جدول جو
جدول جو

معنی قسطاس - جستجوی لغت در جدول جو

قسطاس
ترازو، میزان
تصویری از قسطاس
تصویر قسطاس
فرهنگ فارسی عمید
قسطاس
(قِ)
میزان. (اقرب الموارد). کپان و ترازو. (منتهی الارب) (برهان) ، راست تر ترازوها. (منتهی الارب). اقوم الموازین. (اقرب الموارد) ، ترازوی عدل، هر ترازو که باشد. (منتهی الارب). میزان العدل ای ّ میزان کان. (اقرب الموارد) : و زنوا بالقسطاس المستقیم. (قرآن 35/17). برخی گویند این کلمه عربی و مأخوذ از قسطبه معنی عدل است و گروهی آن را رومی معرب دانند. (ازاقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قسطاس شود
لغت نامه دهخدا
قسطاس
(قُ)
ترازو. (برهان). ترازوی بزرگ. (مهذب الاسماء). قسطاس در همه معانی آن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قسطاس شود:
به قسطاسی بسنجم راز موبد
که جوسنگش بود قسطای لوقا.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
قسطاس
قسطاس ترازو کپان ترازو کپان: بقسطاسی بسنجم راز موبد که جو سنگش بود قسطای لوقا. (خاقانی. عبد. 24)
فرهنگ لغت هوشیار
قسطاس
((قُ یا قِ))
ترازو، ترازوی بزرگ
تصویری از قسطاس
تصویر قسطاس
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قطاس
تصویر قطاس
غژغاو، نوعی گاومیش بومی آسیای مرکزی با دم بلند و تنی پرمو که در گذشته از دم آن برای ساختن منگوله، پرچم، مگس پران و چیزهای دیگر استفاده می کردند، غژگاو، کژگاو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قسطس
تصویر قسطس
قسط، ریشۀ گیاهی بی ساقه با برگ های پهن و ضخیم، با رنگی مایل به زرد و طعم شیرین که در طب به کاربرد دارد، کوشنه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قرطاس
تصویر قرطاس
کاغذ، ماده ای که از چوب بعضی گیاهان به صورت ورقه های نازک ساخته می شود و برای نوشتن، نقاشی و مانند آن به کار می رود، رخنه
فرهنگ فارسی عمید
(قُ)
ابن لوقا بعلبکی. فیلسوف و ریاضی دان رومی الاصل است. وی در زبان یونانی با فصاحت سخن میگفت و عربی را نیکو میدانست و بسیاری از کتابهای قدیمی را ترجمه کرد و به تألیفات چندی پرداخت از جمله: 1- الفلاحه الیونانیه، چاپ شده. 2- ثلاث مقالات فی رفع الاجسام الثقیله، چاپ شده. 3- المرایا المحرقه. 4- الاوزان و المکاییل. 5- الفصل بین الروح و النفس، خطی. 6- الفردوس، فی التاریخ. 7- العمل بالکره الفلکیه، خطی، یا این همان کتاب ’الاکر’ خطی است که آن را از تاوذیوس ترجمه کرده و ثابت بن قره آن را اصلاح و تحریر نموده است. 8- المطالع، خطی، و آن را از انسقلاوس نقل کرده است و کندی آن را اصلاح و تحریر کرده است. 9- رسالۀ ذات الکرسی الافاقی، خطی، درباره فلک. 10- رساله فی اختلاف الناس فی سیرهم و اخلاقهم، خطی. 11- رساله فی تدبیر الابدان فی السفر، خطی. 12- البلغم و علله، خطی. 13- رساله فی علل الشعر، خطی. 14- العمل بالاسطرلاب، خطی. 15- هیاءهالافلاک، خطی. وی در زمان مقتدربالله عباسی بود و در ارمینیه به سال 300 هجری قمری وفات یافت. (طبقات الاطباء ج 1 ص 244) (اخبار الحکماء ص 173) (جوله فی دور الکتب الامیرکیه ص 93 و 94) (هدیه العارفین ج 1 ص 835) (خزائن الاوقاف ص 331) (مختصرالدول ص 259) (اعلام زرکلی چ 2 ص 40 و 41).
قسطا نام پسر لوقا است و ایشان دوحکیم بودند در یونان و او کتابی در دین آتش پرستی به نام پدر خود تصنیف کرده بود، و بعضی گویند قسطا نام کتابی است که لوقا تصنیف کرده بود. (برهان). وی در زمان مأمون عباسی میزیست و زبان عربی و یونانی نیک میدانست، از جمله کتبی که او واسطۀ ترجمه آن از یونانی بوده مجسطی و دیگری اقلیدوس الحکمه است. (فرهنگ شعوری). کتاب اکر که در زمان احمد بن معتصم بالله عباسی تا شکل خامس از مقالۀ سیم آن را ترجمه کرده و کتاب مساکن ثاودسیوس در طهران به سال 1304 هجری قمری چاپ سنگی شده است. کتابهای زیر را قاموس الاعلام ترکی از جمله تألیفات وی نام برده است: 1- کتاب فی اوجاع النقرس. 2- کتاب فی الروائح و عللها. 3- کتاب جامع فی الدخول الی علم الطب. 4- کتاب فی النبیذ و شربه فی الولایم. 5- کتاب فی الاسطقسات. 6- کتاب فی السحر. 7- کتاب فی العطش. 8- کتاب فی القوه و الضعف. 9- کتاب فی الاغذیه علی طریق القوانین الکلیه. 10- کتاب فی النبض و معرفه الحمّیات و ضروب البحرانات. 11- کتاب فی عله الموت فجاءه. 12- کتاب فی معرفه الخدر و انواعه وعلله و اسبابه و علاجه. 13- کتاب فی ایام البحران فی الامراض الحادّه. 14- کتاب فی الاخلاط الاربعه و ما تشترک فیه. 15- کتاب فی الکبد و خلقتها و ما یعرض فیها من الامراض. 16- رساله فی المروحه و اسباب الریح. 17-کتاب فی مراتب کتب الطیبه. 18- کتاب فی تدبیر الابدان فی سفر الحج. 19- کتاب فی دفع ضرر السموم. 20- کتاب فی المدخل الی علم الهندسه. 21- کتاب آداب الفلاسفه. 22- کتاب فی الفرق بین الحیوان الناطق و غیرالناطق. 23- کتاب فی تولد الشعر. 24- کتاب فی الفرق بین النفس و الروح. 25- کتاب فی الحیوان الناطق. 26- کتاب فی الجزء الذی لایتجزی. 27- کتاب فی حرکه الشریان. 28- کتاب فی النوم و الرؤیا. 29- کتاب فی العضو الرئیسی من البدن. 30- کتاب فی البلغم. 31- کتاب فی الدم. 32- کتاب فی المره الصفراء. 33- کتاب فی المره السوداء. 34- کتاب فی شکل الکره و الاسطوانه. 35- کتاب فی الهیاءه و ترکیب الافلاک. 36- کتاب فی حساب التلاقی علی جهه الجبر و المقابله. 37- کتاب فی العمل بالکره الکلیره النجومیه. 38- کتاب السیاسه. 39- کتاب المدخل الی المنطق. 40- شرح مذهب الیونانیین. 41- کتاب فی شکوک کتاب اقلیدس. 42- المدخل الی علم النجوم. (قاموس الاعلام ترکی). و رجوع به عیون الانباء و فهرست ابن ندیم و تاریخ الحکماء القفطی شود:
آن حرفهای خط کتاب او
گوئی حروف دفتر قسطا شد.
دقیقی.
هر کسی چیزی همی گوید ز تیره رای خویش
تا گمان آید که او قسطای بن لوقاستی.
ناصرخسرو.
به قسطاسی بسنجم رازموبد
که جوسنگش بود قسطای لوقا.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(قَ)
غبار. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ طُ)
کست. دوائی است که آن را قسط میگویند، و آن چند نوع میباشد، نوع اول عربی است و آن را قسط بحری خوانند و آن سفید میباشد، و دیگری قسط هندی و آن سیاه میباشد، تلخ است و قسط مرهمان است، و نوع دیگر قسط رومی است و آن سفید و شیرین میشود، و نوع دیگر هم هست که آن سیاه رنگ است و بوی صبر از آن می آید. بهترین آن سفید و فربه و تازه باشد بعد از آن سیاه و سبک و هندی، گرم و خشک است در چهارم و سیم و فایدۀ آن بسیار است. اگر یک درم با شراب افسنتین بخورند گزندگی افعی و عقرب و مجموع گزندگان را نافع است. (برهان). رجوع به قسط شود
لغت نامه دهخدا
ابن جریح نصرانی. طبیب مصری قرن چهارم هجری قمری است. در دولت اخشیدیون می زیست. وی را در موضوع بول تألیفی است. (از معجم المؤلفین ج 13 ص 84)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
قسطاس. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قسطاس شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
مؤنث اقسط. راست و خشک استخوان و خشکی رسیده: عنق قسطاء، گردن خشکی رسیده و یابس. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). رکبهقسطاء، زانوی خشک درشت چندانکه از خشکی منقبض نشود. (از منتهی الارب) ، کج. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : رجل قسطاء، ای معوجه. (اقرب الموارد). ناقه قسطاء، شتر ماده ای که پی قوائم آن خشک باشد درخلقت. ج، قسط. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
جعفر بن محمد بن عبدالله حرانی، مکنی به ابومحمد. از محدثان است. وی از یحیی بن مصفی رهاوی روایت کند و از او ابواحمد بن عدی جرجانی روایت دارد. (اللباب). در جامعه اسلامی، محدثانی که قادر به تجزیه و تحلیل دقیق روایات پیامبر اسلام و اهل بیت بودند، از احترام ویژه ای برخوردار بودند. آنان با بررسی دقیق اسناد و مدارک روایات، سبب تثبیت اصول دینی و جلوگیری از انتشار احادیث نادرست یا جعلی شدند. در نتیجه، محدثان نقشی اساسی در تدوین منابع حدیثی معتبر ایفا کردند.
لغت نامه دهخدا
(قُ)
کسی که طلای فراوان نگهداری کند تا آنها را به ورقه مبدل سازد. گروهی به این نام شهرت دارند. (اللباب). صیرفی. تاجر، میزان. (المعرب جوالیقی) ، کیسه دار. (مهذب الاسماء) ، کسی که متصدی کارهای ده و متولی شئون آن گردد. (المعرب جوالیقی)
لغت نامه دهخدا
(قُ نَ)
نام شهری است در حدود روم، و بعضی گویند این لغت حبشی است. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
غبار. (منتهی الارب). گرد و غبار. (ناظم الاطباء). غبار ساطع. (اقرب الموارد). ج، قساطیل. (ناظم الاطباء). رجوع به قسطل و قسطلان و قسطول و قساطیل شود
لغت نامه دهخدا
(قِ)
آوازدار. (از منتهی الارب). باآواز. (اقرب الموارد) : نهرقسطال، جوی باآوازه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
قوس قزح. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قسطانی و قسطانیه شود
لغت نامه دهخدا
(قِ / قُ)
کاغذ. (منتهی الارب). صحیفه ای که بر آن نویسند. (اقرب الموارد). رجوع به مادۀ قبل و نیز رجوع به کاغذ شود
لغت نامه دهخدا
(قِ)
دهی است از دهستان کرانی شهرستان بیجار، سکنۀ آن 350 تن. آب آن از چشمه. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان آنجا قالیچه و جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5.)
لغت نامه دهخدا
یکی از مترجمین کتاب الفلاحه الرومیه تألیف الحکیم قسطوس بن اسکور اسکینه (کذا) بعربی. (کشف الظنون چ 1 استانبول ج 2 ص 293)
لغت نامه دهخدا
(قُ طَ)
سنگ طیب سای. (منتهی الارب). سنگی که در روی آن بوی خوش سایند. (ناظم الاطباء). سنگ عطار که بر آن بوی خوش ساید. (مهذب الاسماء). صلائهالطیب. (اقرب الموارد). صلایهالطیب. (المزهر سیوطی) ، درختی است. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ریشه این کلمه از قسطنس است که پس از اشباع به این صورت درآمده است. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). و رجوع به فهرست مخزن الادویه شود
لغت نامه دهخدا
یونانی تازی گشته ترکی تازی گشته از قوتاس غژغا غژغاو گجگاو کژگاو گاوختایی نام عام برای هر یک از پستانداران دریازی از راسته آب بازان توضیح کلمات قطیس قاطوس غاطوس قطا نیز به عنوان مرادف قطاس به کار رفته اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قساس
تصویر قساس
سخن چینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قسطا
تصویر قسطا
قسط بنگرید به قسط قسط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قسطس
تصویر قسطس
قسط بنگرید به قسط قسط
فرهنگ لغت هوشیار
شتابنده شتاب رو، رهبررهنما، سختی، گرسنگی، سختی سرما، ریسمان، تیغ کند، شب تار، شیربیشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قسطان
تصویر قسطان
رنگین کمان آژفنداک گردخاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قسطال
تصویر قسطال
گردخاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرطاس
تصویر قرطاس
کاغذ، صحیفه که بر آن نویسند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطاس
تصویر قطاس
((قُ))
نام عام برای هر یک از پستانداران دریازی از راسته آب بازان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قرطاس
تصویر قرطاس
((قِ))
کاغذ، جمع قراطیس
فرهنگ فارسی معین
پاپیروس، کاغذ، دستخط، مراسله، مکتوب، نامه
فرهنگ واژه مترادف متضاد