- قزوینی
- کشوینی منسوب است به قزوین از مردم قزوین، جمع قزوانه (بسیاق عربی)، لهجه ایست ایرانی که مردم قزوین بدان تکلم کنند
معنی قزوینی - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پارسی تازی گشته کاسپین کاسپیان نامی که نخستین گروه ظریایی سپیدپوست که به پهندشت ایران آمده اندبه این شهرکه دراززمانی زیستگاهشان بوده بخشیده اند
کشوینی شدن درخشم آمدن
آمپیریک
Ornate
украшенный
verziert
прикрашений
ozdobiony
ornado
ornato
adornado
versierd
ตกแต่ง
dihiasi
مزخرفٌ
अलंकरण
מעוטר
অলংকৃত
منسوب به زمین ارضی مقابل آسمان سماوی، مخلوقات کره ارضی
منسوب به زوزن از مردم زوزن
هم آوای هویدا واردن چوبی است که با آن خاز (خمیر) را تنک سازند آرد خشکی که ریز پردازه (آرد خاز کرده که آن رابرای یک نان گرد کرده باشند) گسترند
مربوط به زمین، ساکن کرۀ زمین، مقابل درختی، آنچه رو یا زیر زمین کشت می شود مثلاً سیب زمینی
افزونی، فراوانی، بسیاری، کنایه از برتری، زیادی، اضافی، مازاد، کنایه از حرص
افزونی، بیشی، زیادتی، بسیاری
قومینی یونانی تازی گشته بوزه می از جو یا ارزن شرابی که از آرد جو و آرد ارزن و غیره سازند بوزه