جدول جو
جدول جو

معنی قسوب - جستجوی لغت در جدول جو

قسوب
(قَسْ سو)
موزه ها. جمع است و واحدی برای آن نیست. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
قسوب
(قَ)
موزه. (منتهی الارب). خف ّ. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
قسوب
(رَ جَنْ)
سخت گردیدن و درشت شدن. قسوبه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) : قسب الشی ٔ قسوبهً و قسوباً. (اقرب الموارد). رجوع به قسوبه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رسوب
تصویر رسوب
ذرات ریز داخل مایع یا گاز که ته نشین می شوند، در آب فرو رفتن چیزی، ته نشین شدن، در ته ظرف نشستن درد یا جرم چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلوب
تصویر قلوب
قلب ها، دل ها، میانها، وسط ها، جمع واژۀ قلب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قسوت
تصویر قسوت
سخت دل شدن، سنگدلی
فرهنگ فارسی عمید
(قُ)
جمع واژۀ قس ّ، و آن در ترسایان کسی است که بین اسقف و شماس باشد. (از اقرب الموارد). رجوع به قس ّ شود
لغت نامه دهخدا
(قُ)
لبلاب و عشقه را گویند و به فارسی عشق پیچان خوانند، و حبل المساکین همان است. (برهان). لبلاب کبیر است. (تحفۀ حکیم مؤمن). معروف به حبل المساکین است. گیاهی است مانند لبلاب و سخت تر از آن، و دارای انواع و اقسامی است. قسوس سفید دارای تخم سفید است و قسوس سیاه دارای میوۀ سیاه و نوع سوم را قس نامند وآن را ثمری نباشد. مجموع اصناف قسوس حرّیف و قابض بود و یک نوع از آن گرم بود و باقی اصناف آن سرد بودو عصب را مضر بود و گل وی چون با شراب آشامند قرحۀامعا را نافع بود و اگر احتیاج به خوردن وی بود باید که در روز دو نوبت بیاشامند و چون بکوبند و سحق کنند و با موم و روغن زیت موم روغن سازند سوختگی آتش را موافق بود و ورق وی چون تر بود به سرکه پزند و بکوبند و بر ورم سپرز ضماد کنند نافع بود و چون ورق وی و سرهای وی بکوبند و آب آن بگیرند و با سرکه و روغن سر را بدان تر کنند درد سر کهن را زایل گرداند و چون با زیت بیامیزند و در گوش چکانند درد گوش و ریم که از گوش روانه بود زایل گرداند و نوع سیاه آن چون آب وی بیاشامند بسیار بدن را ضعیف گرداند و ذهن را مشوش کند و چون بگیرند از سرهای وی پنج عدد و نیک بکوبندو آب آن بگیرند و در پوست انار گرم کنند با روغن گل و در گوش مخالف چکانند که درد کند درد ساکن گرداند و وی موی را سیاه گرداند و چون ورق وی با شراب پزند و از وی ضماد سازند از جهت بسیار ریشها که عارض گردداز سوختگی آتش نیکو بود و کلف ببرد، و آنکه وی را قس خوانند سرهای وی چون بیاشامند حیض براند و چون قضبان وی و ورق وی در عسل فروبرند و زن به خود برگیرد همچنین حیض راند و بچه به آسانی بیرون آید و چون بکوبند و آب آن بگیرند و در بینی چکانند گند بینی زایل گرداند و اصول وی چون بکوبند و آب آن بگیرند و با سرکه بیامیزند و بیاشامند گزندگی رتیلا را سود دهد. (اختیارات بدیعی) (مفردات ابن بیطار). رجوع به لبلاب شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
بیداد کردن. (ترجمان ترتیب عادل). جور و بیدادی کردن و از حق بازگردیدن، پریشان و پراکنده نمودن چیزی را. (منتهی الارب). قسط. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قسط شود، خشک شدن و راست شدن استخوان ستور. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قسط شود
لغت نامه دهخدا
(قُ)
درختی است (در بلاد مغول) به شکل ناژ، در زمستان برگهای آن چون برگ سرو و بار آن شکل وطعم چلغوزه دارد. (جهانگشای جوینی). و نقل (تتار) از بار درختی است که قسوق گویند و همان درخت میوه دار بیش نروید. (یادداشت مؤلف، از جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
لبلاب کبیر است. (تذکرۀ ضریر انطاکی). رجوع به قسنوس و قسناسیس و لبلاب شود
لغت نامه دهخدا
(رَ فَ)
سخت و درشت گردیدن: فهی کالحجاره او اشد قسوه و ان من الحجاره... (قرآن 74/2) ، ناسره گشتن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، تاریک شدن. (اقرب الموارد). رجوع به قسو و قساوه و قساءه شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
روانی آب که با آواز باشد. (منتهی الارب). بانگ آب. (مهذب الاسماء). جری الماء مع صوت. گوئی: سمعت قسیب الماء و خریره. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قِسْ یَب ب)
سخت و دراز. (منتهی الارب). الطویل من الرجال. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ قُب ب)
ضخم. (اقرب الموارد). قسحب ّ. (منتهی الارب). ستبرو ضخیم و کلفت. (ناظم الاطباء). رجوع به قسحب شود
لغت نامه دهخدا
(ذِلْ لَ / ذُلْ لَ)
بانگ و فریاد نمودن در خصومت. گویند: قب القوم قبوباً، بانگ و فریاد کردند در خصومت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، پژمرده گردیدن گوشت و پوست خرما، خشک شدن ریش و جراحت و بی آب گشتن آن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
ناقه ای که تنها چرا کند، ناقۀ دشوارخوی، ناقه ای که شیر آن کم شدن گیرد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
سخت گردیدن و درشت شدن. قسوب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قسوب شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از قنوب
تصویر قنوب
جمع قنب، غنچه ها نیام های شکوفه خوررفت فرورفتن خور
فرهنگ لغت هوشیار
بنگرید به قیسوس، جمع قس، سالاران سرکشیشان یونانی تازی گشته پاپیتال پیچک از گیاهان یکی از گونه های عشقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رسوب
تصویر رسوب
ته نشین شدن چیزی در جای خود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عسوب
تصویر عسوب
سالار بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبوب
تصویر قبوب
بانگ دشمنی، پژمردگی ترنجیدگی، خشک شدن خم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قسوط
تصویر قسوط
بیدادگری ستمگری، پراکندن، گمراهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قسور
تصویر قسور
شیر ازجانوران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطوب
تصویر قطوب
ترشرویی ترشرو و رمن (قطب) میخان، سالاران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قسوت
تصویر قسوت
سخت دل شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلوب
تصویر قلوب
جمع قلب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لسوب
تصویر لسوب
اندک
فرهنگ لغت هوشیار
به دست آورنده، فرا گیرنده، ورزنده بسیار کسب کننده، بسیار فرا گیرنده: (اما لمغانیان مردمان بشکوه باشند و جلد و کسوب)، (چهار مقاله) ، بسیار ورزنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کسوب
تصویر کسوب
بسیار کسب کننده، بسیار فراگیرنده، بسیار ورزنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قلوب
تصویر قلوب
((قُ))
جمع قلب، دل ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قسوت
تصویر قسوت
((قَ وَ))
سخت و درشت گردیدن، سنگدلی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رسوب
تصویر رسوب
((رُ))
ته نشین شدن، ته نشینی، درد، ته نشست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رسوب
تصویر رسوب
ته نشست، ته نشین، ته نشینی، لای
فرهنگ واژه فارسی سره