جدول جو
جدول جو

معنی قسحب - جستجوی لغت در جدول جو

قسحب
(قُ حُب ب)
سطبر و ضخم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). کلفت. (ناظم الاطباء). قسقب ّ
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قسب
تصویر قسب
صلب، سخت، در علم زیست شناسی خرمای خشک که در دهان ریزریز شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تسحب
تصویر تسحب
ناز کردن، در خوردن و آشامیدن افراط کردن، دربارۀ کسی گستاخی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سحب
تصویر سحب
سحاب ها، ابرها، جمع واژۀ سحاب
فرهنگ فارسی عمید
(قَ)
روانی آب که با آواز باشد. (منتهی الارب). بانگ آب. (مهذب الاسماء). جری الماء مع صوت. گوئی: سمعت قسیب الماء و خریره. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سُ حُ)
جمع واژۀ سحاب. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) : و ماتری من السحب و غیرها فانما هی من ابخره. (حکمت الاشراق ص 188)
لغت نامه دهخدا
(رَ جَنْ)
سخت گردیدن و درشت شدن. قسوبه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) : قسب الشی ٔ قسوبهً و قسوباً. (اقرب الموارد). رجوع به قسوبه شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
موزه. (منتهی الارب). خف ّ. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(قَسْ سو)
موزه ها. جمع است و واحدی برای آن نیست. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قِسْ یَب ب)
سخت و دراز. (منتهی الارب). الطویل من الرجال. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ قُب ب)
ضخم. (اقرب الموارد). قسحب ّ. (منتهی الارب). ستبرو ضخیم و کلفت. (ناظم الاطباء). رجوع به قسحب شود
لغت نامه دهخدا
(حِ)
سعال. سرفۀ سخت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ناز کردن. (تاج المصادر بیهقی) (مجمل اللغه) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد). و با علی متعدی شود چنانکه گویند: تسحب علیه، ای ادل علیه. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). ناز. (ملخص اللغات حسن خطیب). ناز که معشوقان را به عاشقان باشد. (غیاث اللغات) (آنندراج) : آن باد که در او شده بود بوسهل از آنجا دور نشد و از تسحب و تبسط باز نایستاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 334). بوسهل را نیز به شغل عرض مشغول کردیم تا بر یک کار بایستد و مجلس ما از تسحب و تبسط برآساید. (تاریخ بیهقی ایضاً). رسولی فرستادی و عذر خواستی از آن فراخ تسحب ها و تبسطها که سلطان از او بیازرد. (تاریخ بیهقی). چون لشکر قصور و فتور او بدیدند دامن تحکم و تسحب کشیدن گرفتند و در مراتب و مناصب بیش از مقادیر خویش مطالبت کردند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران 188)
لغت نامه دهخدا
(تَ سُ)
کشیدن چیزی را برزمین. (اقرب الموارد). کشیدن. (ترجمان القرآن) (المصادر زوزنی) (دهار) ، سخت خوردن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). نیک خوردن طعام. (دهار) (تاج المصادر بیهقی) ، سخت آشامیدن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). نیک خوردن شراب. (دهار) (تاج المصادر بیهقی) ، گستردن، روان شدن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تسحب
تصویر تسحب
نازش گستاخی کردن، دامن کشیدن، ناز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
پر خوردن، بسیار نوشیدن، گستردن، روان شدن، جمع سحابه، ابرها جمع سحاب ابرها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قسب
تصویر قسب
خرمای خشک که در دهان ریز شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاحب
تصویر قاحب
سرفه سخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسحب
تصویر تسحب
((تَ سَ حُّ))
ناز کردن، دلبری کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قسب
تصویر قسب
((قَ))
صلب، سخت
فرهنگ فارسی معین