جدول جو
جدول جو

معنی قسوط - جستجوی لغت در جدول جو

قسوط
(رِ)
بیداد کردن. (ترجمان ترتیب عادل). جور و بیدادی کردن و از حق بازگردیدن، پریشان و پراکنده نمودن چیزی را. (منتهی الارب). قسط. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قسط شود، خشک شدن و راست شدن استخوان ستور. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قسط شود
لغت نامه دهخدا
قسوط
بیدادگری ستمگری، پراکندن، گمراهی
تصویری از قسوط
تصویر قسوط
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قسوت
تصویر قسوت
سخت دل شدن، سنگدلی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قنوط
تصویر قنوط
ناامید شدن، ناامیدی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سقوط
تصویر سقوط
فرود آمدن بر زمین، افتادن، کنایه از کاهش ناگهانی، کنایه از تصرف و تسخیر منطقه ای توسط دشمن
سقوط کردن: افتادن و بر زمین فرود آمدن، به پستی افتادن
سقوط کردن شهر: کنایه از به تصرف دشمن درآمدن آن
سقوط دولت: کنایه از برکنار شدن و از کار افتادن هیئت وزیران
فرهنگ فارسی عمید
(قُ)
لبلاب و عشقه را گویند و به فارسی عشق پیچان خوانند، و حبل المساکین همان است. (برهان). لبلاب کبیر است. (تحفۀ حکیم مؤمن). معروف به حبل المساکین است. گیاهی است مانند لبلاب و سخت تر از آن، و دارای انواع و اقسامی است. قسوس سفید دارای تخم سفید است و قسوس سیاه دارای میوۀ سیاه و نوع سوم را قس نامند وآن را ثمری نباشد. مجموع اصناف قسوس حرّیف و قابض بود و یک نوع از آن گرم بود و باقی اصناف آن سرد بودو عصب را مضر بود و گل وی چون با شراب آشامند قرحۀامعا را نافع بود و اگر احتیاج به خوردن وی بود باید که در روز دو نوبت بیاشامند و چون بکوبند و سحق کنند و با موم و روغن زیت موم روغن سازند سوختگی آتش را موافق بود و ورق وی چون تر بود به سرکه پزند و بکوبند و بر ورم سپرز ضماد کنند نافع بود و چون ورق وی و سرهای وی بکوبند و آب آن بگیرند و با سرکه و روغن سر را بدان تر کنند درد سر کهن را زایل گرداند و چون با زیت بیامیزند و در گوش چکانند درد گوش و ریم که از گوش روانه بود زایل گرداند و نوع سیاه آن چون آب وی بیاشامند بسیار بدن را ضعیف گرداند و ذهن را مشوش کند و چون بگیرند از سرهای وی پنج عدد و نیک بکوبندو آب آن بگیرند و در پوست انار گرم کنند با روغن گل و در گوش مخالف چکانند که درد کند درد ساکن گرداند و وی موی را سیاه گرداند و چون ورق وی با شراب پزند و از وی ضماد سازند از جهت بسیار ریشها که عارض گردداز سوختگی آتش نیکو بود و کلف ببرد، و آنکه وی را قس خوانند سرهای وی چون بیاشامند حیض براند و چون قضبان وی و ورق وی در عسل فروبرند و زن به خود برگیرد همچنین حیض راند و بچه به آسانی بیرون آید و چون بکوبند و آب آن بگیرند و در بینی چکانند گند بینی زایل گرداند و اصول وی چون بکوبند و آب آن بگیرند و با سرکه بیامیزند و بیاشامند گزندگی رتیلا را سود دهد. (اختیارات بدیعی) (مفردات ابن بیطار). رجوع به لبلاب شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
جائی است در بلاد هذیل. ساعده بن جویه هذلی در اشعار خود از آن یاد کرده است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
راست استخوان. گویند: رجل قسیطالرّجل، مرد راست استخوان پای. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ فَ)
سخت و درشت گردیدن: فهی کالحجاره او اشد قسوه و ان من الحجاره... (قرآن 74/2) ، ناسره گشتن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، تاریک شدن. (اقرب الموارد). رجوع به قسو و قساوه و قساءه شود
لغت نامه دهخدا
لبلاب کبیر است. (تذکرۀ ضریر انطاکی). رجوع به قسنوس و قسناسیس و لبلاب شود
لغت نامه دهخدا
(قُ)
درختی است (در بلاد مغول) به شکل ناژ، در زمستان برگهای آن چون برگ سرو و بار آن شکل وطعم چلغوزه دارد. (جهانگشای جوینی). و نقل (تتار) از بار درختی است که قسوق گویند و همان درخت میوه دار بیش نروید. (یادداشت مؤلف، از جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
جمع واژۀ قس ّ، و آن در ترسایان کسی است که بین اسقف و شماس باشد. (از اقرب الموارد). رجوع به قس ّ شود
لغت نامه دهخدا
(قُ)
جمع واژۀ قرط. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). گوشوارۀ بناگوش. (آنندراج). رجوع به قرط شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
ناقه ای که تنها چرا کند، ناقۀ دشوارخوی، ناقه ای که شیر آن کم شدن گیرد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَسْ وَ)
شیر بیشه. (منتهی الارب). اسد. (اقرب الموارد). قسوره. رجوع به قسوره شود، جمع واژۀ قسوره، واحد قسوره. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، بابونج را نامند. (فهرست مخزن الادویه) ، به معنی فودنج نیز آمده. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(قِسْ وَدد)
مرد درشت و سطبرگردن توانا. (منتهی الارب). الغلیظالرقبه القوی. (اقرب الموارد). گردن کلفت
لغت نامه دهخدا
(رَ ءَ)
قسوه. رجوع به قسوه شود
لغت نامه دهخدا
(قَسْ سو)
موزه ها. جمع است و واحدی برای آن نیست. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
موزه. (منتهی الارب). خف ّ. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
چند بطن است از بنی کلاب، و ایشان برادرانی بودند بنام قرط و قریط و قریط. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ جَنْ)
سخت گردیدن و درشت شدن. قسوبه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) : قسب الشی ٔ قسوبهً و قسوباً. (اقرب الموارد). رجوع به قسوبه شود
لغت نامه دهخدا
خشک گردیدن سال و بازایستادن باران و تری از هوا. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از وسوط
تصویر وسوط
میانه، تاژک پشمی (تاژک: خیمه کوچک)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قنوط
تصویر قنوط
مایوس و ناامید شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطوط
تصویر قطوط
جمع قط، گربگان گربه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قروط
تصویر قروط
ترکی قروت بنگرید به قروت، جمع قرط، گوشوارگان بناگوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قسوت
تصویر قسوت
سخت دل شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قسور
تصویر قسور
شیر ازجانوران
فرهنگ لغت هوشیار
بنگرید به قیسوس، جمع قس، سالاران سرکشیشان یونانی تازی گشته پاپیتال پیچک از گیاهان یکی از گونه های عشقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قحوط
تصویر قحوط
باران نیامدن، خشک شدن سال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سقوط
تصویر سقوط
افتادن، بر زمین فرود آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قسوت
تصویر قسوت
((قَ وَ))
سخت و درشت گردیدن، سنگدلی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قنوط
تصویر قنوط
((قُ))
ناامیدی، ناامید شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سقوط
تصویر سقوط
((سُ))
افتادن، افتادگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سقوط
تصویر سقوط
سرنگونی، واژگونی
فرهنگ واژه فارسی سره