جدول جو
جدول جو

معنی قساط - جستجوی لغت در جدول جو

قساط(قِ)
جمع واژۀ قسطاء. (ناظم الاطباء). رجوع به قسطاء شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قاسط
تصویر قاسط
بازگردنده از حق، جابر، ستمکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سقاط
تصویر سقاط
شمشیر بران که پیش از مقطوع به زمین برسد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بساط
تصویر بساط
گستردنی، هر چیز گستردنی مانند فرش، سفره و مانند آن، کنایه از سرمایه، دستگاه، زمین وسیع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اقساط
تصویر اقساط
قسط ها، عدل ها، دادها، نصیب ها، مقدارها، میزان ها، جمع واژۀ قسط
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلاط
تصویر قلاط
کلات، ده یا قلعه که بر روی کوه ساخته شده باشد، قلعه، پناهگاهی که بر فراز کوه یا جای بلند ساخته شود، ملاذ، پشلنگ، دیز، اورا، حصن، ابناخون، دژ، دز، رخّ، دیزه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قسام
تصویر قسام
بسیار قسمت کننده، بسیار بخش کننده، بسیار بهره دهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قماط
تصویر قماط
قنداق، قسمت ته تفنگ که از چوب ساخته می شود، پارچه ای که کودک شیرخوار را در آن می بندند، قنداقه
فرهنگ فارسی عمید
(قَ طِ)
جمع واژۀ قسطل. (اقرب الموارد). غبارها. (اقرب الموارد). رجوع به قسطل شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ قسط. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). قسطها و حصه های مساوی و برابر. (ناظم الاطباء). رجوع به قسط شود، گزیدن مار کسی را و هلاک کردن او را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، رسیدن تیر شکار را و بر جای کشتن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). در جای بکشتن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
عدل و داد کردن. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). داد کردن. (ترجمان علامۀ جرجانی ترتیب عادل بن علی). عدل کردن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(قَ طِ)
جمع واژۀ قسطر، به معنی قسطل. (اقرب الموارد). رجوع به قسطل و قسطر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از قسوط
تصویر قسوط
بیدادگری ستمگری، پراکندن، گمراهی
فرهنگ لغت هوشیار
مهره سنگی در نرد نمایان شدن، برهنه شدن برهنگی، کوس فشنگ (کوس قطار)، دوال پروانه راهزن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قسام
تصویر قسام
حسن، جمال، خوبی صورت
فرهنگ لغت هوشیار
آماس گند (ورم بیضه)، کوته بالا مرد پارسی تازی گشته کلات (قلعه) کوتاه، قصیر
فرهنگ لغت هوشیار
پاوند (قنداق)، ریسمان که باآن دست وپای گوسبندرابندند دزد، پاوند ساز پاوند دوز ریسمانی که بدان دست و پای گوسفند را بندند، پارچه ای که بدان دست و پای کودک را بندند، پارچه عریضی که کودک را بدان پیچند: پس در حال دایه بیامد و او را (کودک را) در قماط پیچید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قواط
تصویر قواط
شبان گوسبنان، سبدساز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قساء
تصویر قساء
سخت شدن، تاریک شدن، نبهره شدن ناسره شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قساح
تصویر قساح
خشک و سخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قساس
تصویر قساس
سخن چینی
فرهنگ لغت هوشیار
فردی از قوم قزاق، سرباز سواره نظام روسی (در عهد تزارها و اواخر قاجاریه)، سرباز ایرانی که تحت تعلیمات صاحبمنصبان روسی تربیت شده به لباس روسی ملبس بودند (اواخر قاجاریه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فساط
تصویر فساط
خرگاه تاژ چادر بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قسطا
تصویر قسطا
قسط بنگرید به قسط قسط
فرهنگ لغت هوشیار
خراشگر خراشکار (خراط) نمونه، مرغولگی، کوه کنار، جمع قط، مردان کوتاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قباط
تصویر قباط
شکرینه
فرهنگ لغت هوشیار
قیراط بنگرید به قیراط (تک قرط افرازه ها) (افرازه شعله) چراغ، افرازه چراغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاسط
تصویر قاسط
جابر، ستمکار، بیدادگر، ظالم
فرهنگ لغت هوشیار
بال مرغ، لغزش در نبشتن، لغزش در سخن، پی هم افکندن، سست دویدن اسپ، خاموشی و شنیدن افتاده، جمع سقطه، پاره های افتاده پاره های ابر نبهره فروش (نبهره قلب تقلبی)، خرده فروش، افتان بسیار سقوط کننده، شمشیر بران که مضروب را زمین افکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بساط
تصویر بساط
گستردنی، دراز کم عرض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقساط
تصویر اقساط
عدل و داد و برابری و تساوی ج قسط، قسط ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقساط
تصویر اقساط
((اِ))
داد دادن، عدل کردن، راست بخشیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اقساط
تصویر اقساط
((اَ))
جمع قسط، بهره ها، بخش ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بساط
تصویر بساط
((بَ))
گستردنی، شادروان، فراخی میدان، سفره چرمین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سقاط
تصویر سقاط
((سُ))
افتاده، ریخته
فرهنگ فارسی معین