جدول جو
جدول جو

معنی قسیس - جستجوی لغت در جدول جو

قسیس
مرد روحانی مسیحی
تصویری از قسیس
تصویر قسیس
فرهنگ فارسی عمید
قسیس
(قِسْ سی)
کشیش. مهتر ترسایان و دانشمند آنها. (منتهی الارب). رتبه ای است بعد ازاسقف و قبل از شماس. قس ّ. (اقرب الموارد). رجوع به قس ّ شود. ج، قسیسون (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، قساوسه. و در این جمع چون سین ها بسیار شدند یکی از آنها را به واو بدل کردند. (منتهی الارب) :
سکوبا و قسیس و رهبان روم
همه سوگواران آن مرز و بوم.
فردوسی.
چو زنار قسیس شد سوخته
چلیپای مطران برافروخته.
فردوسی.
کشیشان را کشش بینی و کوشش
به تعلیم چو من قسیس دانا.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
قسیس
(قُ سَ)
نام جد عبدالله بن یعقوب محدث است. (منتهی الارب). یکی از ویژگی های بارز محدثان، دقت در نقل حدیث همراه با بررسی دقیق زنجیره راویان بود. آنان با استفاده از فنون پیشرفته نقد حدیث، توانستند روایات صحیح را از میان انبوهی از احادیث جعلی یا ضعیف جدا کنند. محدث کسی بود که با بررسی دقیق سند (اسناد روایت)، متن حدیث، و تطبیق آن با منابع دیگر، به راستی آزمایی سنت پیامبر اسلام می پرداخت و آن را حفظ می کرد.
لغت نامه دهخدا
قسیس
(قَ)
موضعی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
قسیس
کشیش، مهتر ترسایان و دانشمند آنها
تصویری از قسیس
تصویر قسیس
فرهنگ لغت هوشیار
قسیس
((قِ سُِ))
کشیش، مهتر ترسایان
تصویری از قسیس
تصویر قسیس
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قدیس
تصویر قدیس
(پسرانه)
مؤمن، پرهیزکار و پاکدامن
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دسیس
تصویر دسیس
کسی که برای کسب خبر، پنهانی به جایی فرستاده شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خسیس
تصویر خسیس
بخیل، فرومایه، پست، لئیم، رذل، دنی، سفله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قسیم
تصویر قسیم
تقسیم کننده، بخش کننده، پاره ای از یک چیز قسمت شده، بخش، هم قسم، متحد، شریک، هم بخش، شخص خوب روی، جمیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رسیس
تصویر رسیس
ثابت و استوار، خبری که درستی آن ثابت نشده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قسطس
تصویر قسطس
قسط، ریشۀ گیاهی بی ساقه با برگ های پهن و ضخیم، با رنگی مایل به زرد و طعم شیرین که در طب به کاربرد دارد، کوشنه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قدیس
تصویر قدیس
پاک و منزه، بسیار پارسا و مؤمن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ بَغْ غُ)
نیکو چرانیدن شتران را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
بخش کننده، خوبروی مرد، نیمه نیمه چیزی، بخشیاب، بهر بخش بخش کننده تقسیم کننده، بخش بخش کننده مقسوم علیه بخشیاب، شریک هم بخش، قسمتی از چیز قسمت شده بهره بخش، صاحب جمال جمیل
فرهنگ لغت هوشیار
بنگرید به قیسوس، جمع قس، سالاران سرکشیشان یونانی تازی گشته پاپیتال پیچک از گیاهان یکی از گونه های عشقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلیس
تصویر قلیس
زفت: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی تازی گشته از قمیز ترشه شیر از شیر مادیان دریا، چیره بخت، چیره درآببازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطیس
تصویر قطیس
آبنوس دروغی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قسطس
تصویر قسطس
قسط بنگرید به قسط قسط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کسیس
تصویر کسیس
می خرما، بوزه می جو، نان شکسته، گرد گوشت: گوشت خشک کوبیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسیس
تصویر مسیس
سودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هسیس
تصویر هسیس
کوفته ریزه ریزه، سخن پنهان، سخن نرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قساس
تصویر قساس
سخن چینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قسقس
تصویر قسقس
شیربیشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قدیس
تصویر قدیس
پاک و منزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبیس
تصویر قبیس
سگ گشن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فسیس
تصویر فسیس
سست خرد، سست اندام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طسیس
تصویر طسیس
جمع طس، از ریشه پارسی تشت ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خسیس
تصویر خسیس
ناکس، فرومایه، دون، پست، حقیر، رذل، سبکمایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حسیس
تصویر حسیس
کشته مرده، آواز نرم، آوای آتش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دسیس
تصویر دسیس
گند بغل، انیشه (جاسوس) ، کباب، فریبکاری پوشیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسیس
تصویر اسیس
تای تایگانه، بن بنیاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خسیس
تصویر خسیس
((خَ))
فرومایه، بخیل، جمع خساس، اخسه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خسیس
تصویر خسیس
کنس
فرهنگ واژه فارسی سره