جدول جو
جدول جو

معنی قزی - جستجوی لغت در جدول جو

قزی
(قِزْیْ)
لقب. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). پارنامه. (منتهی الارب). لقب و پاچنامه. (ناظم الاطباء). گویند: بئس القزی هذا. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
قزی
(قَزْ زی)
نسبت است به قز به معنی ساخته شده از ابریشم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
قزی
(قِ)
لقب و پارنامه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
قزی
پاژنامه (لقب)، پازنام زشت
تصویری از قزی
تصویر قزی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قلی
تصویر قلی
(پسرانه)
غلام، بنده، به صورت پسوند همراه با بعضی نامها می آید و نام جدید می سازد مانند حسینقلی، حسنقلی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از قوی
تصویر قوی
توانا، نیرومند، زورمند، زیاد، موثق، استوار، موثر، سخت، مطمئن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خزی
تصویر خزی
خوار شدن، پست شدن، رسوا شدن، خواری، رسوایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قوزی
تصویر قوزی
کسی که در پشتش قوز دارد، گوژپشت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قوی
تصویر قوی
املای دیگر واژۀ قوا، نیرو ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قزح
تصویر قزح
ادویه، چاشنی، تخم پیاز
فرهنگ فارسی عمید
(قِ)
نام بزرگترین رود خانه آناطولی است. چون رنگ مایل به قرمز دارد بدین نام (که به معنی رود سرخ است) نامیده شده است. در قدیم آن را هالیس میگفتند. این رودخانه از وسط سنجاغ سیواس میگذرد و به قیصریه واقع در ولایت آنقره (آنکارا) وارد میشود و پس از گذشتن از شهر آنقره (آنکارا) و شهر قیرو بعض نواحی دیگر به بحر احمر میریزد. این رودخانه شکل قوسی دارد و 250هزار گز وتر قوس آن، و طول خود آن مجموعاً 850هزار گز است. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(قَ عَ)
توک موی گرداگرد سر کودک شبیه به ذوایه گذارند. (منتهی الارب) ، زلفهای بناگوش. (ناظم الاطباء) ، موی پاره ای که در وسط سر کودک گذارند خاصه. (منتهی الارب). کاکل. (ناظم الاطباء). قزّعه. (منتهی الارب). رجوع به قزعه شود
لغت نامه دهخدا
(قُ زَ)
ربیع بن قزیع. از تابعیان است. وی از ابن عمر روایت کند و شعبه از او روایت دارد. (اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(قُ زَ)
نسبت است به قزیع. (اللباب). رجوع به قزیع شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
ملیح قزیح، از اتباع است. (منتهی الارب). ملیح از ملح و قزیح از قزح آید. (اقرب الموارد). قزیح، از اتباع ملیح است. گویند: ملیح قزیح. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قُ زَ)
تیره ای است از بجیله از دودۀ قزیع بن فتیان بن ثعلبه بن معاویه بن یزید بن غوث بن انمار بن اراش. (اللباب)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
هر چیز ساخته شده از ابریشم. ابریشمین. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَس س)
دژی است به یمن. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قضی
تصویر قضی
بی سود دور ریختنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبی
تصویر قبی
روزه دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قزم
تصویر قزم
مردم فرومایه، شتر هیچکاره
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نیامده سرا پا نادرست نویسی غدی پارسی است یکدندگی خود خواهی تمام قد: تصویر قدی ناصر الدین شاه بردیوار نصب بود. تکبر غرور، یکدندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قذی
تصویر قذی
خاشاک در چشم یا در جام می، ریم زهدان خاشاک، جمع اقذاء
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قتی
تصویر قتی
قوتی ترکی از پارسی بنگرید به قوتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قزل
تصویر قزل
رنگ طلائی، سرخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزی
تصویر رزی
در ترکیب آید به معنی رزیدن رنگرزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غزی
تصویر غزی
منسوب به (طایفه) غز
فرهنگ لغت هوشیار
مونث اعز داربت درختی کهن که آن را تازیان چون بتی می پرستیدند و به فرمان پیامبراسلام صلی الله علیه و آله خالد بن ولید آن را بسوخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خزی
تصویر خزی
پست شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جزی
تصویر جزی
جمع جزیه، پارسی تازی گشته گزیت ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قزیعه
تصویر قزیعه
تارک موی تراشیدن موهای سرو برجای نهادن موی تارک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قزین
تصویر قزین
نادرست نویسی کژین کچین آنچه از کژ ابریشم کم بهافراهم آورند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قزع
تصویر قزع
دیگ افزار داربوی، تخم پیاز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قوی
تصویر قوی
نیرومند، زورمند
فرهنگ واژه فارسی سره
جزغاله
فرهنگ گویش مازندرانی