جدول جو
جدول جو

معنی قزگه - جستجوی لغت در جدول جو

قزگه
(قِ زِ)
دهی از دهستان قراتورۀ بخش دیواندرۀ شهرستان سنندج واقع در 44 هزارگزی شمال خاور دیواندره و کنار رود خانه ول کشتی. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن سردسیری است. سکنۀ آن 100 تن. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، لبنیات، حبوبات، پشم. شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(قَ زَ عَ)
یکی قزع. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). گویند: کانت السماء کالزجاجه لیس فیها قزعه. (اقرب الموارد) ، لته پاره. گویند: ما عنده قزعه. (منتهی الارب). ما عنده قزعه، ای شی ٔ من الثیاب، موضع الشعر المتقزع من الرأس، ولد زنا. (اقرب الموارد). فرزند زنا. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ زَ / زِ)
جامۀ تنگ خطداری که فقراء میپوشند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قُ زَ)
بازیی است عربان را، مار یا نوعی از آن دم بریده کج رفتار. ج، قزات. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قِزْ / قُزْ / قَزْ زَ)
مؤنث قز. زن نیک پاک از آلایش. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مِ گَ)
هوای تیره. (برهان) (رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(رَ گَ)
دهی از دهستان باسک بخش سردشت شهرستان مهاباد. آب آنجا از رود خانه زاب کوچک. محصول عمده آن غلات و توتون و مازوج. صنایع دستی آنجا جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(قُ حَ)
رنگارنگ از طرق و خطوط و جز آن. (منتهی الارب). الطریقه من الوان قوس قزح. (اقرب الموارد) (المنجد). ج، قزح. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُزْ زَ عَ)
قزیعه. (منتهی الارب). رجوع به قزیعه شود
لغت نامه دهخدا
(قَ زَ مَ)
مؤنث قزم. کوتاه بالا. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). گویند: رجل قزمه و امراءه قزمه، ای قصیر و قصیره. (اقرب الموارد) ، خرداندام ناکس بی خیر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ زِ مَ)
قزمه. (اقرب الموارد). رجوع به قزمه شود
لغت نامه دهخدا
(قَ مَ)
مؤنث قزم. گویند: هی قزمه، یعنی زن فرومایه. (از اقرب الموارد). رجوع به قزمه و قزمه شود
لغت نامه دهخدا
(قُ زُ مَ)
قزمه. (اقرب الموارد). رجوع به قزمه شود
لغت نامه دهخدا
(قَس س)
دژی است به یمن. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لزگه
تصویر لزگه
تکه قطعه قاچ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزگه
تصویر مزگه
هوای تیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزگه
تصویر مزگه
((مِ گَ))
هوای تیره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لزگه
تصویر لزگه
((لَ گَ یا گِ))
تکه، قطعه، قاچ
فرهنگ فارسی معین
جوانه ی نورسته، برگهای چیده شده ی درخت توت که جهت خوراک
فرهنگ گویش مازندرانی
جوانه
فرهنگ گویش مازندرانی
بخشی از شلوار در قسمت پایین بند آن در شلوارهای بند دار قدیم
فرهنگ گویش مازندرانی