گلقند بود و بر فتق طلا کردن و بر ورمهای بلغمی نافع آید و بگدازاند و مقدار شربتی از وی پنج درم بود. (اختیارات بدیعی). و حکیم مؤمن آرد: بفارسی سریش نامند و آن بیخست غیر بیخ خنثی، چه ساق خنثی کوتاه و کوچک و گلش سفید است و سریش را ساق بلندتر و عریض تر و برگ قوی تر و گلش سفید مایل بسرخی و ثمرش مستدیر و تندطعم میباشد و باعفوصت است. در اول گرم و خشک و محرق او در دوم گرم و در سیم خشک و ضماد او جهت جبر کسر و فتق و دمل و قروح خبیثه و ورم خصیه و کوفتگی عضل و عصب و با سرکه و روغن کنجد جهت جرب و حکه و تلیین صلابات و با آرد جو جهت سعفه و آشامیدن او جهت درد پهلو و سرفه و یرقان و صفراء سوخته و سجح و خشونت حلق و محرق او مدر بول و حیض و محلل ورم بلغمی و با سرکه دافع داءالثعلب و بهق سفید و تخمش جالق و قاطع اخلاط غلیظ و گرم تر از اصل آن و جهت نفث الدم و با ماءالعسل جهت تنقیۀ جگر نافع و مورث سدد و مصلحش سکنجبین و مرخی معده و مصلحش گلقند و قدر شربتش تا پنج درهم و از محرق او تا یک مثقال و از تخمش دو درهم، مبدلش در اکثرافعال غری السمک است و گویند مغاث و یا کرسنه است
برواق. بوتۀ سریش. این کلمه بصورتهای: اسراس، رسراس، سیراس، ارشاس، اشراسن و اشواس در کتب مختلف آمده است. (از دزی ج 1 ص 25). و رجوع به اشتراش شود. ابن البیطار گوید: و آن غیر ریشه خنثی باشد. برخی آنرا معرب سریش دانسته اند. و رجوع به تذکرۀ داود ضریر انطاکی ص 48 شود. نباتی است که در سبزی و تازگی بپزند و با ماست بخورند و چون خشک شود، آردکنند و کفشگران و صحافان چیزها بدان چسبانند. (برهان). مشهور غری و سریشم. کذا فی بعض لغات الطب. (مؤید الفضلا). سریش را گویند و آن نباتی است که در سبزی و تازگی پزند و با ماست بخورند و بعد از رسیدگی خشک کنند و آرد سازند و کفش گران و صحافان چیزها را بدان چسبانند. (هفت قلزم). اصل آن خنثی است و قول صاحب جامع آن است که نه اصل آن خنثی است و سهو کرده است و قول صاحب منهاج و صاحب تقویم در این معتبر است. بپارسی سرش گویند، طبیعت آن گرم و خشک در دویم و چون سوزانند گرم بود در دویم و خشک بود در سیم. سودمند بود جهت داءالثعلب چون طلا کنند و چون خرد کرده بیاشامند، بول و حیض براند، لیکن مرخی معده بود و مصلح وی گلقند بود و بر فتق طلا کردن و بر ورمهای بلغمی نافع آید و بگدازاند و مقدار شربتی از وی پنج درم بود. (اختیارات بدیعی). و حکیم مؤمن آرد: بفارسی سریش نامند و آن بیخست غیر بیخ خنثی، چه ساق خنثی کوتاه و کوچک و گلش سفید است و سریش را ساق بلندتر و عریض تر و برگ قوی تر و گلش سفید مایل بسرخی و ثمرش مستدیر و تندطعم میباشد و باعفوصت است. در اول گرم و خشک و محرق او در دوم گرم و در سیم خشک و ضماد او جهت جبر کسر و فتق و دمل و قروح خبیثه و ورم خصیه و کوفتگی عضل و عصب و با سرکه و روغن کنجد جهت جرب و حکه و تلیین صلابات و با آرد جو جهت سعفه و آشامیدن او جهت درد پهلو و سرفه و یرقان و صفراء سوخته و سجح و خشونت حلق و محرق او مدر بول و حیض و محلل ورم بلغمی و با سرکه دافع داءالثعلب و بهق سفید و تخمش جالق و قاطع اخلاط غلیظ و گرم تر از اصل آن و جهت نفث الدم و با ماءالعسل جهت تنقیۀ جگر نافع و مورث سدد و مصلحش سکنجبین و مرخی معده و مصلحش گلقند و قدر شربتش تا پنج درهم و از محرق او تا یک مثقال و از تخمش دو درهم، مبدلش در اکثرافعال غری السمک است و گویند مغاث و یا کرسنه است
عبدالکریم بن هوازن بن عبدالملک بن طلحۀ نیشابوری، از بنی قشیربن کعب مکنی به ابوالقاسم و ملقب به زین الاسلام. از پارسایان و دانشمندان بزرگ دینی و در دوران خود پیشوای مردم خراسان بود. وی در نیشابور اقامت داشت و در همان شهر وفات یافت (تولد376، وفات 465 هجری قمری). سلطان آلب ارسلان او را بسیار احترام و اکرام میکرد. از تألیفات اوست: 1- التیسیر فی التفسیر، خطی، این کتاب را تفسیر کبیر نیز گویند. 2- لطائف الاشارات، خطی، جلد یکم این کتاب نیزدر تفسیر است. 3- الرساله القشیریه، چاپی. (طبقات السبکی و اعلام زرکلی چ 2 ج 4 ص 180). وی از مشایخ خطیب بغدادی و داماد شیخ ابوعلی دقاق بوده و علوم باطنی را از وی اخذ کرده است. دیگر از کتابهای وی کتاب الضعفاء، و المتروکین فی رواه الحدیث و کتاب لطائف الاشارات و کتاب مختصر المحصل و کتاب المنتخب فی الحدیث و کتاب المؤتلف و المختلف است. (ریحانه الادب ج 3 ص 300). و رجوع به ابوالقاسم قشیری در همین لغت نامه شود
عبدالکریم بن هوازن بن عبدالملک بن طلحۀ نیشابوری، از بنی قشیربن کعب مکنی به ابوالقاسم و ملقب به زین الاسلام. از پارسایان و دانشمندان بزرگ دینی و در دوران خود پیشوای مردم خراسان بود. وی در نیشابور اقامت داشت و در همان شهر وفات یافت (تولد376، وفات 465 هجری قمری). سلطان آلب ارسلان او را بسیار احترام و اکرام میکرد. از تألیفات اوست: 1- التیسیر فی التفسیر، خطی، این کتاب را تفسیر کبیر نیز گویند. 2- لطائف الاشارات، خطی، جلد یکم این کتاب نیزدر تفسیر است. 3- الرساله القشیریه، چاپی. (طبقات السبکی و اعلام زرکلی چ 2 ج 4 ص 180). وی از مشایخ خطیب بغدادی و داماد شیخ ابوعلی دقاق بوده و علوم باطنی را از وی اخذ کرده است. دیگر از کتابهای وی کتاب الضعفاء، و المتروکین فی رواه الحدیث و کتاب لطائف الاشارات و کتاب مختصر المحصل و کتاب المنتخب فی الحدیث و کتاب المؤتلف و المختلف است. (ریحانه الادب ج 3 ص 300). و رجوع به ابوالقاسم قشیری در همین لغت نامه شود
نام شعبه ای از بوسلیک، که یکی از پرده های موسیقی است. (از غیاث اللغات) ، شعبه پنجم از شعب بیست وچهارگانه موسیقی که قدما آن را جزو ’حسینی’ میدانستند، ولی حسینی امروزه از قطعات ’نوا’ است. (فرهنگ فارسی معین از مجمعالادوار). عشیرا. عشرا. و رجوع به عشیرا شود
نام شعبه ای از بوسلیک، که یکی از پرده های موسیقی است. (از غیاث اللغات) ، شعبه پنجم از شعب بیست وچهارگانه موسیقی که قدما آن را جزو ’حسینی’ میدانستند، ولی حسینی امروزه از قطعات ’نوا’ است. (فرهنگ فارسی معین از مجمعالادوار). عشیرا. عشرا. و رجوع به عشیرا شود
دهی است از بخش نمین شهرستان اردبیل، واقع درسی هزارگزی خاور اردبیل و سه هزارگزی شوسه اردبیل به آستارا. دارای 359 تن سکنه، آب آن از رودخانه و محصول غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه مالرو است. در آنجا بنای خرابۀ تاریخی بنام قوشه گنبد وجود دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی است از بخش نمین شهرستان اردبیل، واقع درسی هزارگزی خاور اردبیل و سه هزارگزی شوسه اردبیل به آستارا. دارای 359 تن سکنه، آب آن از رودخانه و محصول غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه مالرو است. در آنجا بنای خرابۀ تاریخی بنام قوشه گنبد وجود دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
ده از دهستان زهان بخش قاین شهرستان بیرجند. سکنۀ آن 159تن. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت، مالداری و قالیچه بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9) ، بینایی چشم. (غیاث) (از فرهنگ نظام). - بصارت افروز، روشن کننده دیده: روزی ز خوشی بصارت افروز خوشترز هزار عید نوروز. نظامی (الحاقی)
ده از دهستان زهان بخش قاین شهرستان بیرجند. سکنۀ آن 159تن. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت، مالداری و قالیچه بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9) ، بینایی چشم. (غیاث) (از فرهنگ نظام). - بصارت افروز، روشن کننده دیده: روزی ز خوشی بصارت افروز خوشترز هزار عید نوروز. نظامی (الحاقی)
به یونانی خصی الکلب است. (فهرست مخزن الادویه) ، سخت گردیدن گوشت ناقه ومحکم شدن پیوستگی الواح آن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). سخت شدن گوشت ناقه و پیوستگی الواح آن، و پر شدن گوشت و بهبود یافتن و فربه شدن آن. (قطر المحیط) ، بسیارشیر شدن ناقه. (منتهی الارب) ، شکستن چیزی، نرم کردن چیزی. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، انبوهی کردن قوم با یکدیگر. (از قطر المحیط). تنگ بر یکدیگرآوردن. انبوهی کردن بعضی بر بعضی. (ناظم الاطباء)
به یونانی خصی الکلب است. (فهرست مخزن الادویه) ، سخت گردیدن گوشت ناقه ومحکم شدن پیوستگی الواح آن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). سخت شدن گوشت ناقه و پیوستگی الواح آن، و پر شدن گوشت و بهبود یافتن و فربه شدن آن. (قطر المحیط) ، بسیارشیر شدن ناقه. (منتهی الارب) ، شکستن چیزی، نرم کردن چیزی. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، انبوهی کردن قوم با یکدیگر. (از قطر المحیط). تنگ بر یکدیگرآوردن. انبوهی کردن بعضی بر بعضی. (ناظم الاطباء)
پارسی تازی گشته شیراز دوغی که با شبت در آمیزند و در کیسه آویزند ماستینه سر شیر خوراکی است که از ماست تهیه کنند. طرز تهیه آن چنین است که شبت را ریزه کنند و با ماست بیامیزند و قدری شیر بر آن ریزند و در مشکی یا ظرفی کنند و چند روز نگهدارند تا ترش گردد و سپس با نان خورند شیر ماست شده آب چکیده، شیر بریده، جمع شواریز شراریز
پارسی تازی گشته شیراز دوغی که با شبت در آمیزند و در کیسه آویزند ماستینه سر شیر خوراکی است که از ماست تهیه کنند. طرز تهیه آن چنین است که شبت را ریزه کنند و با ماست بیامیزند و قدری شیر بر آن ریزند و در مشکی یا ظرفی کنند و چند روز نگهدارند تا ترش گردد و سپس با نان خورند شیر ماست شده آب چکیده، شیر بریده، جمع شواریز شراریز
این واژه پارسی است ودرست آن: اژیران اژیر هوشمند و زیرک شعبه پنجم از شعب بیست و چهار گانه موسیقی که قدما آن را جزو حسینی می دانستند ولی حسین امروزه از قطعات نوا است شعبه ای از بوسلیک
این واژه پارسی است ودرست آن: اژیران اژیر هوشمند و زیرک شعبه پنجم از شعب بیست و چهار گانه موسیقی که قدما آن را جزو حسینی می دانستند ولی حسین امروزه از قطعات نوا است شعبه ای از بوسلیک