پوستین کهنه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، خاک روبۀ حمام. (منتهی الارب). کناسۀ حمام، و برخی افزوده اند ’و حجام’ را بر آن. (اقرب الموارد). به این معنی به کسر قاف و ضم آن نیز آمده. (منتهی الارب) ، گول، بدان جهت که عقل او از وی واشده و دور و پراکنده گردیده. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، احمق. (اقرب الموارد) ، پر شترمرغ، آب بینی افکنده شده، خانه چرمین. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). خیمه ای از پوست. (مهذب الاسماء). ج، قشوع، گستردنی از ادیم، یا پاره ای ازادیم کهنه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، مشک خشک، چرم خشک. (منتهی الارب). قیل الیابس. (اقرب الموارد). در حدیث ابوهریره آمده است: لو احدثکم بما اعلم لرمیتمونی بالقشع، یعنی پوست خشک خاک آلود زنید بر من. (منتهی الارب) ، مشک کهنه. (اقرب الموارد) ، مرد پراکنده و سست گوشت از پیری. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، کربسه و آفتاب پرست. (منتهی الارب). حرباء. (اقرب الموارد) ، ابر پراکندۀ رونده و گشاده و واشونده. (منتهی الارب). السحاب الذاهب المنقشع عن وجه السماء. (اقرب الموارد) ، کیسه و انبان. (منتهی الارب). زنبیل. (اقرب الموارد) ، کفتار نر. (منتهی الارب). ضبع نر. (اقرب الموارد) ، آب تنک بسته و فسرده بر چیزی، گل خشک پاره پاره گردیده و شکافته، آنچه از زمین به دست برآری و بیندازی. ج، قشع به غیر قیاس زیرا قیاس آن قشعه است، مانند بدر و بدره. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
پوستین کهنه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، خاک روبۀ حمام. (منتهی الارب). کناسۀ حمام، و برخی افزوده اند ’و حجام’ را بر آن. (اقرب الموارد). به این معنی به کسر قاف و ضم آن نیز آمده. (منتهی الارب) ، گول، بدان جهت که عقل او از وی واشده و دور و پراکنده گردیده. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، احمق. (اقرب الموارد) ، پر شترمرغ، آب بینی افکنده شده، خانه چرمین. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). خیمه ای از پوست. (مهذب الاسماء). ج، قُشوع، گستردنی از ادیم، یا پاره ای ازادیم کهنه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، مَشک خشک، چرم خشک. (منتهی الارب). قیل الیابس. (اقرب الموارد). در حدیث ابوهریره آمده است: لو احدثکم بما اعلم لرمیتمونی بالقشع، یعنی پوست خشک خاک آلود زنید بر من. (منتهی الارب) ، مشک کهنه. (اقرب الموارد) ، مرد پراکنده و سست گوشت از پیری. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، کربسه و آفتاب پرست. (منتهی الارب). حرباء. (اقرب الموارد) ، ابر پراکندۀ رونده و گشاده و واشونده. (منتهی الارب). السحاب الذاهب المنقشع عن وجه السماء. (اقرب الموارد) ، کیسه و انبان. (منتهی الارب). زنبیل. (اقرب الموارد) ، کفتار نر. (منتهی الارب). ضبع نر. (اقرب الموارد) ، آب تنک بسته و فسرده بر چیزی، گِل خشک پاره پاره گردیده و شکافته، آنچه از زمین به دست برآری و بیندازی. ج، قِشَع به غیر قیاس زیرا قیاس آن قِشَعه است، مانند بَدْر و بِدَره. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
دیگی شبیه کدو تنبل در دستگاه تقطیر به همراه، که مایع در آن جوشانده می شد، کوفتن، زدن قرع وانبیق: دستگاهی برای تقطیر مایعات و گرفتن گلاب، عرق و مانند آن، شامل یک دیگ، لولۀ افقی و لوله ای مارپیچ
دیگی شبیه کدو تنبل در دستگاه تقطیر به همراه، که مایع در آن جوشانده می شد، کوفتن، زدن قرع وانبیق: دستگاهی برای تقطیر مایعات و گرفتن گلاب، عرق و مانند آن، شامل یک دیگ، لولۀ افقی و لوله ای مارپیچ
بریدن، جدا کردن، متوقف شدن، قطع شده، اندازۀ طول و عرض، در علوم ادبی در علم عروض اسقاط یک حرف از آخر و تد مجموع چنان که از مستفعلن مستفعل باقی بماند و مفعولن به جایش بگذارند، پیمودن، طی کردن قطع کردن: بریدن، جدا کردن چیزی از چیز دیگر
بریدن، جدا کردن، متوقف شدن، قطع شده، اندازۀ طول و عرض، در علوم ادبی در علم عروض اسقاط یک حرف از آخر و تد مجموع چنان که از مستفعلن مستفعل باقی بماند و مفعولن به جایش بگذارند، پیمودن، طی کردن قطع کردن: بریدن، جدا کردن چیزی از چیز دیگر
کندن، از بیخ برکندن، ریشه کن ساختن، بتر، اقلاع، اقتلاع، اجتثاث فلزی نرم و نقره ای رنگ که قابل تورق و سخت تر از سرب است و در دمای ۲۳۱ درجه سانتی گراد ذوب می شود و خالص آن در طبیعت پیدا نمی شود و همیشه مرکب با اکسیژن و گوگرد است، برای ساختن قاشق و چنگال و چیزهای دیگر و سفید کردن ظرفهای مسی به کار می رود، با بسیاری از فلزات نیز ترکیب می شود و آلیاژ می دهد، رصاص، ارزیر، ارزیز قلع و قمع: ریشه کن ساختن، برانداختن قلع لحیم کاری: آلیاژی مرکب از ۵۰% قلع و ۵۰% سرب که بیشتر برای لحیم کردن قطعات فلز به کار می رود
کندن، از بیخ برکندن، ریشه کن ساختن، بَتر، اِقلاع، اِقتِلاع، اِجتِثاث فلزی نرم و نقره ای رنگ که قابل تورق و سخت تر از سرب است و در دمای ۲۳۱ درجه سانتی گراد ذوب می شود و خالص آن در طبیعت پیدا نمی شود و همیشه مرکب با اکسیژن و گوگرد است، برای ساختن قاشق و چنگال و چیزهای دیگر و سفید کردن ظرفهای مسی به کار می رود، با بسیاری از فلزات نیز ترکیب می شود و آلیاژ می دهد، رَصاص، اَرزیر، اَرزیز قلع و قمع: ریشه کن ساختن، برانداختن قلع لحیم کاری: آلیاژی مرکب از ۵۰% قلع و ۵۰% سرب که بیشتر برای لحیم کردن قطعات فلز به کار می رود
آب بینی انداخته شده. (منتهی الارب). نخامه. (اقرب الموارد). رجوع به قشاعه شود، پاره ای ابر که پس از گشادن ماند. (منتهی الارب). قطعه ای از ابر که پس از پراکندن ابرها ماند. (اقرب الموارد) ، پاره ای ازچرم خشک. ج، قشع. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
آب بینی انداخته شده. (منتهی الارب). نخامه. (اقرب الموارد). رجوع به قُشاعه شود، پاره ای ابر که پس از گشادن ماند. (منتهی الارب). قطعه ای از ابر که پس از پراکندن ابرها ماند. (اقرب الموارد) ، پاره ای ازچرم خشک. ج، قِشَع. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
ام قشعم، جنگ و کارزار، مرگ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و به همین معنی است این گفته: ’الی حیث القت رحلها ام قشعم’. و گویند این کنیۀ شتری است که در سیر خود به آتش فراوان برخورد کرد و رمید و پا به فرار گذاشت و رحل خود را در آتش افکند، و این مثل شد که درباره رونده ای که برای وی بدی میخواهند، میگویند و کنایه از رفتن وی بسوی آتش است. (اقرب الموارد) ، بلا و سختی. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، کفتار. (منتهی الارب). ضبع. (اقرب الموارد) ، تننده. (منتهی الارب). عنکبوت. (اقرب الموارد) ، بچۀ عنکبوت. (مهذب الاسماء) ، فراهم آمدنگاه خاک مور. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
ام قشعم، جنگ و کارزار، مرگ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و به همین معنی است این گفته: ’الی حیث القت رحلها ام قشعم’. و گویند این کنیۀ شتری است که در سیر خود به آتش فراوان برخورد کرد و رمید و پا به فرار گذاشت و رحل خود را در آتش افکند، و این مثل شد که درباره رونده ای که برای وی بدی میخواهند، میگویند و کنایه از رفتن وی بسوی آتش است. (اقرب الموارد) ، بلا و سختی. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، کفتار. (منتهی الارب). ضبع. (اقرب الموارد) ، تننده. (منتهی الارب). عنکبوت. (اقرب الموارد) ، بچۀ عنکبوت. (مهذب الاسماء) ، فراهم آمدنگاه خاک مور. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
برش، قطع، کات (Cut) در هنگام فیلمبرداری به فرمانی از سوی کارگردان یا افراد مرتبط برای قطع کار دوربین صدا و بازی معمولا پس از برداشت کامل نما یا عدم رضایت کارگردان از نماهای فیلمبرداری شده گفته می شود، کات در تدوین فیلم به معنی انتقال از نمایی به نمای دیگر برای اندازه سازی نما به لحاظ زمانی مکانی و حرکتی که با بریدن (Cutting) بخشهایی از نگاتیوهای برداشت شده و چسباندن (Joining) آنها به هم حاصل میشود. تغییر ناگهانی از نمایی به نمای دیگر و عمل برش زدن فیلم در روی میز تدوین، ، کات به عنوان یکی از ابزارهای اصلی در دست کارگردان و تدوین گر، نقش بسیار مهمی در روایت داستان و خلق احساسات مختلف در مخاطب دارد.
برش، قطع، کات (Cut) در هنگام فیلمبرداری به فرمانی از سوی کارگردان یا افراد مرتبط برای قطع کار دوربین صدا و بازی معمولا پس از برداشت کامل نما یا عدم رضایت کارگردان از نماهای فیلمبرداری شده گفته می شود، کات در تدوین فیلم به معنی انتقال از نمایی به نمای دیگر برای اندازه سازی نما به لحاظ زمانی مکانی و حرکتی که با بریدن (Cutting) بخشهایی از نگاتیوهای برداشت شده و چسباندن (Joining) آنها به هم حاصل میشود. تغییر ناگهانی از نمایی به نمای دیگر و عمل برش زدن فیلم در روی میز تدوین، ، کات به عنوان یکی از ابزارهای اصلی در دست کارگردان و تدوین گر، نقش بسیار مهمی در روایت داستان و خلق احساسات مختلف در مخاطب دارد.