جدول جو
جدول جو

معنی قسیم - جستجوی لغت در جدول جو

قسیم
تقسیم کننده، بخش کننده، پاره ای از یک چیز قسمت شده، بخش، هم قسم، متحد، شریک، هم بخش، شخص خوب روی، جمیل
تصویری از قسیم
تصویر قسیم
فرهنگ فارسی عمید
قسیم(قَ)
اسبی است مر بنی جعده را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
قسیم(قَ)
وادیی است در یمامه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
قسیم(قُسْ سی)
شهرهایی است در اواسط جزیره عربی واقع درارتفاعات صحرا که وادی رمه از آن ها میگذرد. این شهرها در حدود 25هزار جمعیت دارد. بعضی از آنان با یمن و شام و عراق روابط بازرگانی دارند. (ذیل المنجد)
لغت نامه دهخدا
قسیم
بخش کننده، خوبروی مرد، نیمه نیمه چیزی، بخشیاب، بهر بخش بخش کننده تقسیم کننده، بخش بخش کننده مقسوم علیه بخشیاب، شریک هم بخش، قسمتی از چیز قسمت شده بهره بخش، صاحب جمال جمیل
فرهنگ لغت هوشیار
قسیم((قَ س))
جمیل، زیبا، بخش کننده، نصیب، بهره
تصویری از قسیم
تصویر قسیم
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نسیم
تصویر نسیم
(دخترانه)
باد ملایم، باد خنک، بوی خوش، نصرت نکیسا، نوازنده و خواننده دربار خسرو پرویز ساسانی، باد بسیار آرام
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بسیم
تصویر بسیم
(پسرانه)
خوشحال، شادمان و خندان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وسیم
تصویر وسیم
(دخترانه)
دارای نشان زیبایی، زیبا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آسیم
تصویر آسیم
(پسرانه)
استاد بزرگ مرتبه واستاد عظیم الشأن
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وسیم
تصویر وسیم
نیکوروی، خوبرو، زیبا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جسیم
تصویر جسیم
بزرگ، تنومند، تناور، خوش اندام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سقیم
تصویر سقیم
مقابل صحیح، نادرست، مریض، بیمار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قویم
تصویر قویم
راست و درست، معتدل، استوار، خوش قامت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قسام
تصویر قسام
بسیار قسمت کننده، بسیار بخش کننده، بسیار بهره دهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بسیم
تصویر بسیم
خوش، خوشمزه، لذیذ
خنده رو، گشاده رو، خندان، روباز، خوش رو، فراخ رو، گشاده خد، طلیق الوجه، بشّاش، تازه رو، بسّام، روتازه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قدیم
تصویر قدیم
پیشین، دیرین، دیرینه، قدیمی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تقسیم
تصویر تقسیم
پراکنده کردن، بخش کردن، قسمت کردن، در ریاضیات قاعده یا عملی که به واسطۀ آن معلوم می شود عدد بیشتر (مقسوم) چند برابر عدد کمتر (مقسوم ٌعلیه) است یا عددی چند دفعه عدد دیگر را شامل می شود
فرهنگ فارسی عمید
(تَ بَغْ غی)
وابخشیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، بخش کردن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (دهار) (غیاث اللغات). بخش بخش کردن (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). قسمت کردن. بخش کردن قسمت کردن مال را میان شریکان و معین کردن نصیب هریک. (از اقرب الموارد). قسمت و توزیع و بخش بخش کردگی و به اصطلاح حساب عملی که بواسطۀ آن تعیین میشود که عددی چند دفعه شامل عددی دیگر میگردد. (ناظم الاطباء) ، پریشان نمودن زمانه قوم را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج). پراگنده کردن. (غیاث اللغات) ، نیکو گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی). نیکوکردن. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، (اصطلاح بدیع). نام صنعتی است که شاعر در مصراع چند چیز راذکر کند بعد چند چیز دیگر را ذکر نماید که به آنها هر واحد تعلق دارد. (غیاث اللغات). و آن چنان باشد که شاعر معنیی بگوید و تفاصیل آن را بیان کند چنانکه هیچ قسم از اقسام آن مهمل نگذارد. چنانکه گفته اند:
کل احوال او بنآمیزد
همه از یکدگر شگرفترست
خفته اندر عبادتست و چو باز
گشت بیدار ناشر هنرست
ایستاده نماز راست مقیم
شسته در ذکر حی دادگرست
چون بگوید نگوید الاخیر
خامش اندر عجایب فکرست
نیستی راست صابری شاکر
در خداداده حاتمی دگرست
زنده مر خلق راست راهنمای
مرده هم سفت سید بشرست.
و دیگری گفته است:
درازی عمر مردم شصت سالست
شبست نیمی و شب خفتن حلالست
بماند سی و زآن سی پانزده نیز
حساب طفلی و حد کمالست
بماند پانزده زان پانزده ده
غم دنیا و فرزند و عیالست
بماند پنج و آن پنجست عمرت
ترا ای شصت ساله پنج سالست
چو عمر اینست از آن پس مر ترا خود
درین دنیات دل بستن محالست
و آنچه دیگر گفته است:
رخان و عارض و زلفین آن بت دلبر
یکی گلست ودوم سوسن و سوم عنبر.
هم از این قبیل است.
(المعجم فی معاییر اشعار العجم ص 276).
رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون و مرآه الخیال ذیل تقسیم وحده و فرهنگ علوم تألیف سجادی ص 186 شود
لغت نامه دهخدا
(قَ مَ)
مؤنث قسیم. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قسیم شود، طبلۀ عطار. (منتهی الارب). جونه العطار. (اقرب الموارد). بوی دان. عطردان. (مهذب الاسماء). نافۀ مشک. (غیاث از نصاب) ، بازار. (منتهی الارب). سوق. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قدیم
تصویر قدیم
دیرینه، پیشین و سابق، پیر و سالدیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قایم
تصویر قایم
در تداول، سخت، محکم و بمعنی پنهان
فرهنگ لغت هوشیار
چرم سپید که برآن نویسند، کیسه چرمین، جامه دان چرمین، گستردنی، دوالباف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قصیم
تصویر قصیم
زرودشکن، تاغرویان تاغستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قسام
تصویر قسام
حسن، جمال، خوبی صورت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سقیم
تصویر سقیم
بیمار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جسیم
تصویر جسیم
بزرگ و تناور، ستبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسیم
تصویر بسیم
روی گشاده، خندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقسیم
تصویر تقسیم
بخش کردن، قسمت و توزیع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقسیم
تصویر تقسیم
((تَ))
قسمت کردن، بخش کردن عددی بر عدد دیگر، توزیع کردن، پخش کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قایم
تصویر قایم
پنهان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تقسیم
تصویر تقسیم
بخشش، بخش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قدیم
تصویر قدیم
دیرین
فرهنگ واژه فارسی سره
انشعاب، پخش، توزیع، بخش، تسهیم، قسمت، تجزیه، بخش کردن
متضاد: ضرب کردن، قسمت کردن، توزیع کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تقسیم شدگی، توزیع، تقسیم بندی
دیکشنری اردو به فارسی