جدول جو
جدول جو

معنی قشگر - جستجوی لغت در جدول جو

قشگر
بز حنایی رنگ
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آشگر
تصویر آشگر
دباغ، کسی که کارش آش دادن و دباغت کردن پوست حیوانات است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قشور
تصویر قشور
قشرها، لایه ها، پوسته ها، پوست و پوشش های چیزی، جمع واژۀ قشر
فرهنگ فارسی عمید
(بِ گَ)
دهی از دهستان مؤمن آباد بخش در میان شهرستان بیرجند. 272 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات، شلغم. شغل اهالی آن مالداری. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9) ، نان کوچک را گویند که بزبان انگریزی بسکت خوانندبتای هندی. (آنندراج). بقسمات. خبز رومی. (یادداشت مؤلف). در تداول مردم مغرب نان بیسکویت. (از دزی ج 1ص 90). و رجوع به بشمط شود. کعک. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(قِ بَرر)
غلیظ. (اقرب الموارد). درشت دراز سطبر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قِ بِ)
بدترین پشم. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، آنچه از پشم وقت پاکیزه کردن برافتد و دور سازند. (منتهی الارب). نفایۀ پشم. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ عُ)
خیار. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (تاج العروس). و این به لغت مردم جوف است در یمن. (اقرب الموارد). قشعور
لغت نامه دهخدا
(قَ مَ)
قصیر و کوتاه، غلیظ که برخی از آن بر روی برخی دیگر فراهم آید. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
دوای جالی است که میمالند زنان به روی خود برای تصفیۀ رنگ آن مانند خردل کوبیدۀ به تخته با ماست سرشته. (فهرست مخزن الادویه) ، دارویی است که به وسیلۀ آن پوست روی را برکنند تا رنگ آن روشن گردد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَشْ وَ)
زن که حیض نیارد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
جمع واژۀ قشر. (غیاث اللغات از منتخب). رجوع به قشر شود. پوست اشجار و اثمار و بذوراست، و بعضی را اعتقاد آنکه اقسام آن غذائیت ندارندو قابل هضم نیستند. (تحفۀ حکیم مؤمن) :
غرض ایزدی حکیمانند
وین فرومایگان خسند و قشور.
ناصرخسرو.
باز باش ای باب بر جویای باب
تا رسند از تو قشور اندر لباب.
مولوی
اسم جنس پوست میوه هاست و شامل پوست اشجار و بزور و غیره است، و بعضی را عقیده آنکه آنها قابل هضم نیستندو غذائیت ندارند و این کلی نیست ولیکن بسیار قلیل الغذااند و بطی ءالهضم. (از مخزن الادویه و فهرست آن)
لغت نامه دهخدا
نام یکی از اصحاب ابوهاشم عبدالسلام بن محمد جبائی متکلم معتزلی. و نام او ابوالقاسم بن سهلویه است. (ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
بسیارپوست: تمر قشیر، خرمای بسیارپوست. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قشر شود
لغت نامه دهخدا
(چَ گَ)
کسی که امتحان مزۀ چیزی را میکندو چاشنی را معین میکند. (ناظم الاطباء). چاشنی گیر
لغت نامه دهخدا
(قُ شَ)
ابن کعب بن ربیعه. پدر قبیله ای است از هوازن. (منتهی الارب). قشیر بن کعب بن ربیعه بن عامر بن صعصعه هوازنی عدنانی، جد جاهلی است. بعضی از افراد خاندان وی در خراسان و نیشابور حکومت داشتند و گروههائی از این خانواده در دوران فتح به اندلس مهاجرت کردند. (الاعلام زرکلی چ 2 ج 6 ص 42)
ابن خزیمه بن مالک بن سلامان بن اسلم بن افصی. یکی از مشهوران طائفۀ اسلم است، و از این دوده است سلمه بن اکوع. (اللباب)
لغت نامه دهخدا
(نَ گَ)
نقاش. مصور. نقش طراز. (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) :
مه که در انگیزش رنگ است چست
نقشگر صورت ایوان تست.
امیرخسرو (از آنندراج).
نگار نقشگر آمد به دیر و شد بلای من
اگر میخانه و نقش و نگار این است وای من.
سیفی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
نام جایی است، و در اشعار خداش از آن یاد شده است. (از منتهی الارب) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
قشور محلب و دبق است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شگر
تصویر شگر
شکر سگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قشر
تصویر قشر
پوست، پوست هر چیزی و در عرف پوست خشخاش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقشگر
تصویر نقشگر
نقاش مصور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قشار
تصویر قشار
پوسته پوسته شدن، پوست مار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قشعر
تصویر قشعر
خیار از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قشمر
تصویر قشمر
گوشتالو فربه: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
سفیداب که زنان برای روشن کردن رنگ چهره به کاربرند، جمع قشر، پوشش ها پوسته ها جمع فقشر پوستها: غرض ایزدی حکیمانند وین فرومایگان خس اند و قشور. (جامع الحکمتین 178)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قشیر
تصویر قشیر
پوست کنده، پاک باخته درزندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشگر
تصویر چشگر
چاشنی گیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آشگر
تصویر آشگر
کسی که پیشه اش آش دادن پوست حیوانات باشد دباغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشگر
تصویر بشگر
شکار، شکارگاه، شکاری صیاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قشر
تصویر قشر
((قِ))
پوست، جمع قشور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قشور
تصویر قشور
((قُ))
جمع قشر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آشگر
تصویر آشگر
((گَ))
دباغ، پوست پیرا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قشر
تصویر قشر
پوسته، لایه
فرهنگ واژه فارسی سره
اگر بیند لشگریان بر اهل آن موضع گزند رسانیدند، دلیل قوت اهل آن موضع بود. محمد بن سیرین
دیدن لشگر درخواب بر پنج وجه است. اول: ملخ. دوم: سیل. سوم: باد (بلا). چهارم: خصومت و دشمنی. پنجم: محنت و رنج..
فرهنگ جامع تعبیر خواب
فشار دادن، فشار هول دادن
فرهنگ گویش مازندرانی