جدول جو
جدول جو

معنی قس - جستجوی لغت در جدول جو

قس
مرد روحانی مسیحی، کشیش، کاهن
تصویری از قس
تصویر قس
فرهنگ فارسی عمید
قس
(قَس س)
لقب عبدالرحمان عبدالله عابد تابعی است، که خاطرش را به سوی سلامۀ مغنیه میلی بود. (منتهی الارب). تابعی عنوانی است که در تاریخ اسلامی به مسلمانان نسل دوم داده می شود، کسانی که پیامبر اسلام را ندیدند اما با صحابه معاشرت داشتند. تابعین از نظر علمی، دینی و اخلاقی در مرتبه بالایی قرار داشتند و بسیاری از آنان شاگرد مستقیم بزرگان صحابه بودند. نقش آن ها در تدوین احادیث، احکام فقهی و تفاسیر قرآنی غیرقابل انکار است و آثارشان تا به امروز مورد استفاده قرار می گیرد.
لغت نامه دهخدا
قس
(قُسْ سُنْ نا طِ)
موضعی است میان عریش و قرماء از بلادمصر، و جامۀ قسّی بدان منسوب است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
قس
(رَثْءْ)
در پی چیزی شدن و جستن آن را، سخن چینی نمودن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قس ّ و قس ّ شود
لغت نامه دهخدا
قس
(رَ ثَ)
رنج دادن و آزردن به سخن زشت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). گویند: قسّهم قسّاً، رنج داد و آزرده کرد ایشان را به سخن زشت. (منتهی الارب) ، سخن چینی کردن. (تاج المصادر بیهقی). سخن چینی نمودن. (منتهی الارب) ، از پی فراشدن. (تاج المصادر بیهقی) (اقرب الموارد). در پی چیزی شدن و جستن آنرا. (منتهی الارب) ، تنها چرا کردن شتر. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (اقرب الموارد) ، نیکو چراندن شتران، نیکو راندن شتران، خوردن: قس ما علی العظم، خورد هرچه بر استخوان بود از گوشت و مغز آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
قس
(قِس س)
کشیش. رجوع به قس ّ و قس ّ شود
لغت نامه دهخدا
قس
(قُس س)
دانشمند ترسایان. (السامی فی الاسامی). رجوع به قس ّ و قس ّ شود. عربی قسیس و سریانی قشیشا (پیر کاهن) و آرامی قشیشا. (حاشیۀ برهان آقای دکتر معین، ذیل ’کشیش’، از معجمیات عربیه - سامیه ص 179)
لغت نامه دهخدا
قس
(رِ)
در پی چیزی شدن و جستن آن را، سخن چینی نمودن. (منتهی الارب). رجوع به قس ّ و قس ّ شود
لغت نامه دهخدا
قس
(قَ)
لبلاب بی ثمر است. برگش مشبک و ریزه و شاخش باریک و شرب برگ و شاخ او مدرّ حیض و فرزجۀ او با عسل مخرج جنین و سعوط عصارۀ او جهت عفونت خیشوم و آب بیخ او با سرکه جهت گزیدن رتیلا نافعاست. (تحفۀ حکیم مؤمن). نوعی قسوسی است که ثمر نداشته باشد، و به معنی لبلاب بی ثمر نیز آمده و اوراق آن صغیر میباشد و شاخه های باریک و عصارۀ بیخ آن با سرکه جهت سم رتیلا نافع است. رجوع به مخزن الادویه شود
لغت نامه دهخدا
قس
(قُس س)
ابن ساعده. اسقف نجران است که در بلاغت به وی مثل زنند. (اقرب الموارد). وی حکیمی بود بلیغ در عرب و ششصد سال زندگانی نمود (!) ، و در حدیث از او یاد شده است. (از منتهی الارب). قس بن ساعده بن جذامه بن زفربن ایاد بن نزار بن خطیبه، بلیغ عرب و قاضی عصر خود و اسقف نجران بود. وی به سال 600 هجری قمری وفات کرد. ابوعلی بن سکن و ابن شاهین و عبدان مروزی و ابوموسی وی را در زمرۀ صحابیان قلمداد کرده اند. ابوحاتم سجستانی وی را از سالمندان دانسته و گوید: وی 380 سال عمر داشت. گویند وی نخستین عربی است که با تکیه بر عصا یا شمشیر خطبه خواند و نخستین کسی است که در کلام خود ’اما بعد’ گفت و نخستین کسی است که در نامۀ خود نوشت ’من فلان الی فلان’. وی بر قیصر روم وارد میشد و مورد احترام قرار میگرفت. تا قبل از بعثت پیغمبر (ص) حیات داشته و آن حضرت او را دیده است. پس از مرگ وی (23 سال قبل از هجرت) درباره او از پیغمبر پرسیدند، گفت: ’یحشر امه وحده’. (اعلام زرکلی چ 2 ج 6 ص 39) (الموسوعه العربیه). این اشعار از اوست:
فی الذاهبین الاوّلی
ن من القرون لنا بصائر
لما رأیت موارداً
للموت لیس لها مصادر
و رأیت قومی نحوها
تمضی الاصاغر و الاکابر
لایرجع الماضی اًلی
ی و لا من الباقین غابر
ایقنت انی لامحا -
له حیث صار القوم صائر.
گویند چون این ابیات را برای رسول خدا (ص) خواندند فرمود: ’انه یبعث امه علی حده’. (بلوغ الارب ج 3 ص 155). و رجوع به الاصابه شود
لغت نامه دهخدا
قس
(قَس س)
خداوند شتران که پیوسته ملازم آنها باشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، مهتر ترسایان و دانشمند آنها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). من کان بین الاسقف و الشماس. (اقرب الموارد). ج، قسوس. (اقرب الموارد). رجوع به قس ّ شود، پشک. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). صقیع. (اقرب الموارد) ، ژاله و شبنم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
قس
کشیش، مرد روحانی مسیحی
تصویری از قس
تصویر قس
فرهنگ لغت هوشیار
قس
((قَ سّ))
روحانی مسیحی بین اسقف و شماس، کاهن، جمع قسوس
تصویری از قس
تصویر قس
فرهنگ فارسی معین
قس
روحانی، شیخ، شماس، کاهن، کشیش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
قس
قسمت
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قسمت کردن
تصویر قسمت کردن
بخش کردن، تقسیم کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قسمت
تصویر قسمت
نصیب، بهره، جزء، بخش، سرنوشت، تقدیر، در ریاضیات تقسیم
قسمت کردن: بخش کردن، تقسیم کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قسمت خور
تصویر قسمت خور
آنکه بهره و نصیب خود را از رزق وروزی بخورد، روزی خور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قسام
تصویر قسام
بسیار قسمت کننده، بسیار بخش کننده، بسیار بهره دهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قسامه
تصویر قسامه
جماعتی که برای گرفتن چیزی قسم بخورند و آن را بگیرند، سوگندی که بین اولیای دم اجرا شود، هنگامی که کسی را قاتل معرفی کنند و شاهد نداشته باشند، آشتی و متارکۀ جنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قسط
تصویر قسط
یک قسمت از وامی که به چند قسمت تقسیم شده باشد و هر قسمت را در مدت معین بپردازند
عدل، داد
حصّه، نصیب، مقدار، میزان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قسر
تصویر قسر
کسی را به زوروستم به کاری وا داشتن، جبر، زور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قسم
تصویر قسم
بخش، جزئی از یک چیز قسمت شده، بهره، نصیب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قسم نامه
تصویر قسم نامه
نوشته ای که در آن قسم یاد کرده باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قساسی
تصویر قساسی
مربوط به قساس مثلاً شمشیر قساسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قسط
تصویر قسط
ریشۀ گیاهی بی ساقه با برگ های پهن و ضخیم، با رنگی مایل به زرد و طعم شیرین که در طب به کاربرد دارد، کوشنه، قسطس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قسطس
تصویر قسطس
قسط، ریشۀ گیاهی بی ساقه با برگ های پهن و ضخیم، با رنگی مایل به زرد و طعم شیرین که در طب به کاربرد دارد، کوشنه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قسم خوردن
تصویر قسم خوردن
قسم یاد کردن، سوگند خوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قسیم
تصویر قسیم
تقسیم کننده، بخش کننده، پاره ای از یک چیز قسمت شده، بخش، هم قسم، متحد، شریک، هم بخش، شخص خوب روی، جمیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قسی القلب
تصویر قسی القلب
سنگدل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قسمت دوم
تصویر قسمت دوم
بخش دوم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قسط
تصویر قسط
مانده، باز پرداخت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قسطی
تصویر قسطی
پسادست، گاهانه، ماهانه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قسم
تصویر قسم
سوگند
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قسمت
تصویر قسمت
بخش، برخ، پاره، سرنوشت، بخت
فرهنگ واژه فارسی سره