جدول جو
جدول جو

معنی قسبره - جستجوی لغت در جدول جو

قسبره(رُ ثَ)
گائیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گویند:قسبر المراءه قسبره. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
قسبره
گای
تصویری از قسبره
تصویر قسبره
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قنبره
تصویر قنبره
چکاوک، پرنده ای کوچک و خوش آواز شبیه گنجشک با تاج کوچکی بر روی سر
چکاو، چکوک، چاوک، ژوله، جل، جلک، هوژه، خجو، خاک خسپه، نارو، قبّره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قسوره
تصویر قسوره
جوان قوی و دلیر
شیر درنده، هرماس، شیر شرزه، اصلان، شیر ژیان، همام، هزبر، ریبال، هژبر، ضرغام، صارم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قبره
تصویر قبره
چکاوک، پرنده ای کوچک و خوش آواز شبیه گنجشک با تاج کوچکی بر روی سر
چکاو، چکوک، چاوک، ژوله، جل، جلک، هوژه، خجو، خاک خسپه، نارو، قنبره
فرهنگ فارسی عمید
(قَ بَ)
یکی قسب. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). یک دانه خرمای قسب. (ناظم الاطباء). رجوع به قسب شود
لغت نامه دهخدا
(قُ رَ)
شهرستانی است به اندلس. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُبْ بَ رَ)
واحد قبّر. یک چکاوک. (منتهی الارب). ابوالملیح. (فرهنگ نظام). چکاوک. (نظام). هدهد. پرندۀ تاج بسر دارای رنگ سیاه و سفید از گنجشک بزرگتر که کنار آبها نشسته دم خود را تکان میدهد و در اصفهان سقاچی نامیده میشود. (نظام). تاجی مثل هدهد به سر دارد. (شرح نصاب به نقل غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(سَ رَ)
الجهنی. از صحابه است که در جنگ فتح مکه با پیغمبر بوده است. رجوع به ضحی الاسلام ج 3 ص 257 و سیره عمر بن عبدالعزیز ص 23 شود
لغت نامه دهخدا
(سَ رَ)
بامداد خنک. ج، سبرات. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). سرمای بامدادی. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(سُ رَ)
شهری است در آفریقا که عمرو بن العاص بعد از طرابلس در سنۀ 23 هجری آنجا را فتح کرده است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(صِ)
مصدر میمی است فعل سبر را. سبر. میل به جراحت فروبردن تا غور آن معلوم شود. (منتهی الارب) ، آزمودن و امتحان کردن. (منتهی الارب). و رجوع به سبر شود
لغت نامه دهخدا
(مَ بُ رَ)
نهایت و انتهای جراحت و زخم. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ بَ رَ)
مخبره. (اقرب الموارد). منوال و طور و قاعده و طریقه و روش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کُ بُ / بَ رَ)
گشنیز. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). گشنیز و آن رستنی باشد معروف که تازۀ آن را در آش بیمار کنند و خشک آن را با نبات بسایند و بخورند. گویند چهل آب گشنیز مهلک و کشنده است. (از برهان). کزبره. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(قُمْ بُ رَ)
پر زاید راست که بر سر ماکیان و جز آن باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). رجوع به قنبرانیه شود
لغتی است در قبره. (منتهی الارب). ابوالملیح. چکاوک. رجوع به قبره و قبر شود
لغت نامه دهخدا
(قُ بُ ری ی)
نرۀ دراز. (منتهی الارب). قسبار. (منتهی الارب). رجوع به قسبار شود
لغت نامه دهخدا
(رَ سَ)
بسیار و انبوه شدن گیاه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) : قسور النبت قسورهً، کثر. (اقرب الموارد) ، کلانسال گردیدن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). گویند: قسور الرجل، اسن. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَثْیْ)
نقد کردن دراهم و دینار را. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ طَ)
شهری است در اندلس از توابع جیان. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(رَتْوْ)
گائیدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ رَ)
ناحیه ای در اقصی بلاد شاش (چاچ) در ماوراءالنهر. یاقوت گوید: و ازین بلاد نفط و فیروزه و آهن و روی و زر و سرب استخراج شود و آنجا کوهی است دارای سنگ سیاه که مانند زغال محترق شود که یکبار و دوبار ازآن را بدرهمی فروشند و چون این سنگ را بسوزند، سپیدی خاکستر آن شدت گیرد و آن را برای سفید کردن جامه بکار برند و آنرا در بلاد دیگر نشناسند. (معجم البلدان از اصطخری). مؤلف قاموس الاعلام ترکی گوید: ظاهراً اسبره محرف سبیر است و سنگهای سیاه مذکور هم زغال سنگ باشد. حمداﷲ مستوفی در نزهه القلوب گوید: در عجایب المخلوقات آمده که بکوه اسبره به ولایت فرغانه سنگی است چون انگشت می سوزد و آنرا بدل فحم بکار برند و رمادش بدل صابون باشد. (نزهه القلوب ج 3 صص 286- 287) ، یازیدن شیر وقت برجستن، تمام بالا شدن دختر. (منتهی الارب). تمام بالا شدن جوان. (زوزنی) ، متکبر شدن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سبره
تصویر سبره
بامداد خنک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبره
تصویر قبره
چکاوک چاوک ژوله از پرندگان، سرخاب واحد قبر یک چکاوک جل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسبره
تصویر مسبره
ژرفای زخم نهاد (باطن آدمی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کسبره
تصویر کسبره
آرامی تازی گشته کزبره: گشنیز از گیاهان گشنیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قنبره
تصویر قنبره
چکاوک، کاکل قبره چکاوک، جمع قنابر
فرهنگ لغت هوشیار
شیر ازجانوران، نیمه شب، آغازشب، شکاریان تیرانداز شیر بیشه اسد: گله دزدان از دور بدیدند چو آن هر یکی زیشان گفتی که یکی قسوره شد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عسبره
تصویر عسبره
مونث عسبر ماده شتر تیز رو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبره
تصویر قبره
((قُ بَّ رَ یا رِ))
چکاوک
فرهنگ فارسی معین