مفرد واژۀ قلوب، در علم زیست شناسی عضو عضلانی صنوبری شکل که در جانب چپ سینه بین ریه ها قرار گرفته و مانند تلمبه برای رساندن خون به تمام بدن در کار است، دل، میان و وسط چیزی، سیم و زر ناسره، در علوم ادبی مقلوب، قسمت میانی لشکر، بین میمنه و میسره، برگردانیدن، وارو کردن، واژگون ساختن چیزی، دگرگون کردن قلب زدن: پول ناسره سکه زدن، تقلب کردن
مفردِ واژۀ قُلُوب، در علم زیست شناسی عضو عضلانی صنوبری شکل که در جانب چپ سینه بین ریه ها قرار گرفته و مانند تلمبه برای رساندن خون به تمام بدن در کار است، دل، میان و وسط چیزی، سیم و زر ناسره، در علوم ادبی مقلوب، قسمت میانی لشکر، بین میمنه و میسره، برگردانیدن، وارو کردن، واژگون ساختن چیزی، دگرگون کردن قلب زدن: پول ناسره سکه زدن، تقلب کردن
ظرفی که در آن فلز گداخته یا چیز دیگر را می ریزند تا به شکل و اندازۀ آن درآید، تکۀ چوب تراشیده به اندازۀ پای انسان که درون کفش می گذارند، شکل، هیبت، جسم، تن، بدن، کالبد، واحد شمارش برای قطعات بریده شده از قبیل صابون و کره قالب تهی کردن: کنایه از مردن قالب زدن: چیزی را در قالب درآوردن، کنایه از جعل کردن، دروغ گفتن قالب کردن: کنایه از فریب دادن کسی در معامله و جنسی را گران تر از قیمت واقعی به او فروختن، چیزی را در قالب قرار دادن، قالب گیری کردن
ظرفی که در آن فلز گداخته یا چیز دیگر را می ریزند تا به شکل و اندازۀ آن درآید، تکۀ چوب تراشیده به اندازۀ پای انسان که درون کفش می گذارند، شکل، هیبت، جسم، تن، بدن، کالبد، واحد شمارش برای قطعات بریده شده از قبیل صابون و کره قالب تهی کردن: کنایه از مردن قالب زدن: چیزی را در قالب درآوردن، کنایه از جعل کردن، دروغ گفتن قالب کردن: کنایه از فریب دادن کسی در معامله و جنسی را گران تر از قیمت واقعی به او فروختن، چیزی را در قالب قرار دادن، قالب گیری کردن
درختی است که در کوههای شام بسیار میروید. برگهائی باریک و نرم و سخت سرخ دارد و دانه های آن چون انگور سبز است و هرگاه برسد چون یاقوت سرخ بود و بوی آن خوش است و طعم آن شیرین و هرگاه جویده شود تفالۀ آن چون کاه گردد. یکی آن قطلبه است. (اقرب الموارد از ابن بیطار)
درختی است که در کوههای شام بسیار میروید. برگهائی باریک و نرم و سخت سرخ دارد و دانه های آن چون انگور سبز است و هرگاه برسد چون یاقوت سرخ بود و بوی آن خوش است و طعم آن شیرین و هرگاه جویده شود تفالۀ آن چون کاه گردد. یکی ِ آن قطلبه است. (اقرب الموارد از ابن بیطار)
معرب از کالبد. کالبد. (منتهی الارب). شکل و هیأت. پیکر. هیکل. کالب. کلوب. (ناظم الاطباء) ، آلت و ابزاری برای شکل دادن به مواد: قالب این خشت بر آتش فکن خشت نو از قالب دیگر بزن. نظامی. ترکیبات: قالب خشت. قالب کفش. قالب چکمه. قالب کلاه. قالب لباس (آلتی که بدان لباس را هموار سازند). - بر قالب زدن، در قالب آمدن: خنده ها دارد ز روزن خانه معماریت تا چه بر قالب زند بهرتو قالب کاریت. محسن تأثیر (از آنندراج). - به قالب زدن، ساختن. جعل کردن. سخن بیهوده به قالب زدن یا دروغ به قالب زدن، یعنی گفتن. رجوع به این کلمه شود. - از قالب بیرون (برون) آمدن، درست وآماده شدن: که کار آمد برون از قالب ننگ کلیدت را گشادند آهن از سنگ. نظامی. ، بوته. بوتقه، یک قطعۀ بریدۀ معین و معلوم از چیزی: قالب صابون. قالب یخ. قالب کره. قالب پنیر: خام است نقره با بدن نازنین او در قالب پنیر کند جا سرین او. محسن تأثیر (از آنندراج). - قالب نان: قالب نانی بدست آرم چه خون ها میخورم دست کوته را تنور رزق چاه بیژن است. صائب. ، تن. بدن: قالب بی جان. یک جان در دو قالب: جانی که ترا یافت به قالب چه نشیند مرغی که ترا شد ز نشیمن چه نویسد. خاقانی. آن قابل امانت در قالب بشر و آن عامل ارادت در عالم جزا. خاقانی. سر برکشد کرم چوکف شه مسیح وار بر قالب کرم دم احیا برافکند. خاقانی. شعبده ای تازه برانگیختم هیکلی از قالب نو ریختم. نظامی. تا من سگ تو شدم نمانده ست از قالب من جز استخوانی. عطار. چار طبع مخالف سرکش چند روزی بیکدگر شده خوش چون یکی زین چهار شد غالب جان شیرین برآید از قالب. سعدی. نجوید جان از آن قالب جدائی که باشد خون جامش در رگ و پی. حافظ. - قالب از روان پرداختن، قالب تهی کردن. کنایه از مردن: روز آمد و بردوختم از دم لب را پرداخته از روان و جان قالب را اکنون که مرا زنده همی دارد شمع شاید که چو روز زنده دارم شب را. کمال اسماعیل. رجوع به قالب تهی کردن شود. ، آلتی است که آن را قالب گویند بواسیر که بخواهند برید بدان بگیرند و این آلت از بهر برداشتن دیوچه (زالو) سخت شایسته است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
معرب از کالبد. کالبد. (منتهی الارب). شکل و هیأت. پیکر. هیکل. کالب. کلوب. (ناظم الاطباء) ، آلت و ابزاری برای شکل دادن به مواد: قالب این خشت بر آتش فکن خشت نو از قالب دیگر بزن. نظامی. ترکیبات: قالب خشت. قالب کفش. قالب چکمه. قالب کلاه. قالب لباس (آلتی که بدان لباس را هموار سازند). - بر قالب زدن، در قالب آمدن: خنده ها دارد ز روزن خانه معماریت تا چه بر قالب زند بهرتو قالب کاریت. محسن تأثیر (از آنندراج). - به قالب زدن، ساختن. جعل کردن. سخن بیهوده به قالب زدن یا دروغ به قالب زدن، یعنی گفتن. رجوع به این کلمه شود. - از قالب بیرون (برون) آمدن، درست وآماده شدن: که کار آمد برون از قالب ننگ کلیدت را گشادند آهن از سنگ. نظامی. ، بوته. بوتقه، یک قطعۀ بریدۀ معین و معلوم از چیزی: قالب صابون. قالب یخ. قالب کره. قالب پنیر: خام است نقره با بدن نازنین او در قالب پنیر کند جا سرین او. محسن تأثیر (از آنندراج). - قالب نان: قالب نانی بدست آرم چه خون ها میخورم دست کوته را تنور رزق چاه بیژن است. صائب. ، تن. بدن: قالب بی جان. یک جان در دو قالب: جانی که ترا یافت به قالب چه نشیند مرغی که ترا شد ز نشیمن چه نویسد. خاقانی. آن قابل امانت در قالب بشر و آن عامل ارادت در عالم جزا. خاقانی. سر برکشد کرم چوکف شه مسیح وار بر قالب کرم دم احیا برافکند. خاقانی. شعبده ای تازه برانگیختم هیکلی از قالب نو ریختم. نظامی. تا من سگ تو شدم نمانده ست از قالب من جز استخوانی. عطار. چار طبع مخالف سرکش چند روزی بیکدگر شده خوش چون یکی زین چهار شد غالب جان شیرین برآید از قالب. سعدی. نجوید جان از آن قالب جدائی که باشد خون جامش در رگ و پی. حافظ. - قالب از روان پرداختن، قالب تهی کردن. کنایه از مردن: روز آمد و بردوختم از دم لب را پرداخته از روان و جان قالب را اکنون که مرا زنده همی دارد شمع شاید که چو روز زنده دارم شب را. کمال اسماعیل. رجوع به قالب تهی کردن شود. ، آلتی است که آن را قالب گویند بواسیر که بخواهند برید بدان بگیرند و این آلت از بهر برداشتن دیوچه (زالو) سخت شایسته است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
قشلاغ بنگرید به قشلاغ محلی دارای هوای نسبتا گرم که زمستان را در آنجا گذراند گرمسیر گرمسار مقابل ییلاق: شهزاده غازان از قشلاق مرو مراجعت فرموده بود، جمع قشلاقات
قشلاغ بنگرید به قشلاغ محلی دارای هوای نسبتا گرم که زمستان را در آنجا گذراند گرمسیر گرمسار مقابل ییلاق: شهزاده غازان از قشلاق مرو مراجعت فرموده بود، جمع قشلاقات
پیکر، هیکل، شکل، هیئت، آلتی که جسمی شکل پذیر را در داخل یا خارج آن نهاده به صورت آن آلت درآورند، قالب کفش، واحدی برای قطعات بریده معین، قالب پنیر، جزو، رکن (علم عروض)، تهی کردن، بی نهایت ترسیدن
پیکر، هیکل، شکل، هیئت، آلتی که جسمی شکل پذیر را در داخل یا خارج آن نهاده به صورت آن آلت درآورند، قالب کفش، واحدی برای قطعات بریده معین، قالب پنیر، جزو، رکن (علم عروض)، تهی کردن، بی نهایت ترسیدن
اگر کسی در خواب بیند که قالب کفش یا قالب موزه داشت، دلیل که خادمی حاصل کند. اگر بیند قالب از وی ضایع شد، دلیل است خادم از وی جدا شود. اگر بیند که قالب بسیار داشت، دلیل که از خادمان منفعت یابد، خاصصه که بیننده خواب موزه دوز یا کفش دوز است - محمد بن سیرین
اگر کسی در خواب بیند که قالب کفش یا قالب موزه داشت، دلیل که خادمی حاصل کند. اگر بیند قالب از وی ضایع شد، دلیل است خادم از وی جدا شود. اگر بیند که قالب بسیار داشت، دلیل که از خادمان منفعت یابد، خاصصه که بیننده خواب موزه دوز یا کفش دوز است - محمد بن سیرین