دور بودن از آلایش و پاک بودن از گناه. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، به عصا بر زمین نکتها کردن. (منتهی الارب). گویند: قزا قزواً بعصاه الارض، نکتها بها. (اقرب الموارد) ، قزه باختن. (منتهی الارب). بازی کردن با قزه. (اقرب الموارد)
دور بودن از آلایش و پاک بودن از گناه. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، به عصا بر زمین نکتها کردن. (منتهی الارب). گویند: قزا قزواً بعصاه الارض، نکتها بها. (اقرب الموارد) ، قُزَه باختن. (منتهی الارب). بازی کردن با قُزَه. (اقرب الموارد)
برآمدگی در چیزی، در پزشکی برآمدگی که در پشت یا سینۀ برخی از مردم به سبب کجی و ناهمواری استخوان پیدا می شود، خمیده، منحنی، کوژ، گوژ، کوز، غوز، محدّب، گنگ قوز بالای قوز: کنایه از مصیبتی بالای مصیبت قبلی سر قوز افتادن: کنایه از بر سر لج افتادن، از در لجاج و ستیز درآمدن
برآمدگی در چیزی، در پزشکی برآمدگی که در پشت یا سینۀ برخی از مردم به سبب کجی و ناهمواری استخوان پیدا می شود، خَمیدِه، مُنحَنی، کوژ، گوژ، کوز، غوز، مُحَدَّب، گَنگ قوز بالای قوز: کنایه از مصیبتی بالای مصیبت قبلی سر قوز افتادن: کنایه از بر سر لج افتادن، از در لجاج و ستیز درآمدن
بشتافتن و سبک و چست و چابک گردیدن در گریختن، آهسته رفتن و درنگی نمودن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). گویند: قزع الظبی قزوعاً. (منتهی الارب). این کلمه از اضداد است. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
بشتافتن و سبک و چست و چابک گردیدن در گریختن، آهسته رفتن و درنگی نمودن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). گویند: قزع الظبی قزوعاً. (منتهی الارب). این کلمه از اضداد است. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
نادرست نویسی کوز کوژ پارسی است برآمدگی و خمیدگی غیر طبیعی و خارج از حد ستون فقرات در ناحیه مهره های پشتی: قوز سالوسیش به پشت چویوز معنی صدق قوز بالا قوز. (دهخدا. مجموعه اشعار 5)، کسی که گوژپشت است کسی که قوز دارد. یا قوز بالا قوز. دردی که بر درد قبلی اضافه شود بدبختی روی بدبختی، برآمدگی غیر طبیعی استخوان
نادرست نویسی کوز کوژ پارسی است برآمدگی و خمیدگی غیر طبیعی و خارج از حد ستون فقرات در ناحیه مهره های پشتی: قوز سالوسیش به پشت چویوز معنی صدق قوز بالا قوز. (دهخدا. مجموعه اشعار 5)، کسی که گوژپشت است کسی که قوز دارد. یا قوز بالا قوز. دردی که بر درد قبلی اضافه شود بدبختی روی بدبختی، برآمدگی غیر طبیعی استخوان
پوست کندن برکندن پوست از مار از درخت، روی مالی ترکی پشت خار رنگ (گویش مهابادی) خرخره آهنی که اسپ رابدان خارند آلتی آهنی دارای دندانه چارپایان را بدان خارند تا کثافات پوست آنها پاک گردد: کشیدند گردان کوته نظر صفی چون قشو از پی یکدیگر. (شفیع)
پوست کندن برکندن پوست از مار از درخت، روی مالی ترکی پشت خار رنگ (گویش مهابادی) خرخره آهنی که اسپ رابدان خارند آلتی آهنی دارای دندانه چارپایان را بدان خارند تا کثافات پوست آنها پاک گردد: کشیدند گردان کوته نظر صفی چون قشو از پی یکدیگر. (شفیع)
خواستن، جستن، آهنگ چیزی کردن جنگ کردن با دشمن، جنگ کردن با کفار، لشکری که به قصد قتال با کفار بجایی گسیل شوند در صورتی که پیغامبر ع شخصا همراه لشکر باشد و اگر او همراه نباشد آن لشکر را سریه بعث گویند
خواستن، جستن، آهنگ چیزی کردن جنگ کردن با دشمن، جنگ کردن با کفار، لشکری که به قصد قتال با کفار بجایی گسیل شوند در صورتی که پیغامبر ع شخصا همراه لشکر باشد و اگر او همراه نباشد آن لشکر را سریه بعث گویند
غوز، برآمدگی، برآمدگی غیرطبیعی پشت انسان روی قوز افتادن: از روی لجاجت یا مبارزه طلبی دست به کاری زدن قوز بالا قوز: کنایه از دردسری علاوه بر دردسرهای قبلی، مصیبت پشت مصیبت
غوز، برآمدگی، برآمدگی غیرطبیعی پشت انسان روی قوز افتادن: از روی لجاجت یا مبارزه طلبی دست به کاری زدن قوز بالا قوز: کنایه از دردسری علاوه بر دردسرهای قبلی، مصیبت پشت مصیبت