جدول جو
جدول جو

معنی قشاش - جستجوی لغت در جدول جو

قشاش
(قُ)
نام جد پدر علی بن محمد بن مالکی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
قشاش
(قَشْ شا)
آنکه از هر جائی چیزی همی جوید و همی خورد. (مهذب الاسماء). کسی که از این جای واز آنجای خورد، گدا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
قشاش
(قُ)
افتاده و تراشۀ چیزی، بانگ و آواز پوست مارچون با هم ساید. (منتهی الارب). رجوع به قشیش شود
لغت نامه دهخدا
قشاش
افتاده تراشه رفتگر
تصویری از قشاش
تصویر قشاش
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خشاش
تصویر خشاش
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری تورانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بشاش
تصویر بشاش
شادمان، شاد و خرم
خنده رو، گشاده رو، خندان، خوش رو، طلیق الوجه، بسّام، تازه رو، بسیم، فراخ رو، گشاده خد، روتازه، روباز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رشاش
تصویر رشاش
رشّ ها، قطرات، جمع واژۀ رشّ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قماش
تصویر قماش
پارچۀ نخی، کنایه از نوع، جنس، رخت، متاع و اسباب خانه، خرده ریزه هایی که از روی زمین جمع می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلاش
تصویر قلاش
بیکاره، ولگرد، مفلس، بی چیز، برای مثال کمال نفس خردمند نیک بخت آن است / که سرگران نکند بر قلندر قلاش (سعدی۲ - ۴۶۳)، رند، برای مثال سرّ قلاشان ندانی راه قلاشان مرو / دیدۀ بینا نداری راه درویشان مبین (سنائی۲ - ۶۳۷)، حیله گر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشاش
تصویر مشاش
ویژگی استخوان بدون مغز، استخوان نرم
فرهنگ فارسی عمید
(قَشْ شا)
صفی الدین احمد دجانی (1583- 1660 میلادی). یکی از صوفیان است. اصل وی از دجانۀ قدس است. او به یمن کوچ کرد و از قریب صد تن از شیوخ علوم باطن را فراگرفت و در بقیع مدفون گردید. او راست: السمط المجید فی تلقین الذکر و عطاء البیعه و الالباس و سلاسل اهل التوحید. این کتاب به سال 1909 میلادی در حیدرآباد چاپ شده است. (معجم المطبوعات ج 2 ستون 1513) (ذیل المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
به شدن از بیماری چنانکه از جدری، سنگریزه ناک شدن جای. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، خاک آلوده گشتن خوابگاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). درشت شدن خوابگاه. (المصادر زوزنی) ، درشت وخاک آلوده گردانیدن خوابگاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). درشت کردن خوابگاه. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر) ، خاک آلود شدن گوشت پاره، در پی کارهای باریک و دقیق شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، گذاشتن چیزی راسنگریزه و خاک آلوده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قشاع
تصویر قشاع
لته پاره آواز کفتار ماده
فرهنگ لغت هوشیار
پستک ترنجیده، جمع قلاش، پستک های ترنجیده کلاش پارسی است بی نام و ننگ لوند مرد کوچک و پست ترنجیده. پستک ترنجیده. بی نام و ننگ، مفلس تهیدست، بی خیر، مجرد، لوند، حیله باز فریبنده مکار، میخواره باده پرست خراباتی: ساقی بیار جامی در خلوتم برون کش تا در بدر نگردم قلاش و لاابالی (حافظ 324)
فرهنگ لغت هوشیار
مهره سنگی در نرد نمایان شدن، برهنه شدن برهنگی، کوس فشنگ (کوس قطار)، دوال پروانه راهزن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قشار
تصویر قشار
پوسته پوسته شدن، پوست مار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قشان
تصویر قشان
هرزه خور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قماش
تصویر قماش
رخت و متاع خانه، پارچه نخی را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشاش
تصویر مشاش
زمین نرم، نفس، دم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هشاش
تصویر هشاش
خندان رو، نان نرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قشام
تصویر قشام
ته سفره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قشمش
تصویر قشمش
کشمش
فرهنگ لغت هوشیار
آخالخور آن که خوراک خوداز آخال فراهم آورد فربهی، آخالخوری، سودن خراشیدن، خشک شدن خشکیدن گیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قشیش
تصویر قشیش
خش خش آوای سایش، فراهم، پراکنده از واژگان دوپهلو، خراشیده، تراشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غشاش
تصویر غشاش
آغاز تاریکی، پسین تاریکی، ناگوار چون می بد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حشاش
تصویر حشاش
آنکه حشیش کشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رشاش
تصویر رشاش
هر چیزی که چکیده یا پاشیده شود از قبیل آب، اشک، خون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشاش
تصویر بشاش
مرد خنده رو، همیشه خندان، گشاده روی، خوش طبع، با روح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشاش
تصویر اشاش
شادی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قشاشه
تصویر قشاشه
خاکروبه آخال رفتگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشاش
تصویر بشاش
((بَ شّ))
گشاده روی، خوشروی، خوش منش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حشاش
تصویر حشاش
جمع کننده یا فروشنده علف خشک، معتاد به حشیش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رشاش
تصویر رشاش
((رَ))
آن چه از خون و اشک و آب و غیره بچکد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قلاش
تصویر قلاش
((قَ لّ))
بیکاره، ولگرد، باده پرست، مفلس، حیله گر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بشاش
تصویر بشاش
خندان، خوشرو، خنده رو
فرهنگ واژه فارسی سره